eitaa logo
معاونت تهذیب حوزه علمیه کرمان
718 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
7هزار ویدیو
725 فایل
جهت ارتباط با معاون تهذیب @Amomen313 جهت ارتباط در مورد فعالیتها و شبهات قرآنی @ghadirmohyi جهت ارتباط با ادمین محتوایی کانال @boreshha_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی دلباخته شهدا بود. اعتقاد داشت که شهادت به خواست خود انسان است: من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچ کدام از این بچه‌ها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامه قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را می‌شناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان می‌آوردند. برای حرف خودش شاهد هم داشت: ، که شش ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که “من شش ماه دیگر شهید می‌شوم”. ، که سه روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمت های گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است؟ گفت: احمد کمی این طرف‌تر خورده، انشاء الله همین روزها جای اصلی می‌خورد و همین هم شد. راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را می‌راندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیک‌تر شد، دستش را گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «برادر احمد، من آماده‌ام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید می‌شوم». از این روشن‌تر و واضح‌تر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد با ، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم. من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟» ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود. ؛ یادداشت هایی درباره شهید احمد کاظمی/ خاطره نگار: محمد مهدی بهدار وند/ نشر شهید کاظمی/ نوبت چاپ: اول-تابستان ۱۴۰۵؛ صفحه ۱۱۳-۱۱۵.
پاسداشت شهید بیست و پنجم اسفند ماه شهید مهدی باکری؛ فرمانده لشکر 31 عاشورا (استان آذربایجان‌غربی، شهرستان میاندوآب) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید علی تجلایی؛ قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر وفرمانده طرح وعملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حاج کاظم نجفی رستگار؛ فرمانده تیپ 10 سید الشهداء (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید اسماعیل شکری؛ مسئول واحد بهداری لشکر32 انصارالحسین (ع) (استان همدان، شهرستان همدان، شهر مریانج) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حسن درویشی؛ فرمانده گردان (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید علی‌اکبر جوادی؛ فرمانده گردان تخریب (استان آذربایجان‌شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید محمدجعفر فنائی‌شاهرودی؛ فرمانده دسته (استان سمنان، شهرستان شاهرود) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید اصغر قصاب عبداللهی؛ فرمانده گردان امام حسین (ع) (استان آذربایجان‌شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید فاروق صدیقی حسن کیاده؛ فرمانده گردان (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید اسماعیل نیک‌صفت؛ جانشین گردان امام حسین از تیپ 12 سپاه گرمسار (استان سمنان، شهرستان گرمسار) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید ابراهیم اسدی؛ جانشین گردان علی ابن ابیطالب(ع) لشکر ویژه 25 کربلا. .
آقا مهدی انس عجیبی با دعا و اذکار داشت. برش اول: 24 اسفند بود بود و قرار بود فردا به طرف اتوبان العماره بصره حرکت کنیم و در مسیر پلی را تصرف کرده و منفجرش کنیم. مهدی داشت پیش ااز غروب نصیحت هایش را می کرد. می گفت: یادتان نرود. یادم افتاد قبل از عملیات برگه هایی را آماده کرده بود. نوشته بود د رزمان حرکت «لا حول و لا قوة الا بالله» بخوانیم و د رزمان درگیری «الله اکبر» و «لا اله الا الله». و حالا داشت یاد آوری می کرد. برش دوم: پشت سیل بند بودیم بدون هیچ جان پناه و سنگری و بدون مهمات. از زمین و هوا آتش می بارید. حتی یک هواپیمای بزرگ آمد بالای سر ما. فکر کردیم مسافربری است؛ اما توپولف روشی بود. بشکه های بمب بر سر ما می انداخت. در این گیر و دار آقا مهدی کناری نشسته بود و زانوهایش را بغل کرده بود و لبانش می جنبید. رفتم پیشش. گفتم: چه کار کنیم آقا مهدی؟ گفت: ما که اینجا چیزی نداریم. فقط خدا را داریم. پس صداش کن. برش سوم: دم دمای شهادت هم آیه ای را که موقع سخنرانی می خواند را می گفت و شلیک می کرد:« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه» که یک دفعه تیر خورد و افتاد. وقتی هم گذاشتیمش روی قایق که برش گردانیم عقب. دستهایش را به حالت دعا گرفته بود بالا و ذکر می گفت: یک چیزی مثل «الله الله الحمد لله» که موشک آرپی جی کل قایق را فرستاد هوا و آقا مهدی را رساند به خدا. ؛ کتاب مهدی باکری، نوشته فرهاد خضری، نشر روایت فتح، صفحات 27، 31، 53 و 71.
☑️ 💠 شهید حاج مهدی باکری : کسی که تمام مسائل را با معیار خودش می سنجد، خدا کمکش نمی کند. 📌معاونت تهذیب حوزه علمیه کرمان @tahzibkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درسی فراموش نشدنی از شهید باکری برای مسئولین ایران! 🔹به مناسبت ۲۵ اسفند، سالروز شهادت فرمانده‌ای که از همه نظر الگو بود،