#داستان تو رو جون امام رضا
نه بوق راننده تاکسی و نه مقصد اتوبوسهای درون شهری را نمیدید.
مقصدی نداشت.
یک آرزو داشت و آن هم بستن کولهبار سفر بود. کوله را بسته بود و بارها ملزومات سفر را مرور کرده بود. حتی افتادن شماره آژانس زیارتی روی صفحه تلفن همراه هم تاثیری در حالش نداشت. انگاری راه برای همه باز بود جز او. هر قدر التماس مادر کرده بود تنهایی برود مادر قبول نکرده بود.
آخر سر با صدایی پر از بغض به مادر گفته بود: مامان جان! من که بچه نیستم. چهار سال تا آن سر دنیا رفتم و برگشتم، اتفاقی افتاد؟
هیچ چیزی مادر را متقاعد نمیکرد. مرغش یک پا داشت. نه، کلام اول و آخرش بود. می گفت: آن سر دنیا، اصفهان بود نه کشور غریب. تنهایی بروی و در راه اتفاقی برایت بیفتد، چه خاکی بر سرم کنم؟ خودم که پا ندارم همراهت بیایم. همان که گفتم یا با هیات محل میروی یا دیگر حرفش را نزن.
روی پلههای پل عابر پیاده نشست. صدا در گوشش بود.
- اگر مادر شما راضی نباشد سفر شما حرام است و باید نماز را کامل بخوانی. دخترم زیارت بدون رضایت مادر فایدهای ندارد.
از وقتی پدرش را از دست داده بود، تمام سعیاش این بود که یک لحظه هم مادر را از خودش نرنجاند. یک مادر که بیشتر نداشت. اما هر چه به اربعین نزدیکتر میشد مثل مرغ پر کنده شده بود. خودش را به آب و آتش می زد اما فایدهای نداشت. نه هیات جا داشت برای او و نه مادر راضی میشد به تنهایی برود. نای بلند شدن نداشت. همانجا روی پلهها هندزفری را به گوشی زد و مداحی دلخواه آن روزهایش را پلی کرد.
دل عاشقم از تاب و تب افتاده
گذرم به نگاهت عجب افتاده
حیدر خمسه میخواند و او اشک میریخت.
تو رو به دستای بریده عباس
نگو کرببلات باز عقب افتاده
دستمو وا نکن از پر پرچمت فقط
مگه من چی میخوام غیر یه کربلا ازت
سر بلند کرد. روبروی ضریح ایستاده بود. تا چشمش به ضریح افتاد زانوهایش سست شد و دو زانو نشست. او بود و ضریح و اشک...
حیدر خمسه هنوز می خواند.
جون امام رضا یه شب
آقا منو حرم بطلب
صدای پیامک، مداحی را قطع کرد. از سامانه هیات بود.
زائر گرامی سلام
لطفا در اسرع وقت مدارک زیر را جهت همراهی با کاروان حرم تا حرم در پیاده روی اربعین ...
#اجتماع_قلبها
#سوگواره_مجازی_اشراق
#اربعین
#اشراق
کانال 🇮🇷 تهذیب و اخلاق 🇮🇷 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3810328601Cd756f67536