علی واقعا #خاک پای پدر و مادرش بود. یک حادثه در دو زمان مختلف پیش آمد؛ اما رفتار علی تغییر نکرد.
برش اول:
وقتی پدر بازنشسته شد، علی ترتیبی داد که باهم زندگی کنیم. خودش طبقه بالا می نشست و ما طبقه پایین. سر یک مسئله ای اختلاف نظری بین علی و پدر پیش آمده بود. البته من که آن موقع چهارده سالم بود، حق را به علی می داد.
پدرم علی را هل داد و روی زمین انداخت. علی آمد و خودش را انداخت روی پای پدر. آن قدر گریه کرد و #پای_پدر را بوسید تا آنکه راضی شد و بلندش کرد.
ادامه در مطلب بعدی
.