eitaa logo
تک رنگ
9.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
این کتابِ داغ، #بی_نظیر 😍😍😍 است...!! #تولد_در_لس_آنجلس #بهزاد_دانشگر #عهد_مانا 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#بریده_کتاب #تولد_در_لس_آنجلس 🇧🇷برزیل برای بسیاری نماد فوتبال⚽️ و هیجان است. برای بخشی از مردم، پله، زیکو و... نماد خوشگذرانی و عیش و نوش است 🎻 و برای بخشی دیگر، رقص و موسیقی های تند و پر هیجان. 🕶من از دسته ی دوم بودم. به خصوص وقتی که با یک اتفاق جدید در شهر «ریو دوژانیرو» آشنا شدم: «کارناوال رقص.» از وقتی با این کارناوال آشنا شدم،بی تاب دیدنش بودم. تا آن روز همه نوع عیش و نوش و خوش گذرانی را تجربه کرده بودم؛ اما حس می کردم این یک چیز دیگر است... قیمت با تخفیف ویژه: ۱۶۰۰۰ تومان سفارش از طریق👇 🌸 @sefaresh_namaktab 🌸 🌺 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#بریده_کتاب #تولد_در_لس_آنجلس زندان ها و مدارس در آمریکا خیلی شبیه به هم است! یعنی ساختار هردویشان یکی است... پ.ن: به نظرتون چراااااااااااااااااااااااااااا؟؟ 🌺 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#بریده_کتاب بعدها تو راه «بلیم» به «منائوس» هم یک گروه جوان اسرائیلی برخوردم. همه سرباز بودند، تازه سربازی شان تمام شده بود. با سنجاق هایی عرقچین ها را به مویشان وصل می کردند… یکی شان از من پرسید: «کجایی هستید؟» با همان افتخار گفتم: «من ایرانی هستم.» گفت:این چیست دستت؟» گفتم: «این قرآن است» بعد بقیه را صدا زد و گفت: «بیایید! یک نفر دارد توی این کشتی قرآن می خواند!» همه شان تعجب کردند. آمده بودند من را تماشا می کردند و می گفتند: «نگاه کن! توی این کشتی قرآن می خواند!» این را مدام تکرار می کردند و با هم می خندیدند. من می رفتم بالاترین نقطه کشتی و قرآن می خواندم. جایی بود که کل جنگل آمازون، رفت و آمد کشتی ها، میمون ها و پرنده ها را می توانستم از آنجا ببینم… #تولد_در_لس_آنجلس 🌺 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
پشت سر من خانمی همراه دخترش ایستاده بود. با دخترش توی کلاس های هفتم و هشتم در یک مدرسه بودیم؛ اما چندان رفاقتی باهم نداشتیم. فقط یک ارتباط در حد سلام و علیک و اینکه هردو ایرانی بودیم. مادرش هم اصلا مذهبی نبود و کاملا سلطنت طلب بود. آن روزها انقلاب ایران داشت اوج می گرفت و ایرانی ها همدیگر را دسته بندی می کردند. آنها مثل ما نبودند. در خانه پدرش اهل مشروب بود. فکر می کردم شاید الان بدش بیاید من را باحجاب می بیند. دخترش هم سال های قبل من را بی حجاب دیده بود، باهم دشمنی هم نداشتیم؛ اما تصورم این بود که الان به خاطر حجاب من موضع می گیرند. فکر می کردم می خواهد بگوید: «این چیست سرت کردی، روسری ات را در بیاور، تو بچه ای و این کار ها چیست؟» همین طوری اش هم به خاطر واکنش دختر و پسسر های آمریکایی نگران بودم که احتمال داشت مسخره یا حتی طردم کنند؛ اما مادرش آمد جلو و به پدر و خود من گفت که دوست دارد دخترش توی مدرسه با من دوست باشد؛ منظورش زنگ ناهار و زنگ های استراحت بود. پ.ن: چراااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟😮😮 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺