eitaa logo
تک رنگ
10.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
تصور کنین یکی از همکلاسی هاتون که باهم تبادل جزوه📒 و کتاب📕 داشتین، با پر رویی تمام میاد میگه من از این به بعد دیگه به تو جزوه نمیدم!!😎 میدونی... چیزه... ازت خوشم نمیاد... متنفرم ازت... خیلی...😖 آیا تو این شرایط شما حاضرین همچنان جزوه هاتون رو بهش بدین؟؟😶 نفهم!😠 بی ادب!😐 خااااااااااااا...😡 حتی اگه اینا رو هم بهش نگین بازم یکم طبیعیه!! بالاخره دوست تونه...😏 اما وقتی یه شرکت خارجی مثل اپل میاد، و میگه من میخوام برنامه های ایرانی رو تحریم کنم، جا نداره یه مقدار با ذوق زدگی کمتر بریم دنبال خرید محصولاتش؟😑 چون حتما میدونین دیگه... تو عرصه اقتصادی هیچ کس نمیاد مجانی به شما چیزی بده😈 پس اگه چیزی میده، قطعا داره چیزی ازتون میگیره که براش سود داره... واقعا حس بدیه اینکه کسی با پررویی و زورگویی جلوی شما وایسه، ولی شما عین خیالتون نباشه و مثل قبل باهاش رفتار کنین... آدم حس «ضعیف بودن» بهش دست میده... 😐😐😐😐😐 بیشتر از این درباره اش حرفی نمی زنیم. همه مون عقل داریم دیگه، روش فکر کنیم...🤔 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
به نظر شما این صورتک😶 چه حسی داره؟؟؟ پ.ن: تفکرات همین الان تون رو جدی بگیرین!!😉 خیلی بهتون وقت فکر کردن نمیدیم ها... 😁 #تفکر #تلنگر 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام یار صمیمی!💞 خداروشکـــــــــــــــــ😊😊😊ـــــــــــــــــــــــــــــــر!! ما هم این فرصت قشنگ برای مطالعه یه 📕کتاب قشنگ🌹 رو بهتون تبریک میگیم!!😉😉😉 #ما_صمیمی_هستیم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 خوشمزه🍧 رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 #رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
سهیل صبر نمی کند تا حرفم را بشنود. با عصبانیت بلند می شود. خم می شود روی میز و صورتش را نزدیک صورتم می آورد و آرام می گوید: _ لیلا! بس کن تو رو خدا! این همه پدرت با حقیقت زندگی کرد، آتیش کجای دنیا رو تونست خاموش کنه؟ غیر از اینه که مدام خودش در سختی رفت و آمد و دوری از شما و جنگ توی این کشور و اون کشور بود. آره اینا حقیقته، اما این قدر تلخ هست که من هیچ وقت نخوام برم طرفش. می خوام راحت باشم. تو رو هم دوست دارم. می خوام آروم زندگی کنی. اگر پدرت می موند سر زندگی مجبور نبود این همه سال تو رو از خونه دور کنه، این که با پدرت سر ناسازگاری گذاشتی و تحویلش نمی گیری رو هم می بینم و هم می دونم. علتش هم تقصیر اونه. این همه حق گرایی پدرت چه نتیجه ای داشته لیلا؟ من دیگه نمی خوام تو رو غصه دار ببینم. می فهمی؟ نمی فهمم. نمی خواهم منش و بینش پدرم را اینطور ساطورکشی شده بفهمم. بستنی می آورد. سهیل لبخند می زند. بستنی را می گیرد و مقابلم می گذارد. گریه ام را قورت می دهم. چه کار سختی! باید زودتر از این یاد می گرفتم اشکم از چشمم روی صورتم نریزد. باید اشکم از قلبم بچکد. هر چند رنگ خون باشد و در رگ هایم جریان پیدا کند. این طور دیگر هر کسی جرئت نمی کرد دایه مهربان تر از مادر بشود برایم. _ لیلا! ببخش عصبی شدم. اصلا نفهمیدم چی گفتم. ببین لیلا! بیا بی خیال بشیم. من تو رو می پرستم. دیگه حرف فلسفی منطقی نزنیم. محبت مون رو باهم بگیم. راست می گوید. بین عاشق و معشوق فلسفه و منطق مزخرف ترین علم کلامی است؛ اما درست نمی گوید. با منطق عشق، فلسفه کلامی معشوقین شکل گرفته است. ولی الآن نه او عاشق است و نه من معشوق. آرام بلند می شوم. چرا عصبی نیستم؟ چون تازه دارم می فهمم دنیا چه رنگی است بر چه ایده هایی دارد جلو می رود که این قدر خشن و خونین و زشت است. صندلی را سر جایش می گذارم. نگاه به چشمانش نمی کنم تا دلم نسوزد. به آرم طلایی سر آستینش خیره می شوم و می گویم: _ راست می گی پسر دایی! اگه الآن این جا نشستیم و ادای عاشقی در می آریم و اگر موفقیم و طبل برداشتیم و می کوبیم تا عالم و آدم حسرت زده نگاهمون کنند، اگه می تونیم موسیقی لایت گوش بدیم و کافی میکس رو در عالم واقع کنار تمام این پسرها و دوستای خوشگل شون بخوریم، چون خیالمون راحته چند نفری هستند که پای همه حقایق عالم هستی وایسادند. من شاید مثل تو فکر می کردم، اما الآن ازت ممنونم که برام گفتی. هرچند که من نمی خوام افکارم مثل افکار شما خودخواهانه و پست باشه. رنگ چهره اش سفیدی را رد کرده و به سرخی رسیده. می ترسم و چشم می گیرم. بلند می شود و مقابلم می ایستد. به ثانیه ای دستش با شدت به صورتم می خورد. زمان لحظه ای می رود و بر می گردد. در گوشم زنگ بلندی به صدا در می آید، چشمانم را می بندم تا بتوانم صدای زنگ را کنترل کنم. تازه سوزش صورتم را حس می کنم. چشم باز می کنم. دستش روی هوا مانده است. تقصیری ندارد. دردش آمده، شنیدن حق تلخ است. لبخند می زنم، اما تمام تنم می لرزد. دستم را مشت می کنم. لبم را به دندان می گیرم. کاش می توانستم برای چند دقیقه ای بغض نکنم، به زحمت چشمانم را باز می کنم و نگاهش می کنم. فقط می گویم: _ حق، اون کودکیه که زیر آوار می مونه، چون جامعه جهانی سرزمینش رو می خواد. فرقی هم نمی کنه، سرخ پوست آمریکایی باشه که زنده زنده سوزوندنش، یا اون بچه کشور همسایه که گریه می کنه و می گه من نمی خوام بمیرم. حق گرسنه سومالیایی که بچه اش داره جلوش جون می ده و آمریکا گندم اضافه ش رو توی دریا می ریزه. این هم حقه، هم واقعیت. من حالا فهمیدم که باید به پدرم افتخار کنم. تا می آیم بروم دستش را مقابلم می گیرد. _ لیلا، من غلط کردم. ببین... دستم بشکنه. خواهش می کنم صبر کن. اگر لحظه ای دیگر در این فضای مستانه بمانم بالا می آورم. دستش را پس می زنم و تند پله ها را پایین می روم. از در که بیرون می روم، کسی صدایم می کند. بر می گردم. پدر و علی هستند. صورتم را می پوشانم و همراهشان سوار ماشین می شوم. جواب سوال های پی در پی علی را می دهم. هنوز گنگ و منگم. هم از سیلی ای که خورده ام، هم از سهیل. چقدر تغییر کرده است! 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
⚠️ماجرای یه ظلم بزرگ در حق ما نوجوونا...❌❌❌ . . . آدم دنبال یه 🌟قهرمان🌟 میگرده، یه کسی که براش مدل بهترین وضعیت تو هر چیزی باشه... 😍 یه همه چی تمومی که ته موفقیت و خوشبختی💫به نظر بیاد... بعضیا میگن نه، ما قهرمان نمیخوایم، ما خودمونیم...😎 اما همینا حداقلش اینه که دنبال کسایی هستن که با قهرمان بودن شون، «یه حس خوب» بهشون بدن!😄 مثلا اینجور افراد غالبا فیلم هایی که توش قهرمانای خفن حضور دارن رو می پسندن و شیش بار نگاه میکنن!😳 اما قسمت تلخ 💔 ماجرا اونجاست که... قهرمان هایی که نشون ما میدن، واقعی نیستن! یا حداقلش اینه که برای ما ها نمی تونن واقعی باشن! اگه دقت کنین معمولا تو اینجور فیلم ها یه سری شرایطی حاکمه که با شرایط عادی زندگی ما فرق داره!! مثلا موجودات فضایی ان👾 قدرت های عجیب و غریب دارن💥 و... یا اینکه حتی اگه واقعی هم باشن، توی جامعه ما و با مدل زندگی ما جور در نمیان!!😑 پس بازم برای ما غیر واقعی ان!!! حالا وقتی قهرمان های ما یه مدلی باشن که با مدل ما فرق داره، چی میشه؟؟؟ همون ظلم بزرگ و وحشتناک...😰😬😨😵😱 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
جوانی شعبه ای از شوریدگی است...............................✨💫!! #بریده_کتاب #دعبل_و_زلفا 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام رفیق!💞 قصد ندارین بذارین چیزیش برای عید بمونه؟!😂 سیزده چهارده روزه ها...😜😜😜 #ما_صمیمی_هستیم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 خوشمزه🍧 رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 #رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
هرچه بیش تر فکر می کنم این نتیجه برایم ملموس تر می شود که سهیل می خواسته مرا برای خودش تصاحب کند. این مدل رایج علاقه است که همه جا و بین همه جریان دارد. چیز عجیبی هم نیست. به کسی محبت کنی تا او را برای خودت کنی؛ خودخواهانه ترین صورت محبت. اما حالا این ها مهم نیست؛ مانده ام که با این جای سیلی روی صورتم چه کنم؟ خدا به داد برسد. علی و پدر مرا پیاده می کنند و می روند. چه لطف بزرگی! با مادر راحت تر می شود تدبیر کرد. دنبال مادر تمام خانه را می گردم. نیست، قرار نبود جایی برود. مثل بچه ها گریه ام می گیرد. چند بار جیغ می کشم تا بلکه از فشار روانم کم کنم. صورتم را با آب سرد می شورم فایده ندارد. آینه روشویی را خیس می کنم تا دیگر سرخی جای دستان سهیل را نشانم ندهد. از داخل یخچال کرم آلوئه ورا را برمی دارم و روی صورتم می مالم. مستاصل توی حیاط می نشینم. به دقیقه ای نمی کشد که در خانه باز می شود. با دست جای سیلی را می پوشانم. _ این جا چرا نشستی؟ چادرش را می گیرم و دنبالش راه می افتم. در سالن را باز می کند. پشت سرش در را می بندم. کیفش را به جالباسی آویز می کند. چادرش را تا می زنم و روی جالباسی می گذارم. مقنعه اش را در می آورد. می گیرم و تا می زنم. راه می افتد طرف آشپزخانه. دنبالش می روم. صندلی را عقب می کشد و می نشاندم. _ مثل جوجه اردک دنبال من راه افتادی، قضیه چیه؟ در یخچال را باز می کند ظرف میوه را روی میز جلویم می گذارد. _مامان! _ جان! بالاخره لب باز کردی. _ شما الآن بابا رو دوست داری برای این که تصاحبش کنی یا... مکث می کنم. صندلی را عقب می کشد و مقابلم می نشیند. گیر سرش را باز می کند. موهای مجعدش دورش می ریزد. دست می زند زیر چانه اش و نگاهم می کند. چقدر قشنگ است نگاهش. اگر می شد تک چروک پیشانی اش را پاک کرد، هیچ نقصی در صورتش پیدا نمی شد. _ نه! من دلم نمی خواد که برای محبتم به بابا یا هرکس دیگه ای چیزی دریافت کنم. شعاری است این حرف. _ مخصوصا پدرت که من بهش محبت ندارم. چشمکی می زند و ادامه می دهد: _ براش می میرم. تو چرا روسری تو در نیاوردی و کشیدی توی صورتت؟ نمی توانم لبخند نزنم. ته دلم ذوق خاصی جریان پیدا می کند شاید هم حسرت است. _ بالاخره که باید جوابی باشه تا این حس و حالت ایجاد بشه. _ این حرفت درسته؛ اما بحث به سلطه در آوردن دیگران نیست؛ یعنی اینکه من شوهرم رو دوست دارم، پس باید هر طوری که من می خوام باشه. این درست نیست. این محبت به مشاجره می کشه، به حالت برخوردی می رسه، به مقایسه کار های دو طرف می رسه. چاقو را بر می دارم و روی پوست پرتقالی که مقابلم است خط های موازی می کشم. زندگی دو نفر مثل دو خط موازی است یا دو خط منقطع؟ من هم کسی را دوست داشته باشم قطعا همین کار را می کنم. حس بد یک شکارچی روی قلبم می نشیند. اصلا مگر غیر از این هم مدلی هست؟ _ می دونی لیلا جون! درست نیست که محبت طوری شکل بگیره که مثل بازی های بچه ها برد و باخت باشه؛ یعنی اگر باب میل من رفتار کرد پس برده ام، اگر نه باخته ام. مادر بلند می شود. روسری ام را برمی دارد و دستم را از روی صورتم می کشد. نگاهش مات می شود و به لحظه ای حالش عوض می شود. دستانم را می گیرد و روی صندلی کنارم می نشیند: _ لیلا! مگر علی و بابا نیومدند؟ می ترسد دست به صورتم بزند. دوباره مثل بچه ها بغل می کنم: _ مامان! میشه من چند روز برم خونه طالقان؟ می شه الآن برم تا پدر و علی نیومدن؟ خواهش می کنم. _ بغضم می ترکد. مادر چشمانش را بسته است. خوب یاد گرفته است که چشمانش را روی زخم زبان هایی که دیگران به این همه گذشتنش از زندگی اش می زنند، ببندد و نبیند. 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
💞سلام به رفقای گل!💞 شروع شدن یه فرصت ویژه و طلایی💫 و میلاد امام باقر(ع) عزیزمون💝 مبااااااااااااااارک... یه ببخشید بسیار ویژه و غلیظ و شدید هم بابت فعالیت دیروز کانال عرض می کنیم خدمتتون...😕 ببخشید دیگه...😮 بالاخره اتفاقاتی از قبیل نبود اینترنت📶 ترکیدن لپ تاپ💥 گم شدن گوشی📲 مریضی صاحب گوشی🤒 مرگ و... وجود داره!! البته دیشب به خاطر یه اتفاق خوب✨ نتونستیم مزاحمتون بشیم، یعنی یه جای خیلی خیلی خوب به یادتون بودیم😋 اما بهتون دسترسی نداشتیم!! (دوری و دوستی!!!😜) ولی با این حال بازم ببشخید دیگه... ان شاالله امروز جبران میکنیم!!😂😂😂 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♥️آقا جونم!!♥️ 💚تولدتون مبارک!!💚 اومدن تون یه حس ویژه💫 به کل دنیا داد... یه حال باحالی داد به تموم عالم هستی...😋 اومدین و اون گنج های دانش پیامبر رو باز کردین!! تا مردم توی جهل و نفهمی😔 نمونن... تا بتونن بهترین زندگی رو داشته باشن!! یه زندگی ای که پره از شور و لذت...✨ پس تولدتون برای هرکی دلش میخواد قشنگ زندگی کنه خیلی مبارکه!!😂 یکی از اون حرفای قشنگ💝 تون اینه: زمانی بر مردم می آيد که امامشان غايب شود. پس خوشا به حال آن ها که در آن زمان بر امر ما ثابت بمانند... #عید_مبارک #میخواهم_یار_تو_باشم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺