این بود که یکی برام از خدا بگه...
#قسمت چهارم
بزرگترین چیزی که آرومم میکرد قران بود...فقط دوست داشتم قران بخونم...همه چیم شده بود قران و خدا.هر حرفی جز خدا ناراحتم میکرد...دوست داشتم از خدا بگم و بشنوم.خیلی پشیمون بودم...تصمیم گرفتم برم مسجد اما خودمو لایق مسجد رفتن نمیدونستم.چندبار خواستم لباس بپوشم اما
دوباره پشیمون شدم و نمیرفتم...
اصال نمیدونستم چمه...
میخواستم باور کنم خدا هست اما ذهنم نمیپذیرفت...
همش میگفتم اگه خدا بود پس چرا من انقدر کج رفتم...چرا کمکم نکرد...خدا اصال وجود نداره.
همه اینا الکیه...
قرانم یه شاعر نوشته...
میرفتم تو سایت های آدمای بی خدا و تموم حرفاشونو میخوندم...اونا هم میگفتن خدا نیست و
همه این چیزا ساخته ذهنه و آدما دوست دارن خدا باشه تا اروم باشن...
یعنی هیچ جوره باورم نمیشد خدا هست
یه سری کارهای اشتباه کردم که نمیدونم بگم یا نه...مثل کوبیدن قران به سر خودم و چند بارم
خودمو زدم و ... نمیتونم بگم...چون ممکنه درست نباشه...
اما یه حالت های روحی بدی داشتم...
یه حسی بهم میگفت نیست...یه حسی میگفت هست و منم مونده بودم حرف کدومو باور کنم...
اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست همیشه استدالل میاورد که این همه آدم دارن زندگی میکنن
انقدر براشون مهم نیست بعد اونوقت تو میگی خدا ؟
اینا همه چرت پرته.خدا کجا بود بابا...
ماها موجودات تک سلولی هستیم که یهویی درست شدیم و تهشم اینجاییم...
اما یه حسی بهم میگفت : اون تک سلولی رو کی افرید پس...
کال یه جنگ درونی در وجودم به وجود میومد که من روز به روز داشتم دیوانه تر میشدم...
دیگه خیلی داغون بودم...
حالم خیلی بد بود...
افتادم گوشه خونه و رسما شب و روزم شده بود اضطراب...از یه طرف منتظر رای دادگاه بودم و از طرفی نیاز داشتم به کسی تکیه کنم...اما کی ؟
هیشکی نمیتونست کمکم کنه...
نماز میخوندم...اما اخر نماز یا خودمو میزدم یا مهر نماز رو میکوبیدم به دیوار یا پرتش میکردم تو
کوچه...
کال مخم پر از فکر و صدا بود...داشتم دیوانه میشدم از دست خودم...
از طرفی میگفتم خدا هست ...از طرفی میگفتم خدا نیست...
قران میخوندم و میگفتم خدا هست...اما تو گوگل سرچ میزدم سایت های بی خدا میگفتن قران کلی
مشکل توش داره و اینو یه شاعر عرب زبان نوشته .این کتاب از خدا نیست.اینا همه ساخته ذهنه
ماست ...
یهو یه اتفاقی در من افتاد...
من یه آ ینه داشتم...
اونو اوردم جلوم و سعی میکردم به چشم ها و مو ها و لب و ابروی خودم نگاه کنم و بعدشم به
دست و پای خودم نگاه میکردم و میگفتم: رضا اینارو کی درست کرده؟
یهو مخم هنگ میکرد...
اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست هیچ جوابی براش پیدا نمیکرد...
بار ها پیاز و خیار و سیب زمینی و توت فرنگی و لوبیا رو میریختم رو بشقاب و میاوردم نگاشون
میکردم و سعی میکردم فکر کنم...
و اینجا بود که استارت وجود خدا در من شکل گرفت...
بارها به صورت و چشمای خودم نگاه میکردم و میگفتم : اینا الکی نیست... یکی درستشون کرده...
از اونجا بود که فهمیدم یه راز و یه حقیقتیه که من نمیدونم...رفتم قبرستون و خاک ریختن مرده هارو نگاه میکردم و میگفتم اینا کجا میرن؟؟؟؟
بعدشم میومدم خونه و مدام قران میخوندم...حتی موقع خواب هم قران گوش میکرداما یهو یه مشکلی پیش اومد....به نظرت اون مشکل چی بود؟بذار کمی راهنماییت کنم...یه سوال:
قبول داری آدم یه کار اشتباه رو مدام انجام بده بعد یه مدت براش عادت میشه و همش انجام میده؟
خب منم همین بودم...وقتی مهر سال ۱۳۹۳ رسید از خودم پرسیدم :رضا ؟ مگه نمیگی خدا هست...خب...
این خدا تو قران اومده گفته فالن کارو اصال نباید انجام بدی...خب تو که همش تو این سایتا میپلکی...
وقتی خواستم این کارامو بذارم کنار تازه فهمیدم به همین سادگی ها هم که فکر میکردم نیست...بخاطر همین تو سایتم مهر سال ۱۳۹۳ یه دوره چهل روزه گرفتم و گفتم هر کی میخواد گناه نکنه بیاد ثبت نام کنه...
عجیب بود...من فکر نمیکردم سایتمو کسی میخونه...اما وقتی دوره گذاشتم ۲۰۰ نفر ثبت نام کردن !
تو اون دوره چهل روزه که خودمم برگزار کردم متاسفانه روز پونزدهم پام لغزید ... وقتی اینو به بچه
ها گفتم خیلی ناراحت شدن و گفتن رضا کم نیار ادامه بده...من خیلی تالش میکردم اما نمیشد...اصال نمیشد...
باز دوباره برای خودم دوره برداشتم و باز هم نشد...بعدش باز بلند شدم و باز هم خوردم زمین...تو
سایت ها دنبال فرمول های ترک گناه میگشتم اما نمیشد...اصال نمیشد...هیچ راهی نبود...فکر میکردم نمیشه...سایتمو تصمیم گرفتم حذف کنم.
بعدش دوباره شروع کردم باز دوباره برای خودم دوره برداشتم و باز هم نشد...بعدش باز بلند شدم و باز هم خوردم زمین...تو سایت ها دنبال فرمول های ترک گناه میگشتم اما نمیشد.ادامه دارد...
@tahzibe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌸
🌸✨
🌺زمین چشم تماشا شد،
#امام_عسکری آمد
🌼بهشت آرزوها شد،
امام عسکری آمد
🌺هوای #سامرا گلپوش
از عطر نفسهایش
🌼گل ایمان شکوفا شد،
امام عسکری آمد
🎊 ولادت #امام_حسن عسکری علیه السلام را به فرزند نازنینشان، حضرت #بقیة_الله ارواحنا له الفداه وهمه شما خوبان کانال تبریک و تهنیت عرض مینماییم 🥰
@tahzibe
#احکام_فضای_مجازی
☑️سوال
وای فایی که درحال گذر هستیم از تو خیابون یا کوچه یا محله و رمز روش نیست و ما هم در اون موقعیت تردد و یا حضور داریم میتوانیم استفاده کنیم؟ باتوجه به اینکه رمز براشون نذاشتند.
✅پاسخ
استفاده از اینترنت، وای فای و... دیگران، بدون اجازه صاحبش حرام می باشد.
💠 احکام شرعی مورد نیاز
@tahzibe
کارگاه خویشتن داری_22.mp3
18.82M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۲
♨️ انسان، زندانیِ منِ بزرگ خود (عصبانیتها، خشونتها، تجاوزها) است!
که اگر این من بزرگ، در این دنیا شکسته و خرد نشود، میلیونها سال آخرتی ذره ذره تراشیده خواهد شد و این چیزی جز جهنم نیست.
▫️ خویشتن داری یعنی؛ مراقب باشیم، مَن درونمان، به غولی بی شاخ و دُم، تبدیل نشود!
@tahzibe
[ نکته های #تجربی ]
○ بار ها گزارش شده📄‼️
کاربران میگن نمیتونم گناه خ.ا رو ترک کنم...😳❕
•• بعد از دقت به شکل زندگیشون متوجه میشیم برای مدت کوتاهی از عوامل محرک دوری میکنن و بعد دوباره میرن سراغش ✖️
شما اول باید محرکاتت رو کامل حذف کنی ✔️
❕اکثرا محرکاتی که خانم ها استفاده میکنن رمان ها و داستان ها هستن و آقایان دیدن عکس و فیلم...📛
[ #راهکار پیشنهادی ]👇
برای این که بتونی جلوی خودتو بگیری و دوباره سمت محرکت نری
پیشنهاد میدم از قدم های کوچک شروع کنی 😊👌
•☆ مثلا حذف برنامه ی مضری مثل اینیستا گرام 🚮
•☆ حذف کانال های فانی که محدودیت زیادی ندارن و رعایت نمیکنن 🚮
•☆ حذف دوستی که تورو یاد خدا نمیندازه و سعی میکنه مشغول رنگارنگی های دنیا بشی...مثل خودش... ✖️
☝️ وقتی تونستی جلوی این دوست داشتنی هات وایستی🙅♂🙅♀
اونوقت میتونی جلوی خودتو بگیری تا دوباره سمت محرکات نری...👌😊
@tahzibe
بزرگترین آزمون #ایمان زمانی است که آنچه را که می خواهید ، بدست نمی آورید، با این حال
قادرید از ته دل بگویید
#خدایا_شکرت
تهذیب نفس
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخونیم٩ 💠💠💠✅ چرا بعضیا سختشونه نماز بخونن؟! ✴ نماز برای چیه؟! "برای اینه که
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم١٠
همون ابتدا نمازتو با نماز اولیای خدا مقایسه نکن
🍃💫🍁
خداوند بی دلیل کاری رو عمود خیمه ی دین قرار نمیده.
معلومه که در این نماز اسراری هست
✳💟✳
منتها تا میگن "نماز خوب" ذهنتون تو نمازهای اولیای خدا نره.
🔴🔴🔴
"ما هیچ کارمون شبیه اولیای خدا نیست که حالا نمازمون مثل نماز امیرالمومنین علی علیه السلام بشه "
➖➖➖➖➖♦
امیر المومنین علی علیه السلام هنگام وضو گرفتن رنگ چهره اش تغییر میکرد از شدت خوف خدا.
خب اینجور تبلیغ کردن در مورد نماز، به کلی ما رو نا امید میکنه خب ما که هیچ وقت اینجور نخواهیم شد.
😔
یادم هست در جبهه های جنگ نقل شده بود که شهید آیت الله دستغیب می فرمود:
"من حاضرم هفتاد سال عبادتم رو بدم تا بجاش دو رکعت نماز پای خاکریز بچه های رزمنده رو بهم بدن که من با خیال راحت از این دنیا برم"
👆💥💥👆
بچه های رزمنده ای که عبادتشون خیلی ارزشمند بود برای خدا
ما اونجا بودیم یکبار که با هم گفتگو می کردیم می گفتیم: راستی بچه ها تا حالا سر سجاده ی عبادت رنگتون پریده از خوف خدا؟؟؟
❓❗❓
همون بچه های نازنین می گفتن:
نه!!!
بعدشم شهید می شدن.
خب اینکه انسان رنگش بپره از خشیت الهی کار ساده ای نیست.
ما ها خیلی هنر کنیم از بس با خدا فاصله داریم گاهی فقط دلمون تنگ بشه برای خدا . همین!!!!
😉
〰〰〰©
خشیت کار عارفان نسبت به حضرت حق هست.
نماز امیرالمومنین رو آدم در نظر می گیره دیگه از خودش نا امید میشه.
خب برای اینکه ما نماز خوب خوندن رو فرا بگیریم و آغاز کنیم
باید جلوی قدم خودمون رو نگاه کنیم ببینیم ما چه قدمی میتونیم برداریم.
قدم اول نماز رو مودبانه و با رعایت آدابش بخونیم
👆💥✅🔹🔹🔸
نماز و اول وقت بخونین
تو نماز کم نذاریم تاجایی که میشه صحیح و عربی بخونیم. سجاده پهن کنیم. اذان و اقامه بگیم. نگاهمون به اطراف نباشه. ظواهر رو کاملا رعایت کنیم.
فعلا حضور قلب توی نماز لازم نیست........!
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ 🌸🍃
@tahzibe
تهذیب نفس
این بود که یکی برام از خدا بگه... #قسمت چهارم بزرگترین چیزی که آرومم میکرد قران بود...فقط دوست داشتم
#داستان آموزنده ازسفیرابلیس تاسفیرپاکی
#قسمت پنجم
اصال نمیشد...هیچ راهی نبود...
فکر میکردم نمیشه...
سایتمو تصمیم گرفتم حذف کنم.
بعدش دوباره شروع کردم به گناه کردن ...کال نمیفهمیدم چه مرگمه.یه روز با خدا بودم پنج روز با شیطان.
سال ۹۳ باالی هزار بار پام لغزید...خیلی زیاد ...خیلی...
کسی نبود منو بفهمه ...
هیچ راهی نداشتم...
انگاری طلسم شده بودم....
تموم سایت هارو چک میکردم...
همه رو انجام میدادم ولی نمیشد..
بارها تصمیم گرفتم سایتمو حذف کنم اما پشیمون میشدم ...
خیلی ها میگفتن : آخه رضا ...تو خودت هنوز آدم نشدی بعد میای از خدا میگی ...
حتی چند تا آدم مذهبی میگفتن رضا بهتره سایتتو پاک کنی ... چون تو تخصص نداری.باعث
گمراهی جوونا میشی...
تو تموم سایت های مذهبی دنبال یه راهی برای خودسازی بودم اما هیچی تو این سایتها پیدا
نمیشد...
آرزو به دلم مونده بود یه نفر...فقط یه نفر با من خوب صحبت کنه و درکم کنه...اما نبود...
اکثرا ادبیاتشون قلمبه سلمبه بود و منو درک نمیکردن...
همش حس میکردم این نگاه باال به پایین اگه نبود االن خیلی میتونستم از این آدما کمک بگیرم اما
از بس مذهبی شدید بودن که کال میترسیدم بگم دارم چکار میکنم...
حس میکردم تکم و کسی مثل من غرق گناه و بد بختی و مشکالت نیست...
همش آرزو میکردم یه سایت یا یه جایی رو پیدا کنم که امید بدن...انگیزه بدن...با هم خوب حرف
بزنن...قضاوت نکنن...کمک کنن...نگاه باال به پایین نباشه ... بتونم دردمو بگم...اما نبود...هیشکی
نبود منو درک کنه.
تو یه سایتی مشکلمو گفتم مدیرش سریع باهام دعوا گرفت که داری نظرات سایتمونو خراب میکنی...
نظر نده!
درونم پر از آلودگی بود...نمیدونستم باید چکار کنم ...
تنها کاری که بلد بودم این بود که نماز بخونم اما بعد نماز میشستم پای فیلم های...
تا اینکه یه دوره برداشتم و به خودم قول دادم دیگه نلغزم اونجا بود که به خودم گفتم میخوام یه
الگو بشم...
میخوام به همه ثابت کنم میشه!
میخوام سایتم بزرگترین سایت مذهبی ایران بشه و انقدر تو سایتم اطالعات مفید میدم که دیگه
کسی مثل رضای گذشته نخواد برای آدم شدن دنبال هزار تا سایت بره...
حرفای هیچکس روم نفوذ نداشت چون همینایی که از خدا میگفتن اصال از حرفاشون آرامش
نمیگرفتم...
به خودم قول دادم به تموم دونسته هام عمل کنم و انقدر کتاب بخونم و سخنرانی گوش بدم و انقدر
خودمو بسازم که چند سال بعد هیشکی باورش نشه رضا این بود وضعیتش.
اولین موفقیتم آبان سال ۱۳۹۳ بود...
تونستم چهل روز پاک بشم...
اینم پستش𡰽
https://dadashreza.com/experience-my-forty-days-of-repentance/
همه چی بعد از آبان سال ۱۳۹۳ تغییر کرد...
یهو حس کردم دستام خودش برای خودش میره...
همش یه صدایی در گوشم باهام حرف میزد و بهم میگفت چکار کنم.
این صدا تا همین االن باهامه و همیشه هم صداش برام قویتر شده...
اخه خیلی به صداش گوش میکردم و میدم.درسته پاهام میلغزید اما هر بار روزای پاکیم بیشتر
میشد..
تفاوتی که من با تموم اعضای سایتم داشتم این بود که من با اینکه وضعم از همه بد تر بود اما چون
درس میگرفتم و بلند میشدم یهویی از اکثرشون جلو میزدم و روزای پاکیم بیشتر میشد...مثال اعضای
سایتم کلی موفقیت کسب میکردن ولی میخوردن زمین ولی من دیگه از اون نقطه قبلیم زمین
نمیخور م.هر چقد جلوتر میرفتم انگاری از درون قوی تر میشدم.
دی ماه سال ۱۳۹۳ پست های سایتم بازدید زیادی میخورد.همه براشون جالب بود که بفهمن این
رضا داره دقیقا چکار میکنه که انقدر انگیزه داره...
تا اینکه از بس خودسازی کردم و از خدا کمک میخواستم و تالش میکردم یهو حرفام مدلش تغییر
کرد...
خیلی این نکته مهم و جالبه...خیلی...
حرف که میزدم همه میگفتن رضا؟
تو چرا این مدلی حرف میزنی ...
هزار تا آدم هستن که از خدا و پاکی حرف میزنن اما تو با اینکه اصال تخصصی تو مسائل دینی
نداری اما حرف که میزنی نمیدونیم چرا حرفات به دل میشینه و راهکارات عملی تره...
بچه ها راست میگفتن...
کالمم نفوذ گرفته بود...
میدونی چرا ؟
چون خیلی به دونسته هام عمل میکردم.
از بس گناه کرده بودم و تالش برای ترک گناه میکردم مدام تجربه کسب میکردم و دیگه قشنگ
میتونستم راهکار بدم...
وقتی کسی باهام حرف میزد انگاری یه حس شهود داشتم و میتونستم بفهمم کجای زندگیش ضعف
داره...
قشنگ میدونستم فالن کار فالن نتیجه رو میده...
دقیقا بهمن ماه سال ۱۳۹۳ بود که شبا تا صبح با خدا حرف میزدم و میگفتم خدایا غلط کردم.پی به
اشتباهم بردم.
بهم یه فرصت بده قول میدم جبران کنم.
خیلی پشیمون بودم.همش گذشته رو مرور میکردم و میگفتم ای رضای فالن فالن شده ...چرا این
کارارو کردی...و میشستم کلی خودمو سرزنش میکردم
#قسمت ششم
حس میکردم دارم آتیش میگیرم...تشنه بودم...خیلی تشنم بود...خدارو میخواستم...معنویاتو میخواستم.پاکی رو کامل میخواستم...انقدر تشنه بودم که تا میدیدم کسی از خدا میگه به هیچی جز حرف اون دقت نمیکردم.شده بودم آهن ربا...هر چیزی که درمورد پاکی بود رو به سمت خودم میکشیدم.این تموم ماجراهای سال ۱۳۹۳ منبود...میخوام سال به سال خودمو با جزئیات براتون بگم تا درس بگیرید و رشد کنید .چون حس میکنم تجربم بهدردتونمیخوره.سال ۹۳ برای من سال پر از درس بود.یکی از دالیل انگیزه باالم همون اتفاقای سال ۹۳ بود...شاید به ظاهر خیلی باال و پایین داشت اما واقعا یه بار مردم و دوباره زنده شدم.این روزا خیلی چیزام تغییرکرده.متاسفانه آدما عالقه دارن فقط موفقیتتاتو ببینن...اما من سختی زیاد داشتم.من تالش کردم و خودمو از لجن زار کشیدم بیرون....آرامش این روزهام بخاطر طوفان اون روزهام بود که کم نیاوردم...میتونستم بهونه بیارم...میتونستم کم بیارم.به خدا میتونستم افسرده باشم و دنبال چرا چرا کردن باشم...اما کسی که بخواد عوض بشه دنبال چگونه میره نه دنبال چرا...خیلی چیزارو از صفر و زیر صفر شروع کردم...ان شاءاهلل تو فصل های بعد متوجه میشیسال ۱۳۹۳ سال پوست اندازی و تولد دوبارم بود...اما سال ۱۳۹۴ سال باال بردن آگاهی...وقتی هیشکی نیست دستتو بگیره...اونجاست که باید خودت برای خودت یه کاری کنی...توکل رو تنها بشی بهتر میفهمیش.نخواه که همه چی وفق مرادت باشه...نه...زندگی پستی بلندی داره..
اگهکسی نیست برات کاری کنه...خودت برا خودت یه کاری کن...خیلی وقتا مسیر بستست...خودت باید یه مسیری وا کنی...من سال 1393 که تازه داشتم قدم های اولیه رو برمیداشتم اصال دنبال این نبودم که خدا منو
میبخشه یا نمیبخشه...فقط دنبال این بودم که از این لجن زار خودمو نجات بدم.دیگه ته خط بودم.برام مهم نبود خدا میبخشه یا نمیبخشه...برام فقط این مهم بود که بیشتر از این سختی نکشم و خدا نجاتم بده زندان نیوفتم.کار من از بخششو این حرفا گذشته بود...من فقط فرصت جبران میخواستم.همش دعا میکردم خدایا کمکم کنی جبران میکنم...بعد از اینکه رای دادگاه اومد و کال تبرئه شدم
اونوقت دیگه خدارو همه جوره دوستش میداشتم.
یه چیزم بگم...خدا کال رفتارش با من لوتی واره...
یعنی همش حس میکنم خدا تو مایه های فردینه.
فردین خیلی لوتی بود.حس میکنم خدا اون مدلیه.اخه رفتارش با من اینجوری بوددر ضمن؟وقتی با دوست دخترام کات کردم پس فرداش رفتن با یکی دیگه دوست شدن.کال بوی گل نمیدادم که حاال پروانه سمتم بیاد...آدم وقتی خودش بد باشه...دختر خوبی سمتش نمیاد.خیالتون راحتمدل حرف زدنمم هر چقدر خودسازی کردم بهتر شد...االن که دیگه واقعا خیلی خوب حرف میزنم.خیلی مودب تر و خیلی صبور تر و خیلی با نشاط تر شدم.سال ۱۳۹۳ وقتی نماز میخوندم همه مسخرم میکردن...اخه همیشه تو ماشینم حصین ابلیسو زد بازی شاهین نجفی میذاشتم.اما وقتی توبه کردم و نماز میخوندم یهو همه میگفتن : سالم حاج اقا التماس دعا...میخواستن اینجوری مسخرم کنن.میدونی چیه...من حس میکنم پسرا تا بال سرشون نیاد تغییر نمیکنن...پسر جماعت باید بالی بدی سرشون بیاد تا عوض بشن..مثل بیماری یا خطر بودن جان یا زورگیری بشه ازشون یا قطع عضو بشن یا زندان بیوفتن یا سرطانی چیزی بگیرن تا عقلشون سر جاش بیاد...اما پسر زرنگ قبل تغییر تغییر میکنه...راستشو بخوای بعد از اینکه بال سرم اومد و فهمیدم خدایی هست یه قولی به خدا دادم...گفتم:خدایا اگه نجاتم بدی جبران میکنم...فقط بهم فرصت بده...همین...من جبران میکنم.من هیچی درمورد خدا نمیدونستم...ولی میدونستم فقط خداست که میتونه کمکم کنه...راستشو بخوای از همه نا امید بودم...و دلیل اصلی مستجاب شدن دعام هم همین بود...وقتی نا امید از همه جا میشی خدا زودتر دعاتو مستجاب میکنه.یه صدایی بهم میگفت : رضا ؟ تو آدم بشو...منه خدا همه کار برات میکنم بچه ها خدا خیلی نزدیکه...شما فکر میکنید دوره...اما خدا با یه صدایی از درون با همتون حرف میزنه...خیلی ها اینو نمیدونن...چون خدا بهشون بد معرفی شده.من معتقدم خدا با کسایی که سختی کشیدن مهربون تره...بخاطر همین بهم فرصت داد...دلیل اصلی اینکه باعث میشد سال ۱۳۹۳ اصال کم نیارم یاد مرگ بود.چون یاد مرگ خیلی انگیزه میده...
اما خوبیم این بود که زیاد تو مسیر پاکی نا امید نشدم...
درسته گریه میکردم و کم میاوردم اما نا امید هرگز.معتقدم برای هر مشکلی راه حلی وجود داره.پیشینه مذهبی اصال نداشتم.اما راستشو بخوای تو نوجوونیم با دوستم مهدی میرفتیم هیئت واسه شام خوردن.در همین حد.فقط واسه شام شامش میرفتیم.اونایی که تو شرایط سختم تغییر نمیکنن نگران نباشن...بعدمرگشون خوب تغییر میکنن.خیالت تخت.. بعضی ها این دنیاست...بعضی ها اون دنیا.ادامه دارد...
@tahzibe