♻️ سالروز شهادت " نواب صفوي"، رهبر جمعيت فداييان اسلام و يارانش (1334ش)
✍️ شهيد سيدمجتبي نواب صفوي در سال 1303ش در خاني آباد تهران به دنيا آمد. او براي ادامه تحصيل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا از محضر اساتید حوزه علميه نجف اشرف بهرهمند گرديد. وي پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آيت اللَّه سيدابوالحسن اصفهاني جهت مبارزه با كجرويهاي كسروي به ايران آمد و با تشكيل "جمعيت فداييان اسلام" به مبارزه با بدخواهان و بدانديشان پرداخت.
✅ ترور وابستگان استعماري مانند احمد كسروي، عبدالحسين هژير، علي رزم آرا و حسين علاء از جمله فعاليتهاي سياسي اين جمعيت مي باشد. او همچنين با حكومت دكتر مصدق به خاطر عدم عمل به احكام اسلامي به مخالفت برخاست.
✅ سرانجام اين مجاهد خستگي ناپذير به همراه سه تن از همرزمانش به نامهاي خليل طهماسبي، مظفر علي ذوالقدر و سيدمحمد واحدي در بيدادگاه رژيم پهلوي محكوم و در صبحگاه 27 دي 1334 شمسي تيرباران شد و به خيل شهدا پيوستند. بدين ترتيب پرونده ده سال فعاليت سياسي و اجتماعي جمعيت فداييان اسلام بسته شد و جنايت ديگري در پرونده سياه خاندان پهلوي ثبت گرديد.
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
.
با سید مجتبی هم درس بودیم. با پیشنهاد سید از نجف پیاده به سمت کربلا راه افتادیم. در تاریکی هوا، مرد عرب تنومندی خنجر به دست، با نعره «پول و جواهر هر چه دارید رو کنید» زَهره ام را ترکاند. داشتم پول هایم را در می آوردم که سید با جستی و چالاکی خاصی، خنجر را از مرد عرب گرفت و آن را نزدیک گلویش گذاشت و با فریادی رعد آسا گفت: « با خدا باش و از خدا بترس ».
رهایش کرد و گفت برویم. من هنوز در فکر او بودم که با سرافکندگی پیش آمد و ما را به خیمه اش دعوت کرد. در کمال ناباوری سید دعوتش را پذیرفت.
گفتم: چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش، قصد غارت ما را داشت؟
سید گفت: نترس! این ها عرب هستند و میهمان را ارج می نهند.
تا صبح خوابم نبرد. اما نواب و آن عرب راحت خوابده بودند.
راوی: علامه جعفری
کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۱۶٫
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
شرکت نفت آبادان دربست در اختیار انگلیسی ها بود. برای خودشان حکومتی داشتند آن اجنبی ها. حتی جلو رستوران های شان نوشته بودند: «ورود #ایرانی_و_سگ ممنوع».
سید مجتبی بعد از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت در آمد و به آبادان منتقل شد. نمی توانست این همه خفت و خواری را ببیند. شب ها برای کارگران جلسات بصیرتی راه انداخته بود:
«نفت از آن ماست. این ها (آمریکا و انگلیس) نوکر ما هستند و نباید بر ما مسلط باشند. این ها از ما حقوق می گیرند. نباید اجازه دهیم که بعضی از قسمت های آبادان را در اختیار بگیرند و به شخصیت ما توهین کنند».
یکی از متخصصین انگلیسی یکی از کارگران را طوری زده بود که حالش وخیم بود. در یکی از جلسات شبانه رشته سخن را به دست گرفت:
«چون ما مسلمان هستیم و قصاص یکی از احکام ضروری ماست، این فرد باید بیاید اینجا و جلوی جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و اگر این کار را نکرد، عین جراحتی که به او وارد کرده، به او وارد می کنیم».
صبح همه کارگران به سمت محل کار آن انگلیسی حرکت کردند و متقاضی قصاص بوند. ارتش وارد عمل شد. با تیر اندازی همه را متفرق کرد. دنبال سر دسته معترضین بودند که با سفر شبانه نواب به سمت نجف دستشان از او کوتاه گردید.
کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۱۴-۱۳٫
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
من با خودم عهد کرده ام سفری که فایده دینی و تبلیغی نداشته باشد، نروم.
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
کتاب سید مجتبی نواب صفوی صفحه 46.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
📌یک حرف از هزاران