#آیت_الله_نخودکی
🔻 یک سیدی بود که خیلی صادق بود و مرحوم آقای شیخ حسنعلی نخودکی را دیده بود و اهل اطراف زفرهٔ اصفهان بود که مرحوم آقای شیخ حسنعلی هم برای همان محل بود و از یک آبادی بودند و چیزهایی را دیده بود.
🔸 میگفت که من یک روز در همان آبادی بیرون آمدم، دیدم که مردم میروند و میآیند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: فلانی را مار نیش زده است. فلانی چه کسی بود؟ برادر آقای شیخ حسنعلی بود.
🔹 یک برادری داشت، اینجا زندگی میکردند. مار زده بود و به خودش میپیچید و میگفت که فأذاً (ناگهان) دیدیم که مرحوم آقای شیخ حسنعلی سوار بر الاغ است و میآید. ایشان مشهد بود. اینجا کجا؟ چهطور آمده؟
🔸 گفت: جلوی باغ آمد و دید مردم میآیند و میروند. گفتند: آقا برادر شما را مار نیش زده است. گفت: عقب بروید. گفت: مار به کدام سمت رفت؟ گفتند: به سمت این دیوار و سوراخ رفت.
🔹 آنجا ایستاد و گفت: بیا بیرون. مار آمد بیرون و دمش را گرفت و گفت: از اینطرف برو و از باغ بیرون برو. و بعد هم برادرش را از این مشکل نجات داده بود خود آن سید اینها را دیده بود.
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری