در بین اسرا، "سید محمد" نامی بود اهل مشهد. ایشان خیلی به #امام_خمینی (ره) ارادت داشت و به هیچ وجه کوتاه نمی آمد. عراقی او را به اتاق مرگ بردند و بعد از شکنجه های زیاد، در زندان انفرادی قرارش دادند؛ بدون اینکه آب و غذایش بدهند.
سه روز بعد که در اتاق را باز کردند سید محمد خندان و شادمان از اتاق بیرون آمد و با خوشحالی گفت: «در این سه روز #مادرم زهرا برایم آب و غذا می آورد و هم اکنون از دست مبارک ایشان آب نوشیدم».
عراقی ها بعد از شنیدن این مطلب خیلی عصبانی شدند. سید محمد را دوباره به #اتاق_مرگ بردند و آن قدر شکنجه اش کردند تا به شهادت رسید.
#شهید_گمنام
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
راوی: منصور محی الدینی
#کتاب_سلاح_های_بی_فشنگ؛ خاطرات آزادگان 1؛ نوشته عباس میرزایی. ناشر: اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان. چاپ اول: زمستان 1388. صفحه 40.
*این خاطره برای #شهید_سید_محمد_حسین_جعفری است اما متأسفانه در منابع مشخصاتی از این شهید پیدا نشد.