eitaa logo
آرامش حس حضور خداست
5.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
913 ویدیو
77 فایل
آرامش در زندگی نبودن جدال نیست بلکه تجربه حضور خداست!♥ کپی برداری با لینک کانال خودتون با افتخار حلال اندر حلال وثواب آن را تقدیم میکنم به ساحت مقدس آقا صاحب الزمان (عج ) التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رفاقت با شهدا
4_5823244486733466937.mp3
3.02M
🌴 رو بر نگردون از من یا حسین 🌴عفواً یا حسین عفواً یا حسين 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟 تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی‌کند😳 ✍حکایت چنین است که ... 🌴تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می‌گفت که من در زندگی‌ام هرگز تجارتی نکرده‌ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! 🌴دوستانش به او می‌خندیدند و می‌گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... 🌴تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. 🌴دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. 🌴آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است . 🌴دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. 🌴تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! 🌴آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. 🌴پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... 🌴این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ 🌴پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. 🌴و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... 🌴دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! 🌴خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... 🌴اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! 🌟 از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا نیکی کردن به والدین را به ما عطا کن ... 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسم ياد کرد : اگر ميان پيروان ما طالب حاجتی باشد،خدابه واسطه خواندن حديث کساء در اولين جمعه ماه صفر؛برآورده ميكند؛اين پيام رو به کسانی که دوستشون داريد ارسال کنيد.التماس دعا،(همین جمعه) 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5834932802142874055.mp3
1.33M
💽 چرا حضرت زینب(س) در واقعه عاشورا بالای تل زینبیه ایستاد؟ 👌 بسیار دلنشین 🎤 🎧 گوش کنید و نشر دهید 📡 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ دو داستان قرآنی متناسب با این آیه👇 ☘«تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است‏ شادمانى نکنید و خدا هیچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد.»(حدید/۲۳) در داستان یعقوب پیامبر می‌بینیم که در موقعیت دشوار فقدان پسران خود(یوسف و بنیامین) همچنان امیدوار است و فرزندانش را به جستجو با تمام توان توصیه می‌کند: «اى پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو كنید و از رحمت‏ خدا نومید مباشید زیرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نومید نمی‌شود.»(یوسف/۸۷) او با اطلاع از گم شدن یوسف و بعدها بنیامین، همچنان امیدوار و البته آراسته به صبری زیبا است. بعد از آنکه خبر می‌دهند گرگ یوسف را خورده می‌گوید: «اینک صبرى نیكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف می‌‏كنید خدا یاری‌ده است.»(یوسف/۱۸) و سال‌ها بعد، وقتی پسرانش از مصر باز می‌گردند درحالی که دو تن از آنان غایبند، همچنان امیدوارانه صابر است و می‌گوید شاید خداوند هر سه آنان را به یکبارگی به سوی من بازآورد: «پس [صبر من] صبرى نیكوست امید كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد.»(یوسف/۸۳) در داستان یعقوب شاهدیم که صبر با اندوه جمع می‌شود. او از شدت دلتنگی و اندوه چشمانش سپید می‌شود، اما این اندوه و دلتنگی مغایرتی با «صبر جمیل» که او پیشه خود ساخته ندارد. چرا که نه گرفتار نومیدی می‌شود(یأس)، نه ناسپاسی در پیش می‌گیرد(کُفر) و نه ثبات قدم خود را ازدست می‌دهد(جزع) داستان دیگر، داستان سلیمان پیامبر است که در موقعیت گشایش و دلخواه است. وزیر او می‌تواند دریک چشم برهم‌زدنی تخت سلطنت ملکه‌ی سبا را حاضر کند و سلیمان با مشاهده چنین اتفاق خیره‌کننده‌ای نه گرفتار سرخوشی خودپرستانه می‌شود(فَرَح)، نه فخر می‌فروشد و نه آن رخداد را نشانه‌ی امتیاز خود قلمداد می‌کند. بلکه شاکر و فروتن می‌گوید که این رخداد، ناشی از فضل پروردگار است و آزمون اوست تا شکرگزاری مرا بسنجد: «پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید كه آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى می‌‏كنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس می‌گزارد و هر كس ناسپاسى كند بی‌گمان پروردگارم بی‌نیاز و كریم است.»(نمل/۴۰) ✍️ صدیق قطبی 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
كارگرى هر روز بعد از اتمام كار در كارخانه براى انجام مراسم نيايش عصر به معبد مى‏رفت. يك روز به دليلى در كارخانه گرفتار شد و نتوانست به آغاز مراسم برسد. پس از اتمام كارش به سوى معبد دويد. وقتى كه به آنجا رسيد ديد كه « پوجارى » كاهن معبد بيرون مى‏آمد. كارگر پرسيد: « آيا مراسم دعا تمام شده است؟ » پوجارى گفت: « بله، مراسم تمام شده است. » مرد كارگر آهى حاكى از اندوه كشيد. پوجارى با مشاهده‏ى اندوه او گفت: « آيا حاضرى آه اندوهت را با ثواب به جا آوردن مراسم نياش عصر با من عوض كنى؟ » مرد كارگر گفت: « بله، با خوشحالى حاضرم اين كار را بكنم. » زيرا هميشه مراسم نيايش عصر را به جا آورده بود، اما پوجارى گفت: « همان آه صميمانه و ساده‏ ى تو ارزشمندتر از همه‏ ى مراسم نيايشى است كه من در تمام عمر خود به جا آورده‏ ام! » 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟داستان کوتاه در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!» این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود. این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.» کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.» 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍آقا شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله علیه: 🌱هرگاه اين استكان چای(یا هر نوشیدنی و غذایی) را به قصد خدا بخوری 《دل تو به نورالهی منور می شود 》 💫ولی اگر برای حَظِ (لذت) نَفْس خوردی، همان می شود كه خواسته بودی. 🍃✨شيخ به كفاش مي فرمود: ✔️وقتی كفش مي دوزی اولاً برای خدا سوزن را فروكن و بعد اين كه آن را خوب و محكم بدوز تا به اين زودی ها پاره نشود، هر درزی كه می دوزی به ياد خدا بدوز و محكم بدوز.... ‌ 🍃✨و میفرمود: ‌حتی اگر چلو کباب هم میخوری به این نیت بخور که نیرو بگیری و عبادت کنی... 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری: 🔵 توجّه‌ دادن مردم به امام زمان علیه السلام آثار وضعی در زندگی دارد؛ یعنی هرکه می خواهی باش، اگر این کار را توانستی انجام بدهی، از جهت دنیایی و اولاد و یک سری مسائل، خیر می بینی و عمر و زندگی برکت می کند؛ یعنی همین که توجّه پیدا کردی یا توجّه دادی مردم را یا خودت را خدمت حضرت بقیة الله صلوات الله علیه، آثار وضعی خوبی دارد و زندگی را پربرکت می کند. 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6010206779655325060.mp3
9.09M
▪️روضه جانسوز حضرت (سلام الله علیها) به مناسبت فرا رسیدن ایام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 🎤حجت الاسلام 🎤حاج محمود . ۹۹ 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیخ رجبعلی خیاط می فرمود: در بازار بودم... اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت. بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم. قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود...!؟ در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی! گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم... گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...! قانون کارما در کائنات جریان دارد... حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند... ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ .... ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ ﻃﯿﻨﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ... ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ... ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ، ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ..... 🍃 🌸🍃 @takhooda