#داستانهای_قرآنی
🌺🌻🌺🌻🌺🌻
#اسماعیل_6
🌺🌻🌺🌻🌺🌻
___________________
🍃اسماعیل گفت : پدر جان ، دست و پای مرا ببند تا مبادا هنگام بریده شدن گلویم دست و پا بزنم و قطرات خونم بر لباسهای تو بریزد و اسباب زحمت تو شود .
🍃 پراهن مرا پیش از قربانی از بدنم بیرون آور و به مادرم هاجر بده تا وقتی از فراق من غمگین میشود ، این پیراهن وسیله آرامش خاطرش شود و بوی مرا از آن بشنود .
🍃 ابراهیم آخرین بوسه را از چهره فرزندش بر گرفت و سپس صورت او را بر خاک نهاد و کارد را بر گلویش گذاشت .
🍃ابراهیم انتظار داشت که با اولین اشاره ، سر از بدن اسماعیل جدا شود و امر الهی به آسانی تحقق یابد ، اما نه تنها با اشاره اول که با فشارهای سخت او نیز ، کاری از پیش نرفت و کارد کوچکترین خراشی بر گلوی اسماعیل نگذاشت .
🍃آری ، خلیل می گوید : ببر ، اما خدای جلیل میگوید : نه ، و کارد همانند همه موجودات جهان هستی ، مطیع فرمان خدا است و بس .
🍃در آن لحظه از جانب خداوند ندا رسید که ای ابراهیم ، آسوده خاطر باش ، تو وظیفه ات را انجام دادی و امر الهی را تحقق بخشیدی .
🌺🌺مقصود ، کشته شدن اسماعیل نبود ، بلکه هدف به نمایش گذاشتن ایمان ، اخلاص ، ایثار و از خود گذشتگی این قهرمان بی رقیب تاریخ بود تا فرشتگان آسمان و نسلهای آینده و همه انسانها در طول تاریخ ، او را اسوه خویش سازند و جز رضای خداوند به چیزی نیندیشند .🌺🌺
🍃جبرئیل بفرمان خداوند ، گوسفندی فربه را برای ابراهیم آورد تا بجای اسماعیل قربان کند و اینک قرنها است که همه ساله در روز عید قربان ، زائران خانه خدا ، در همان بیابان سوزان منا ، بیاد آن فداکاری بزرگ ، در پیشگاه خداوند گوسفند و گاو و شتر قربانی میکنند . 🍃
پایان داستان اسماعیل و
زندگینامه حضرت لوط ع از فردا ...
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊