هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان«سقیفه»
#قسمت :بیستم
علی(ع)، این قرآن ناطق ، وارد مسجد شد و قرآن را بر جماعت داخل مسجد عرضه داشت ، سخنان علی(ع) به ثمر می رسید اگر نبودند کسانی که به میان حرفش میدویدند و ذهن مردم را از حقایق دور می کردند.
علی(ع) که وارد خانه شد و درب خانه را بست.
عمر از ترس اینکه ،فطرت خداجوی ملت با تلنگر علی(ع) گُر گیرد ، رو به ابوبکر نمود و گفت : هم اینک به سراغ علی(ع) بفرست، او باید بیعت کند ،تا او بیعت نکند ما بر پایه ای استوار نیستیم، اگر چه امنای او بیعت کنند.
ابوبکر با این اشاره ی عمر ، قاصدی نزد علی(ع) فرستاد و گفت :«دعوت خلیفهٔ پیامبر را پاسخ بگو»
قاصد ابوبکر پیام را به امیرالمؤمنین رسانید و علی(ع) فرمودند:«سبحان الله ! چه زود بر پیامبر دروغ می بندید ،او و یارانش می دانند که خداوند و پیامبرش ،غیر مرا خلیفه قرار نداده اند»
قاصد بازگشت و جواب مولای متقیان را به ابوبکر رساند.
ابوبکر که در جمع یارانش احساس بزرگی می کرد دوباره قاصد را روانه نمود و گفت :بگو ،جواب امیرالمؤمنین ابابکر را بده!
قاصد دوباره درب خانه را زد و گفته های ابوبکر را به علی(ع) رساند.
امیرالمؤمنین ،علی بن ابی طالب فرمودند:«سبحان الله! دیر زمانی از پیمانتان نگذشته است که آن را فراموش کرده باشید ،او(ابوبکر) خوب می داند که این مقام(مقام امیر مومنان بودن) جز برای من صلاحیت ندارد، پیامبر به او میان هفت نفر امرکرد و همه ی آنها بر امیرمؤمنان بودن من تسلیم شدند ، در آن هنگام ،او و رفیقش عمر از میان آن هفت نفر از پیامبر پرسیدند:ایا این امر خداوند و پیامبر اوست؟ و پیامبر هم پاسخ داد: آری، حقی از خدا و پیامبر اوست، علی امیرالمومنین و رئیس مسلمانان و صاحب پرچم سفید نشاندار است ، روز قیامت خداوند او را بر پل صراط می نشاند تا دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم بفرستند....»
چون این پیغام از جانب مولا علی (ع) به خلیفه ی غاصب و رفیقش رسید و همگان بر صحت گفتار علی(ع) شهادت می دادند، آن دو به ناچارجوابی ندادند و آن روز هم قضیه را به طور مصلحتی ساکت گذاردند.
و زهرای مرضیه ، این دختر داغدیده ،شاهد تمام این پیغام و پسغام ها و این ظلم و غصب و پیمان شکنی ها بود ....
مادرمان زهرا ،اشک از چهار گوشه ی چشمان مبارکش روان بود و نمی دانست بر کدامین داغ بگرید.بر عروج پدری که از جان عزیزترش می دانست؟ بر مظلومیت همسری که نفسش به نفس او بند بود ؟ بر غصب حق خلافت ،ولیّ زمانش بگرید یا بر پیکر اسلام که ناکسانی آن را به بیراهه می کشاندند...بر دینی که داشت از مسیر خدایی اش خارج می شد.... آری او میبایست بر تمام این دردها بگرید ، بگرید و بگرید تا جایی که به او بگویند : یا شب گریه کن و یا روز...
آن روز هم چون به شب رسید باز علی(ع) ،فاطمه (س) را بر الاغی سوار کرد و دست حسن و حسین ع را در دست گرفت و دوباره صحنه ای دیگر از غربت و مظلومیت به رخ مردم پیمان شکن کشیده شد.....
علیِ مظلوم درب خانه ی همه ی اصحاب پیامبر را زد و در اثبات حق خود آنها را به خدا قسم داد و از آنها خواست تا او را یاری کنند....اما باز هم فقط چهار نفر با او همصدا شدند...
#ادامه دارد....
🖊به قلم :ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
@bartaren
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
❌نشر حداکثری❌
با سلام و احترام
👈آغاز عملیات جریان سازی *تغییر پروفایل* از امشب تا سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی در سطح کاربران ایتا، واتساپ،سروش،تلگرام و سایر پلتفرم های فضای مجازی با استفاده از عکس های حاج قاسم عزیزمان و در حمایت از پویش همگانی * #عزیز_ملت*
🔰لطفا شما هم در حمایت از این پویش پروفایل خود را به عکس این شهید مزین نمایید.
@bartaren
✍#امید_به_خدا
یکی از بزرگان دین، همیشه راه های امیدواری به خدا را برای مردم ذکر می کرد.
چون وی از دنیا رفت، او را در خواب دیدند، گفت:
مرا بردند در موقف. خطاب پروردگار رسید که:
چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته، مردم را به طمع و امیدواری دعوت می کردی؟
من عرض کردم:
می خواستم دوستی تو را در دل ایشان جای دهم.
خداوند تعالی فرمود: من تو را آمرزیدم !
📙معراج السعاده، ص 158
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانک_معنوی
#عاقبت_بخیران_عالم
💠حتما با تنها قومی که عذاب از آنها برطرف شد آشنا شوید💠
🌱یونس پیامبر ع پس از آن که سی سال قوم خود را به ایمان دعوت نمود هیچ کدام ایمان نیاوردند مگر دو نفر یکی عابدی بود به نام ملیخا یا تنوخا و دیگری عالمی بود به نام روبیل .
💚حضرت صادق علیه السلام فرمود : خداوند عذاب وعده داده شده را از هیچ امتی بر طرف نکرد مگر قوم یونس ، هر چه آنها را به ایمان و خدا خواند ، نپذیرفتند .
با خود اندیشید که نفرینشان کند ، عابد نیز او را بر این کار ترغیب و تشویق می نمود ، ولی روبیل می گفت : نفرین مکن ؛ زیرا خداوند دعای تو را مستجاب می کند و از طرفی دوست ندارد بندگانش را هلاک نماید .
🌱بالاخره یونس (ع ) گفتار عابد را پذیرفت و قوم خود را نفرین کرد . به او وحی شد در فلان روز و فلان ساعت عذاب نازل می شود .
نزدیک تاریخ عذاب یونس به همراه عابد از شهر خارج شد ولی روبیل در شهر ماند . وقت نزول عذاب فرا رسید ، آثار کیفر ظاهر شد و قوم یونس ناراحت و آشفته شدند ، به دنبال یونس رفته و او را نیافتند .
🌱روبیل به آنان گفت : اینک که یونس نیست به خدا پناه ببرید ، زاری و تضرع کنید شاید بر شما ترحمی فرماید .
پرسیدند : چگونه پناه ببریم ؟ روبیل فکری کرد و گفت : فرزندان شیر خواره را از مادرانشان جدا کنید ، حتی بین شتران و بچه هایشان ، گوسفندان و بره هایشان ، گاوها و گوساله هایشان جدایی بیندازید و در وسط بیابان جمع شوید .
🌱آنگاه اشک ریزان از خدای یونس ، خدای آسمانها و زمینها و دریاهای پهناور ، طلب عفو و بخشش کنید .
به دستور روبیل عمل کردند .
🌱پیران کهنسال صورت بر خاک گذاشته و اشک ریختند ، آوای حیوانات و اشک و آه قوم یونس باهم آمیخته ، فریاد ناله و ضجه کودکان در قنداقه و . . . طولی نکشید رحمت بی انتهای پروردگار بر سر آنها سایه افکند ، عذاب وعده داده شده برطرف گردید و روی به کوهها نهاد .❤️
🌱پس از سپری شدن موعد عذاب ، یونس به طرف قوم خود بازگشت تا ببیند آنها چگونه هلاک شده اند .
🌱با کمال تعجب مشاهده کرد مردم به طریق عادت زندگی می کنند و مشغول زراعتند .
از یک نفر پرسید قوم یونس چه شدند ؟
🌱آن مرد که یونس را نمی شناخت ، پاسخ داد : او بر قوم خود نفرین کرد ، خداوند نیز تقاضایش را پذیرفت ، عذاب آمد ولی مردم گریه و زاری و تضرع و التماس از خدا کردند او هم بر آنها رحم کرد و عذاب را نازل نفرمود و اینک در جستجوی یونسند تا به خدای او ایمان آورند .
🌱یونس خشمگین شد ، باز از آن محیط دور شد و به طرف دریا رفت . کنار دریا که رسید ، سوار یک کشتی شد که به آن طرف دریا برود ، کشتی حرکت کرد ، به وسط دریا که رسید خداوند یک ماهی بزرگ را ماءمور کرد به طرف کشتی رود ، یونس ابتدا جلو نشسته بود ولی هیکل درشت و غرش ماهی را که دید از ترس به ته کشتی رفت ماهی باز به طرف یونس آمد ، مسافرین گفتند : در میان ما یک نفر نافرمان است ، باید قرعه بیندازیم ، به نام هر کس که در آمد او را طعمه همین ماهی قرار دهیم .
🌱قرعه کشیدند و قرعه به نام یونس افتاد و او را در میان دریا انداختند .
ماهی یونس را فرو برد و او خویشتن را سرزنش می کرد .
🌱سه شبانه روز در شکم ماهی بود ، در دل دریاهای تاریک دست به دعا برداشت و خدا را خواند : پروردگارا ! به جز تو خدایی نیست ، تو منزهی و من از ستمکارانم ، دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه نجات دادیم ، این چنین نیز مؤمنین را نجات می دهیم .
🌱ماهی یونس را به ساحل انداخت و چون موهای بدن او ریخته و پوستش نازک شده بود ، خداوند درخت کدویی برایش در همانجا رویانید تا در سایه آن از حرارت آفتاب محفوظ بماند .
یونس در آن هنگام پیوسته به تسبیح و ذکر خدا مشغول بود تا آن ناراحتی و نازکی پوستش برطرف شد . خداوند کرمی را ماءمور کرد ریشه درخت کدو را خورد و آن درخت خشک شد .
🌱یونس از این پیش آمد اندوهگین گردید ، خطاب رسید : برای چه محزونی ، مگر چه شده ؟ عرض کرد : در سایه این درخت آسوده بودم ، کرمی را ماءمور کردی تا او را بخشکاند ! فرمود : یونس اندوهگین می شوی برای خشک شدن یک درخت که آن را خود نکاشته ای و نه آبش داده ای و به آن اهمیت نمی دادی ؛ هنگامی که از سایه اش بی نیاز می شدی .
💚اما تو را اندوه و غم فرا نمی گیرد برای صد هزار مردم بینوا که می خواستی عذاب بر آنها نازل شود ؟ اکنون آنها توبه کرده اند و به سوی آنها برگرد ، یونس پیش قوم خود بازگشت ، همه او را چون نگین انگشتر در میان گرفته ، ایمان آوردند .
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
❤️ هدیه دومین سالگرد ❤️
#ختم قرآن کریم
هدیه به روح مطهر و پر فتوح حاج قاسم
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/593559712Gb242ba6492