5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر خیراندیش: درمان سردی پاها
🍀☘☘
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بازشدن درب خانه حضرت زهرا (س) برای اولین بار
دراین فیلم به درخواست رییس جمهور چچن، درب خانه حضرت زهرا (س) به دست سعودیها گشوده میشود و رمضان احمدوویچ قدیروف،جلوی چشم وهابیها، خاک کف خانه بی بی را میبوسد و به در و دیوار آن تبرک میجوید...
داخل بیت حضرت را تماشا کنید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زهرا...
انا علی ...😔😭
یا امیر المومنین....
چقدر این کلیپ غم داره
#سیدکاظم_روحبخش
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
1002446594_-451763392.mp3
10.89M
🎙خار و میخک
قسمت سوم
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
تشرف سید رشتی.mp3
3.32M
🔷 داستان تشرف شماره 14
🔴 داستان تشرف سید رشتی و توصیه امام عصر (عج) به خواندن زیارت عاشورا و نوافل و زیارت جامعه
𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال الزهرا.س.
✅️کپی حلال
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
کانال هیئت الزهرا سلام الله علیها
روایت دلدادگی قسمت ۷۸ 🎬: روح انگیز تا چشمش به چهره ی عروس افتاد ،جیغ کوتاهی کشید و دستش را روی دهان
روایت دلدادگی
قسمت ۷۹🎬 :
جوّ حرم مطهر ،مملو از سکوت بود اما سکوتی که شاید مقدمه ی یک غوغایی بزرگ میشد.
گلناز چادر بر سر کشیده بود و در زیر چادر مانند ابر بهاری گریه می کرد و مهرداد خیره در عروس روی پوشیده ی داخل آینه ، زیر لب ذکری را مدام تکرار می کرد.
سلمان خان و همسرش ،با نگاهی غضبناک به عروس نگون بخت چشم دوخته بودند و حاکم خراسان، بی هدف دانه های تسبیح گرانقیمت دستش را بالا و پایین می کرد و روح انگیز خیره به عروس و داماد و جمعی که شاهد رسواییش بودند ، در ذهن هزاران نقشه می کشید که چگونه این آبرو ریزی را سرپوش ندهد ، اما مگر میشد؟ اینهمه جمعیت شاهد ماجرا بودند ، آنهم زنانی که سلاح قویشان زبان و حرفهای خاله زنکی بود، روح انگیز هر چه زمان می گذشت برافروخته تر می شد و از دست تنها دخترش ،به شدت خشمگین بود و تصمیم داشت بعد از مراسم عقد ، گوشمالی درستی به این عروس بی فکر بدهد.
همانطور که جمع خاموش بود ،آرام درب حرم باز شد و تمام چشمها خیره به درب ورودی بود ، اما در کمال تعجب دیدند که شاهزاده فرهاد به تنهایی وارد شد و هنگامی پشت سرش ،درب را بستند ، همگی متوجه شدند که انگار فرهاد موفق نشده ،فرنگیس را راضی کند و به مجلس عقد بیاورد.
فرهاد هنوز به پیشگاه حاکم نرسیده بود که روح انگیز صبر از کف داد و مانند اسپندی که از روی آتش میجهد ، از جا برخاست و با صدای بلند فریاد زد : پس کجاست خواهرت؟!
فرهاد جلو آمد و همانطور که دست مادرش را می گرفت و به اوکمک می کرد تا بنشیند ،آهسته در گوشش گفت : میدانم فرنگیس اشتباه کرده و باید جوری دیگر حرفش را به شما میزد اما الان در این جمع زنانه ، روانیست شما به عنوان شاهبانوی دربار چنین برخوردی کنید ، اندکی خویشتن دار باشید مادر...
روح انگیز همانطور که دندان بهم می سایید گفت : بگو بدانم آن دخترک خیره سر کجاست؟
فرهاد نزدیک پدرش شد و گفت : فرنگیس نبود ، هر کجا که گشتیم نبود که نبود ، انگار آب شده و به زمین فرو رفته....
ادامه دارد.....
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
روایت دلدادگی
قسمت ۸۰🎬:
روح انگیز با شنیدن این سخن فرهاد که به آرامی در گوش پدرش گفت ، رنگ از رخش پرید و مانند مجسمه ای گچی با رنگی سفید بر جای خود خشکش زد..
حاکم خراسان که مردی دور اندیش با تجربه بود ، آرام از جا بلند شد و روبه جمع زنان پیش رویش که از فضولی در حال ترکیدن بودند کرد و گفت : آنطور که مشخص است ،شاهزاده خانم به این ازدواج رضایت نداده و بدون اینکه فکر آبروی ما را بکند ، این نقشه را طراحی نموده ، چون از علاقه ی کلفتش گلناز به پسر مشاور ما با خبر بوده ، به نوعی خواسته از خود گذشتگی کند و اینک هم پیغام داده ، که لطف ما شامل حال این عروس و داماد شود و جشن عروسی شان را به جانشان زهر نکنیم چون او هرگز با مهرداد ازدواج نخواهد کرد و ما هم چون دخترمان را عزیز می داریم و نمی خواهیم کوچکترین ناراحتی برای ایشان پیش بیاید و از طرفی سعادت و خوشبختی او را می خواهیم و همانا خوشبختی در اجبار به ازدواج نمی باشد ،به خواسته اش احترام می گذاریم.
و سپس رو به سوی عروس و داماد کرد و گفت : ان شاالله خوشبخت باشید و بدون اینکه حرف دیگری بزند رو به همسرش که از شدت عصبانیت و فشار روحی ،حالش دگرگون بود نمود و گفت : برخیز تا به قصر برویم ، کارهای حکومتی مانده است.
با این حرف حاکم ، سلمان خان همانطور که با عصبانیت از عروس و داماد زهر چشم می گرفت ،از جا جست و گفت : آخر قربان...
حاکم خراسان به حرفهای او توجهی نکرد و همراه روح انگیز به سمت درب حرم راه افتاد.
روح انگیز همانطور که در کنار همسرش قدم بر می داشت گفت : این چه حرفهایی بود که گفتی؟ براستی فرنگیس برایتان پیغام داشت؟
حاکم دندان هایش را بهم سایید و همانطور که اطراف را از نظر می گذراند با لحنی رازگونه که فقط روح انگیز می شنید گفت : دخترت معلوم نیست به کدام جهنم دره ای رفته ، اگر این حرفها را نمی زدم که الان هیچ آبرویی پیش مردم نداشتم ، باید این اتفاق را به گونه ای جمع می کردم و از طرفی مردم لطف ما را به حد اعلا میدیدند، لطفی که در حق پسر نمک به حرامی مثل مهراد نمودم ، حقیقتا او هم در این بی آبرویی سهیم است و باید سرش را از تن جدا می کردیم .....در ضمن شما هم کمی خوددار باش و مبادا کسی از غیبت فرنگیس بویی ببرد...
هیچ کس....
هیچ کس....
فهمیدی؟!
روح انگیز مانند جسمی بی روح سرش را تکان داد و با خود می اندیشید به راستی فرنگیس کجاست و چه در فکرش می گذرد؟
ادامه دارد....
📝به قلم : ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦