✨﷽✨
🔴 چرا آدمها عیبهای خودشان را نمیبینند؟ چه ارتباطی با دوران بچگی دارد؟
✍ محاسبه نفس یعنی بنشین به عیبهایت نگاه کن، آنها را بشمار. میفرماید: «عاقل باید بدیهای خودش را بشمارد، طبقهبندی کند، بنویسد یا در ذهن داشته باشد؛ ...يُحْصِيَ عَلَى نَفْسِهِ مَسَاوِيَهَا»(غرر/۴۵۳)
➖ اما چرا فرمود: «بدیهایت را بشمار و ببین؟» آدمها دوست ندارند به بدیهای خودشان نگاه کنند، آدمها دوست ندارند کسی مدام به بدیهایشان گیر بدهد، چیز بدی هم نیست. مثلاً در خانوادهها پدر مادرها خیلی عادت دارند بدیهای بچههایشان را میشمارند این خیلی بد است.
➖ یکی از ریشههای اینکه آدم عیب خودش را نمیگیرد این است که در خانهای بزرگشده که خیلی عیبش را گرفتند، دیگر حاضر نیست عیب خودش را بگیرد همهجا میخواهد از خودش دفاع کند.
➖ هرچقدر که عیبجویی از دیگران بد است و انسان را تاریک میکند، عیبجویی از خودتان خوب است و انسان را نورانی و لطیف و معطر میکند.
➖ برخی فکر میکنند اگر از خودشان عیب بگیرند، افسرده میشوند. بله اگر تنها هستی، افسرده میشوی، ولی اگر پیش خدا بروی و عیبهایت را بازگو کنی، خدا تحویلت میگیرد؛ برو بنشین بغل خدا بگو خدایا ببین خدایا من چه بلایی سر خودم آوردم، مثل بچهای که در بغل پدرش مینشیند و میگوید ببین بابا دستم اوخ شده مفصل آنجا گریه میکند.
📚استاد پناهیان
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از رفاقت با شهدا
#خاطره_ناب
#حاج_قاسم
♦️حق الناس !♦️
🔵یک شب توفیق نصیب شد در جوار حاج قاسم از سمت روستای قنات ملک به کرمان میآمدیم. راننده بودم و حاجی جلو نشسته بود. سردار تلفنی در مورد عملیاتی در حلب صحبت میکردند و دستور میدادند. در حین صحبت کردن با تلفن گاهی با جدیت؛ حدت و شدت صحبت میفرمود تا اینکه تلفنشان تمام شد.
چون جاده یک بانده بود و مرتب ماشین از روبرو میآمد، امکان سبقت گرفتن وجود نداشت برای همین پشت سر یک ماشین قرار گرفته بودم.
سردار بعد از تمام شدن تلفن رو کرد به من و فرمود: راستی راننده ماشین جلویی را میشناسی؟
گفتم نه حاجی، چطور مگه؟
فرمود: ماشینت نور بالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، دینی بر گردن تو افتاد، فردا باید بروی او را پیدا کنی و از او حلالیت بگیری؛ حالا این حق الناس را چطور میخواهی جبران کنی؟
یکهای خوردم؛ از این بی توجهی خودم به حقالناس و دقت سردار به جزییات حقوق مردم تعجب کردم. آن هم درست زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب در سوریه صحبت میکرد حواسش به تضییع نشدن حق راننده خودرو جلویی هم بود.
🔹راوی دادخداسالاری،
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 صحبت های استاد #شجاعی در مورد انتخابات
🔻داستان از توسل به امام حسین(ع)
📌خطیب بزرگ شیخ عبدالواهب کاشی در بسیاری از مجالس خود یاداوری میکند :
❤️ من به برکت وجود امام حسین ع زنده مانده ام ❤️
او تعریف میکند که :
مادرم بعداز تحمل زایمان های دشوار ،هیچ کدام از پسرانش بعد از تولد زنده نمی ماندند 😔
منم که بدنیا امدم دریک قدمی مرگ بودم🙁
دیگر تاب و طاقت مادرم تمام میشود
به بالای پشت بام می رود
به مولا امام حسین(ع) متوسل میشود و
👈💚 نذر میکند که اورا خادم امام حسین گرداند 💚 👉
و وقتی از پشت بام به پایین می آید درکمال تعجب فرزند خود را سالم می بیند
و بااشک شادی معجزه امام حسین را شکر میگوید👏
و بابت این معجزه شیخ کاشی خادم امام حسین ع گردیده بود
منبع :
استشفاء به معصومین ...ص۳۲۸
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
💠داستانی از زبان حضرت مسیح (ع) نقل می کنند که بسیار شنیدنی است
می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت های مختلف آن را بیان می کرد. حکایت این است:
مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بدین جهت، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد. آن ها در باغ مشغول به کار شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آن ها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گر چه این کارگران تازه، هنگام غروب رسیدند، اما مرد ثروتمند آن ها را نیز به کار گرفت.
شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه ی کارگران را گرد آورد و به آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: این بی انصافی است. چه می کنید، آقا؟ ما از صبح کار کرده ایم و این ها غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آن ها که اصلا کاری نکرده اند! مرد ثروتمند خندید و گفت: به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است؟ کارگران یکصدا گفتند: نه، آنچه که شما به ما پرداخته اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز هست. با وجود این، انصاف نیست کسانی که دیر آمده و کاری نکرده اند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم.
مرد دارا گفت: من به آن ها دستمزد داده ام، زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارایی من کم نمی شود. من از دارایی خودم می بخشم.
شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آن ها دستمزد می دهم، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی نیازی ست که می بخشم.
مسیح ادامه داد: بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدای شان می شود. اما همه یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند. شما نمی دانید که خدا به استحقاق بنده نگاه نمی کند، بلکه دارایی خویش را می نگرد. او به غنای خود نگاه می کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی شکفد.
باید هم این گونه باشد. بهشت ظهور بی نیازی و غنای خداوند است. دوزخ رو همین تنگ نظرها برپا داشته اند. زیرا این ها آنقدر بخیل و حسودند که نمی توانند جز خود کسی را مشمول لطف الهی ببینید.
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺اگر همه ے عالم
قصد ضرر رساندن
به تو را داشته باشند🍂
و خُـღــدا نخواهد💕
نمے توانند
پس🌼
بـــــه تدبیرش اعتماد ڪن🍃
بـــــه حڪمتش دل بسپار❣
بــــــه او توڪل ڪن 💛
محبت وعشق دلتون خدایی...✍
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
قسمت اول زندگينامه زكريا و يحيي ع
🌻🌻🍃🌻🍃
حدود نود سال از عمر زکریا گذشته بود . موهایش سفید ، نیروی بدنش رو به ضعف و فرسودگی گذاشته و کمرش خمیده بود ولی هنوز فرزندی نداشت . در عین حال که زکریا مردی وارسته و بی اعتنا به قیود مادی بود ، از نداشتن فرزند غمگین به نظر می رسید .
☘🌷☘🌷☘🌷🌷
او فکر می کرد که آفتاب عمرش بر لب بام رسیده و دفتر زندگانیش نزدیک به آخر است . به زودی چشم از این جهان می پوشد و پسر عموهای نالایق او نمی توانند رهبری قوم را به عهده بگریند و آنان را به انجام امور مذهبی وادارند و بالنتیجه زحمات او نابود می شود مردم از راه حق منحرف می گردند
🌟🌴🌟🌴🌟🌴
این فکر شب و روز در مغز زکریا بود ولی او خود را تسلیم اراده و مشیت خداوند می دانست و اطمینان داشت که در این کار حکمتی نهفته و اسراری است که وی از آن پی خبر است .
🌸🌸🌾🌸🌾🌸
یکی از روزها وقتی زکریا وارد بیت المقدس شد یکسره به حجره مریم رفت . او سرپرستی مریم را متعهد شده وبه کارهای او هم رسیدگی می کرد .
وقتی قدم به آن حجره گذاشت دید مریم به نماز و عبادت مشغول است و در کنار حجره او ظرفی پر از میوه دیده می شود .
🕸🌺🕸🌺🕸🌺
زکریا از دیدن میوه ها دچار بهت و حیرت شد زیرا اولا در حجره مریم کسی رفت و آمد نداشت و قفل آن حجره را فقط زکریا باز می کرد و می بست و ثانیا میوه ها مربوط به فصل تابستان بود و او آنها را در فصل زمستان می دید ، لذا از مریم پرسید :
💞✨💞✨💞✨
این میوه ها از کجا است ؟ ! مریم گفت : اینها از پیشگاه خداوند صبح و شام برای من می رسد و خداوند به هر کسی خواهد بی حساب روزی می دهد .
🍃💥🍃💥🍃💥
گفتار مریم و مشاهده نعمتهای خداوند و الطاف و عنایات حضرت زکریا را در وضع جدیدی قرار داد و و او را در فکر عمیقی فرو برد
#ادامه داستان در قسمت بعد ...
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋