فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️ حواست باشه رادیو ابلیس گرفتی یا رادیو الله
👤 استاد #رائفی_پور
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
4_5805461342148100475.mp3
5.92M
🎵 قسمت 11
✍🏻 مباحث یاد مرگ - حجت الاسلام عالی - برنامه سمت خدا
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
🍃امام صادق(ع)🍃
👈 هیچ مسمانی، نیاز دیگری را برآورده نمیکند مگر اینکه خداوند به او چنین خطاب کند:
پاداش تو نزد من است و من به کمتر از بهشت برای تو راضی نمیشوم.🌸
📙کافی؛ 2:194
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_سیزدهم
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
كاش مى شد بر درِ خانه محبوب بوسه اى مى زديم و می رفتیم.
آرام آرام از كنار خانه امام عبور مى كنيم و سپس از كنار مأموران مى گذريم.
از خمِ كوچه كه عبور مى كنيم نفس راحتى مى كشيم.
آنجا را نگاه كن!
آن مادر را مى گويم كه كنار كوچه ايستاده است، گويا خسته شده است ،مقدارى بار همراه خود دارد.
تو جلو مى روى مى خواهى به اين مادرِ پير كمك كنى.
سلام مى كنى و از او مى خواهى تا اجازه بدهد وسايلش را به خانه اش ببرى.
او قبول مى كند و خيلى خوشحال مى شود.
من جلو مى آيم و از تو مى خواهم مقدارى از آن وسائل را به من بدهى قبول نمى كنى و مى گويى تو برو همان قلمت را نگه دار!
معلوم مى شود كه هنوز از من دلخور هستى.
قدرى راه مى رويم.
مادر مى گويد كه خانه من اين جاست. تو وسايلش را زمين مى گذارى.
اكنون او نگاهى به تو مى كند و مى گويد: پسرم! اجر تو با مادرم، زهرا!
با شنيدن نام حضرت زهرا_س اشك در چشمانت حلقه مى زند.
مادر به تو خيره مى شود مى فهمد كه تو آشنايى! غريبه نيستى!
او اصرار می کند که به خانه اش برویم.
هر چه می گویی : من باید بروم ، قبول نمی کند.
او می خواهد تا با یک نوشیدنی ، گلویی تازه کنی .
سرانجام قبول می کنی و می خواهی وارد خانه بشوی ؛ اما به سوی من می آیی. تو می خواهی مرا نیز همراه خود ببری.
می دانستم خیلی با معرفت هستی !
روی تخت در حیاط خانه نشسته ایم . زیر درخت خرما!
#ادامه_دارد.....
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_چهاردهم
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
روى تخت در حياط خانه نشسته ايم. زير درخت خرما!
مادر رفته است براى ما نوشيدنى بياورد. رو به من مى كنى و مى خواهى كه در مورد اين مادر سؤال كنم.
مادر براى ما نوشيدنى آورده است: "بفرماييد. قابل شما را ندارد".
بعد از مدتّى، من رو به مادر مى كنم و مى گويم:
ــ ببخشيد! آيا شما از فرزندان حضرت_زهرا_س هستيد؟
ــ آرى، من دختر امام_جواد_ع هستم.
ــ واى! شما خواهر امام_هادى_ع هستيد؟
باورم نمى شود، درست شنيدم؟
ــ بله، پسرم! درست شنيدى.
ــ نام شما چيست؟
ــ حكيمه.
ــ چرا شما از مدينه به اين شهر آمديد؟
ــ من همراه برادرم امام_هادى_ع در مدينه زندگى مى كردم ; امّا خليفه عبّاسى برادرم را مجبور كرد به اين شهر بيايد.
من هم به اينجا آمدم. مگر شما نمى دانيد او در اين شهر غريب است؟ دلخوشى او به من است.
_باید فرصت را غنیمت بشماری ، باید بنویسی !
تو باید جوانان را با این بانو بیشتر آشنا کنی.
_باشد، می نویسم. مقداری صبر داشته باش.
اکنون رو به بانو حکیمه می کنم و می گویم: آیا می شود برای جوانان خاطره زیبایی تعریف کنید تا آن را بنویسم.
ایشان به فکر فرو می رود ، دقایق می گذرد .
بانو حکیمه رو به من می کند و می گوید:فکر می کنم بهتر است خاطره آخرین عروس را برای شما بگویم.
#ادامه_دارد...
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
✅آیا در وجودمان خیر و خوشبختی است؟
✍️ امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر خواستى بدانى که در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقت کن. اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد و خداوند تو را دوست مى دارد؛
ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت، ناخوشایند باشى و به اهل معصیت، عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد و خداوند تو را دشمن دارد. و هر انسانى به هر کسى که به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.
📚 اصول کافی، ج۲، ص۱۲۶
🌸أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج والعافیه و النصر بحق مولاتنا زینب کبری(سلام الله علیها) 🌸
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
خدایا...
وقتی تو از جنس بی نهایتی،
پس من چگونه محدود شوم در خود و دنیای خود؟!
من با تو معنا میابم و تو امید میبخشی به ناامیدی های این روزهایم
و من چنان در این دریای بیکرانِ رحمتت غرق میشوم که تمامِ ناممکن ها برایم ممکن میشوند
و تمام قفلــها کلیــد
و تمام آشوبــها،آرامش.
خدایا ...
دنیای محدودم را با حضور خودت وسعــت ببخش
تا بدانم وقتی پا به پای تو قدم بردارم
به آرامشی خواهم رسید که دیگر بی قراریها سهمِ روزهایــم نمیشود
و من می مانم و خدایــی که بودنش حالِ دلم را خوبِ خوب میکند ...
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
#داستانک
مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر.
ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آروم شدن اوضاع مسولین و راننده پیاده میشوند.
پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند
یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ...
اما هیچکدام چاره ساز نبود.
پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسوولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!!
پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره
مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست.
بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.
مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده.
پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند .
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است .
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
سبک زندگی شاد_۲.mp3
9.58M
#سبک_زندگی_شاد ۲
دو تا عامل مهم، برای تمام غمزدگی ها و اضطراب هات؛ #تنبلی و #بی_حوصلگی هست❗️
میگی نه؟
پس چرا هنوز معنایِ حقیقی شادی
و باطنِ شادی بخشِ دینت رو نشناختی؟
#استاد شجاعی 🎤
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_پانزدهم
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
بانو حكيمه رو به من مى كند و مى گويد: "فكر مى كنم بهتر است خاطره آخرين عروس را براى شما بگويم".
مى دانم تو هم دوست دارى اين خاطره را بشنوى.
خاطره آخرين عروس!
همسفرم! من و تو آماده ايم تا اين خاطره را بشنويم.
گويا حكيمه از ما مى خواهد به سفرى برويم. سفرى دور و دراز!
بايد به اروپا برويم، به سرزمين "روم"، قصر امپراتورى.
ما در آنجا با دخترى به نام مليكا
آشنا مى شويم...
_مادر! به من چند روزى فرصت بده!
*براى چه؟
_مى خواهم در مورد همسر آينده ام فكر كنم و تصميم بگيرم.
*اين كار فكر كردن نمى خواهد. آخر چه كسى بهتر از پسر عمويت براى تو پيدا مى شود؟
مادر نزديك مى آيد و روى مليكا را مى بوسد. او آرزو دارد دخترش هر چه زودتر ازدواج كند.
اگر اين ازدواج صورت بگيرد به زودى مليكا،
ملكه👑 كشور روم خواهد شد.
همه دختران روم آرزو دارند كه جاى مليكا باشند; امّا چرا مليكا روى خوشى به اين ازدواج نشان نمى دهد؟ آيا او دلباخته مرد ديگرى شده است؟ آيا او عشقِ ديگرى در دل دارد؟
مادرِ مليكا از اتاق بيرون مى رود.
مليكا از جا برمى خيزد و به سمت پنجره مى رود. هيچ كس از رازِ دل او خبر ندارد.
درست است كه ملیکا در قصر زندگى مى كند; امّا اين قصر براى او زندان است. اين زندگىِ پر زرق و برق برايش هيچ جلوه اى ندارد.
همه روىِ زرد مليكا را مى بينند و نمى دانند در درون او چه شورى برپاست.
مادر خيال مى كند كه او گرفتار عشق ديگرى شده است. امّا مليكا گرفتار شك شده است.
او از كودكى به خدا و مسيح اعتقاد داشت و به كليسا مى رفت و مانند همه مردم به سخنان كشيش هاى مسيحى گوش مى داد.
کشيش ها كه همان روحانيّون_مسيحى بودند مردم را به تَرك دنيا دعوت كرده و از آنها مى خواستند تا به فكر آخرت خود باشند و از جمع كردن مالِ دنيا دورى كنند.
آن روزها چهره كشيش ها براى مليكا چهره اى آسمانى بود، كشيش ها كسانى بودند كه مى توانستند گناهان مردم را ببخشند.
مليكا مى ديد آنها چنان از آتش جهنّم و عذاب خدا سخن مى گويند كه همه دچار ترس مى شوند.
مردم براى اعتراف به نزد آنها مى رفتند تا خدا گناه آنها را ببخشد.
او كه بزرگ تر شد چيزهايى را ديد كه به دينِ آنها شك كرد.
او مى ديد كشيش ها كه از تَرك دنيا سخن مى گويند، وقتى به اين قصر مى آيند چگونه براى گرفتن سكّه هاى طلا، هجوم مى آورند!
مليكا چيزهاى زيادى را در اين قصرديده بود.
#ادامه_دارد...
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_شانزده
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
مليكا چيزهاى زيادى را در اين قصر ديده بود. صداى قهقهه مستانه كشيش ها را شنيده بود.
او بارها ديده بود كه چگونه كشيش ها با شكم هاى برآمده، ظرف هاى طلايىِ غذا را پيش كشيده و مشغول خوردن مى شدند!!
او به دينى كه اينان رهبرانش بودند شك كرده بود، درست است كه او دخترى از خانواده قيصر روم بود;
امّا نمى توانست ببيند كه دينِ خدا، بازيچه گروهى بشود كه خود را بزرگانِ دين مى دانند و نان حكومت روم را مى خورند!!
او از اين كشيش ها، مأيوس شده است امّا هرگز از خدا جدا نشده است.
او از اين جماعت بدش مى آيد ولى خدا را دوست دارد و به عيسى(ع) و مريم مقدّس(س) عشق میورزد.
هر چه او به دینی که کشیش ها از آن دم می زدند بیشتر شک می کرد ، راز و نیازش با خدا بیشتر می شد.
ملیکا از خدا می خواهد او را نجات بدهد.
او از همه چیز و همه کس خسته شده است ولی از خدا و دوستانِ خدا دل نکنده است.
او منتظر است تا لطف خدا به سوی او بیاید.
او می داند که اگر با پسر عمویش ازدواج کند تا اخر عمر باید به وضع موجود ، راضی باشد.
اگر روحانیون بفهمند که ملکه آینده روم به قداست آنها شک دارد چیزی جز مرگ در انتظار او نخواهد بود.
آنها آن قدر قدرت دارند که حتی ملکه آینده روم را می توانند به قتل برسانند.
آنها هرگز شمشیر به دست نمی گیرند تا ملکه را به قتل برسانند ، بلکه اسلحه ای بسیار قدرتمندتر از شمشیر دارند .
#ادامه_دارد...
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
4_5810012070451609966.mp3
6.54M
🎵 قسمت 12
✍🏻 مباحث یاد مرگ - حجت الاسلام عالی - برنامه سمت خدا
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سردرگمی مردم در مورد توصیههای پزشکی متفاوت
♻️ با توجه به مطالب کلیپهای قبلی که مشخص شد عامل اصلی بیماری کرونا و علت افزایش مرگ و میر در فصل زمستان چیست.در این کلیپ به ادامه مباحث قبلی پرداخته و جدا از چگونگی عملکرد توصیههای #سازمان_بهداشت_جهانی، راهکارهای ساده و مجرب درمانی از نگاه طب ایرانی اسلامی را بیان خواهیم کرد.
#درمان_کرونا
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
#شیوه_عاشقی
#شیخ_رجبعلی_خیاط برای احسان به خلق نقش ویژهای در ایجاد انس به خدا و محبت به او قائل بود.
وی معتقد بود که راه محبت خدا، محبت به خلق خداوند و خدمت به مردم، بخصوص انسانهای مستضعف و گرفتار است.
در حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
مردم خانواده خدا هستند، محبوبترین مردم نزد خدا کسی است که برای خانواده خود سودمند باشد و خانوادهای را شاد کند.
📙کافی، ج ۲، ص ۱۶۴
یکی از شاگردان شیخ میگوید:
با معرفی جناب شیخ، مدتها به خدمت آیتالله کوهستانی به نکا میرفتم، تا اینکه یک روز صبح که برای رفتن به نکا به گاراژ رفتم، جناب شیخ را دیدم فرمودند:
کجا می روی؟
عرض کردم به نکا نزد آیتالله کوهستانی.
فرمودند: شیوه ایشان زاهدی است بیا برویم تا من روش عاشقی خدا را یادت دهم.
بعد دست مرا گرفت و به خیابانی برد. در جنوب خیابان در کوچهای، در منزلی را زد، دخمهای نمایان شد که تعدادی بچه و بزرگ و فقیر و بیچاره در آن جا بودند.
جناب شیخ به آنها اشاره کرد و فرمود: رسیدگی به این بیچارهها انسان را عاشق خدا میکند. درس تو این است.
نزد آیتالله کوهستانی درس زاهدی بود و حالا این درس عاشقی است.
📙کیمیای محبت، ص ۱۷۲و۱۷
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨