010_Jahad_Ba_Nafs_aminikhaah.ir.mp3
9.14M
💠 حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
«هر روز سعی کنید یک حدیث از کتاب #جهاد_با_نفس را مطالعه کنید و سعی نمایید به آن عمل کنید؛ بعد از یک سال خواهید دید که حتماً عوض شدهاید؛ مانند دارویی که انسان مصرف کند و بعد از مدتی احساس بهبودی میکند».
وَ حَقُّ الْحَجِّ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ وِفَادَةٌ إِلَى رَبِّكَ وَ فِرَارٌ إِلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِكَ وَ فِيهِ قَبُولُ تَوْبَتِكَ وَ قَضَاءُ الْفَرْضِ الَّذِي أَوْجَبَهُ اللَّهُ عَلَيْك
#جهاد_با_نفس
#وسائل_الشیعة
#مصطفی_امینی_خواه
جلسه دهم
#دوشنبه_های_بصیرتی
🔹مجموعه پوسترهای نمایشگاهی اقتصاد مقاومتی، شماره 27
🔸موضوع: دستگیری از مستمندان
کرامتی از شیخ #رجبعلی_خیاط
🔆یکی از شاگردان شیخ پس از صرف غذایی، حال معنوی خود را از دست
می دهد، از شیخ یاری می خواهد.
🔆 شیخ می فرماید: آن کبابی که خورده ای، فلان تاجر پولش را داده که حق پیرزنی را غصب کرده است.
کتاب تندیس اخلاص ص71، 70
امام موسی صدر از همان جوانی #اندیشه_تقریب در سر داشت. قبل از سال ۱۳۲۶ که تهران بود، به دیدار #علامه_امینی رفت. به ایشان گفت: ما باید نقاط اختلاف مان را با #اهل_سنت حل کنیم و یکدیگر را تحمل کنیم. بالاخره ما مشترکاتی با آنها داریم.
این سخن به مذاق علامه امینی خوش نیامد و فرمود: ما هیچ مشترکاتی با اهل سنت نداریم. آن خدایی که آنها می گویند ما قبول نداریم و خدائی که ما می گوئیم آنها قبول ندارند در پیغمبر و کتاب و اسلام هم همین است. در همه چیز با هم اختلاف داریم.
حرمت نگه داشت و چیزی نگفت. بیرون که آمدیم یک پارچه آتش بود. می گفت: یعنی چه؟ ما مسلمان ها در مقابل #صهیونیست ها و دشمنان اسلام چاره ای جز اتحاد نداریم.چرا شرایط را در نظر نمی گیرند؟
#امام_موسی_صدر
#سیره_فرهنگی_شهدا
#وحدت_بین_شیعه_و_سنی
کتاب سید موسی صدر؛ نگاهی به زندگی و زمانه امام موسی صدر، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: دوازدهم- 1394؛ صفحه 10.
#پنجشنبه_های_مشاوره_ای
🔹مجموعه پوسترهای نمایشگاهی
#مشق_عشق / الگوی رفتاری علما در خانواده موضوع: آرامش در کنار همسر #امام_خمینی (ره)
شماره 29
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ در سال آخر، وسط درس حالش بد میشد.
▫️ یک روز سرفههای پیدرپی امانش نمیدادند.
▫️ جعبۀ دستمالکاغذی روی میز تمام شد و سرفۀ او نه!
▫️ به نزدیکانش میگفتیم: «اینقدر سختش است، بهتر نیست نیاید و استراحت کند؟»
▫️ میگفتند: «راضیاش میکنیم.»
▫️ فردا باز دیدیم سر ساعت آمده...
▫️ شرمنده میشدیم؛
▫️ کتابمان را محکمتر توی دست میگرفتیم.
📚 به شیوه باران، ص٧٠