#داستانهای_قرآنی
قسمت چهارم حضرت سليمان ع
🌸🍃🌸🍃🌸🌸
#سليمان_4
ملکه از سخن آنها استشمام کرد که آنان متمایل به جنگ و لشکر کشی هستند. این نظریه را نپسندید و به کنایه به آنها فهمانید که تا ممکن است کاری را به صلح و خوبی تمام کرد، نباید به جنگ اقدام نمود.
🌴🌸🌴🌸🌴🌸
زیرا پادشاهان، وقتی بر کشوری دست یابند، رشته های آنها را در هم می ریزند و اوضاع آن را دگرگون می سازند و عزیزان آن کشور را ذلیل و خوار می گردانند. من در این مورد هدیه ای برای سلیمان می فرستم، تا روش او را ببینم و بفهمم پیامبران خدا چگونه رفتار می کنند؟
🌴🌺🌴🌺🌴🌺
ملکه طبق نظریه خودش، هدایای گرانبهائی تهیه دید و به همراه جمعی از خردمندان قوم، به حضور سلیمان فرستاد. سلیمان که از جریان آگاه شده بود دستور داد یکی از کاخ های مجلل سلطنتی را به بهترین طرز آراستند و قصر عظیم او را برای ورود نمایندگان بلقیس مهیا نمودند.
🌴🌴🌸🌴🌸🌴🌸
فرستادگان بلقیس وقتی به حضور سلیمان شرفیاب شدند، از مشاهده تشکیلات عظیم و کاخهای مجلل او مبهوت ماندند و در دل، از ارائه هدایای خود، خجل و شرمنده گشتند.
🌴🍃🌴🍃🌴🍃
سلیمان با روی گشاده به آنها خوش آمد گفت و مقصودشان را جویا شد و پرسید درباره نامه من چه تصمیم گرفته اید؟!
🌟🍃🌟🍃🌟🍃
نمایندگان، هدایای ملکه را به حضور سلیمان تقدیم داشتندولی او با نظر بی اعتنائی به آنها نگریست و گفت: این هدایا را به صاحبش برگردانید زیرا خداوند آنقدر نعمت به من عطا فرموده که به هیچکس نداده است و در این صورت چگونه ممکن است من به واسطه این هدایای ناقابل شما از تبلیغ رسالت خود، دست بردارم و فریفته تحفه های شما شوم؟!
🌴✨🌴✨🌴✨
نه. این هدایا برای من ارزشی ندارد بلکه شما به این هدایا دلخوشید. اینک برگردید و من سپاهی به سوی قوم سبا می فرستم که آنان را نیروی مقاومت آن نباشد و سپس ایشان را از آن مرز و بوم با ذلت و خواری پراکنده و در بدرخواهم کرد.
ادامه داستان در قسمت بعد ....
🍃
🌺🍃 @takhooda ✨