👣 #پدر و #مادر سیاه و #فرزند سفید!
👤 مردی همسرش را نزد #عمر برده و گفت: خودم و این
زنم #سیاه هستیم و او پسری #سفید زاییده است. عمر به مجلسیان گفت: نظر شما در این #قضیه چیست؟
🌂 گفتند: زن باید #سنگسار شود؛ زیرا او و شوهرش
سیاهند و فرزندشان سفید. عمر دستور داد #زن را سنگسار
کنند، ماموران زن را به جهت سنگسار می بردند در بین راه
#امیرالمومنین علی علیه السلام به آنان برخورد و به زن و
شوهر فرمود: مطلب شما چیست؟ آنان #قصه خود را بیان داشتند.
👒 آن حضرت (ع) به مرد رو کرده و فرمود: آیا زنت را متهم می سازی؟
گفت : نه
فرمود : آیا در حال #قاعدگی با او #همبستر شده ای؟
✨ گفت: آری ، یک #شب ادعا می کرد که قاعده است و من
گمان می کردم به جهت سرما #عذر می آورد پس با او همبستر شدم.
آن حضرت (ع) به زن رو کرده و فرمود: آیا شوهرت در
آنحال با تو #نزدیکی کرده است؟ گفت : آری
🌟 پس #علی علیه السلام به آنان فرمود: برگردید که این
فرزند شماست و علت سفید شدنش این است که خود
#حیض بر #نطفه غلبه کرده است و وقتی که بزرگ شود
سیاه می گردد، و طبق فرموده آن حضرت پس از #بزرگ شدن سیاه گردید.
📚 #فروع_کافی ، #کتاب النکاح، باب النوادر ، #حدیث ۴۶
°•کپی با ذکر #صلوات آزاد است•°
http://eitaa.com/joinchat/547880964Cbb066cccb4
گریه سربازعراقی:
در اسارت،اذان گفتن باصدای بلند ممنوع بود.ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت.
ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت:
"چیه؟ اذان میگویی. بیاجلو"!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: چیه؟ من اذان گفتم نه او.
آن بعثی گفت :او اذان گفت. برادرمان اصرارکرد که"نه،اشتباه میکنی من اذان گفتم".مأمور بعثی گفت:خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو"...
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت،او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی.الان دیگر پای من گیر است.
به هر حال،ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل(موصل شماره ۱و۲) زیرزمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم تر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: میدیدم اگرنان را بخورم از تشنگی خفه میشوم نان رافقط مزه مزه میکردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارهااین کاررا تکرار میکرد...
روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخارمیکنم که مثل فرزندتان آقاحسین بن علی (ع) اینجا تشنهکام به شهادت برسم.سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یازهرا!؟افتخارمیکنم.این شهادت همراه با تشنه کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم...
تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره،همان نگهبانی که این مکافات را سرم آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین.ِ..
اواز پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند ودارد گریه میکندو میگوید: بیا که آب آوردهام. او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا(س) که آب را از دستش بگیرم.
عراقیها هیچوقت به حضرت زهرا(س) قسم نمیخوردند.تا نام مبارکت حضرت فاطمه (س) رابرد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند. همین طور که روی زمین بودم، سرم راکج کردم واو لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد.یک مقدار حال آمدم. بلند شدم.
او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا واز من در گذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم. گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمدو مرا از خواب بیدار کردبا عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرادر مقابل حضرت زهرا (س)شرمنده کردی.
الان حضرت زهرا(س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: "به پسرت بگو برو ودل اسیری که به دردآوردهای را به دست بیاور وگرنه همه شمارا نفرین خواهم کرد...
#کتاب -شهدا-و-اهل-بیت ناصر-کاوه
"خاطره ازمرحوم ابوترابی - کتاب حماسههای ناگفته ص۹۰
╭─═ঊঈ🔻🍃🕊🍃🔻ঊঈ═─╮
🔴🕋 @takhasosi_namaz
╰─═ঊঈ🔺🍃🕊🍃🔺ঊঈ═─╯
1_37738260.pdf
2.31M
👆👆
✅کتاب جذاب سکوی پرواز
👌با موضوع نماز ویژه مربیان و مبلغان
📝کاری از ستاد اقامه نماز
✍به نویسندگی سید محمد باقر ابطحی
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹
#کتاب #اعتقادی #کاربردی #نماز
#لطفا در کانال هایی که عضو هستید به اشتراک بگذارید
#کانال تخصصی نماز↙️😊
@takhasosi_namaz
*┄┄┄••❅💞❅••┄┄┄*
1_37738260.pdf
2.31M
👆👆
✅کتاب جذاب سکوی پرواز
👌با موضوع نماز ویژه مربیان و مبلغان
📝کاری از ستاد اقامه نماز
✍به نویسندگی سید محمد باقر ابطحی
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹
#کتاب #اعتقادی #کاربردی #نماز
#لطفا در کانال هایی که عضو هستید به اشتراک بگذارید
کانال تخصصی نماز↙️
@takhasosi_namaz
*┄┄┄••❅💞❅••┄┄┄*