eitaa logo
تک رنگ
10.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
زنان آرزومند سرزمین من، که در پی یافتن پنجره باز🌈 آرزو های شان، چشم بسته نسیم هوا را می بلعند؛ اما تو باید جنازه های آن ها را جمع کنی . . .💔 #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب سینا همراه افسر عملیات رفت سمت مترو و شهاب سمت میدان آزادی! زن که در تور قرار گرفت… همراهش شد تا شلوغی مزخرف مترو. تمام زوایای این ایستگاه را حفظ بود و نقطه ی اصلی وصل میکروفون را در نظر داشت. نگاهی به نیرو انداخت و او سری تکان داد. زمان وصل میکروفون که رسید، نیرو مقابل زن قرار گرفت و کیف دستیش را رها کرد. تمام محتویات کیف💼 پخش زمین شد. نیرو عصبی و با ناراحتی رو به زن گفت: -خانوم … خانوم ! این چه وضعشه؟ زن کمی عقب کشید و هراسان از عکس العمل او خم شد تا وسایل را جمع کند. وسایل کیف بیشتر از آنی بود که راحت جمع شود و غرغرهای نیرو، زن را وادار کرد تا بنشیند و کیفی که رو دوشش بود را زمین بگذارد. سینا خودش را رساند. نشست و گفت: -زن ها همیشه گیجند. ببین خانم با کیف این آقا چه کار کردی؟ نیرو با ابروهای در هم رفته از زن دفاع کرد: -نه آقا خب این خانوم حتما کار داشتند که عجله کردند. الان هم با هم جمع می کنیم. شما زحمت نکشید. خانم شما هم خودتون رو ناراحت نکنید. حین گفتگو، سینا میکروفون🎙 را نصب کرد. وسایل جمع شد و نیرو با زن همراه شد! زن از موقعیت پیش آمده راضی بود، سر صحبت را با نیرو باز کرد و چرایی عجله اش را گفت. فرصت پدید آمده بود. بعد از مترو هم با توجه به هم مسیر شدنشان نیرو را کشاند سمت محل کارش . . . #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
زنان عنکبوتی🙎‍♀️🕸 . فرا داستانی . که از میان . جامعه ایران . سر بلند می‌کند... #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد پ.ن: ماجرای یک پرونده ی #واقعی...🧨🔎 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
هدایت شده از نمکتاب
🖼 📚 ☘ برگی از کتاب: اشک آرام آرام از گوشه ی چشمش👁 راه گرفت… مثل همان اوایلی که جشن طلاق گرفته بود. در جشن کلی خندیده بود و با بچه های دانشگاه خوش گذرانده بود و بعد هم کیک سیاه 🍩 🍽را خودش بریده بود. اما همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد، بس که اشک ریخته بود.💦 پذیرش شکست سخت است، برای یک زن سخت تر! چرا این طور شد: _البته اون می گفت من عوض شدم. دعوامون زیاد شده بود. خیلی به رابطه ی من با بعضیا حساس شده بود. دلش می خواست من حواسم بیشتر باشه… 💠 namaktab.ir 🔶 namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir
#ارسالی_از_بر_و_بچ زنانِ عَنڪبوتے🙎‍♀️🕸 . . . پ.ن: این کتابو بخرید و بخونید و بخورید و به دیگران بدید تا اونا هم بخرن و بخونن و بخورن!😉😍📕 #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب📕✂️ شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهباد را راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان میداد را روی لب تاب کنترل می کردند. سینا گفت: - یه دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمون، چه قفل کتابی زدن به درش، تمام پنجره ها هم نرده داره که! امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره های این ساختمان دیده میشد اشاره کرد: - این ساختمونی که کنار حیاطه انگار تازه ساخته شده! یکی هنوز توی این ساختمونه سینا! سینا با وحشت نالید: - من مطمئنم که همه رفتند! امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از ساختمان بیرون بیاورد: -خدا کنه متوجه نشده باشن! شهاب داخل ماشین که نشست گفت: - هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود؟ وقتی سکوت هر دو را دید پرسید: -چیزی شده؟ #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🇮🇷 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🇮🇷
#بریده_کتاب📕✂️ آرش همانطور که خیره ی صفحه ی لب تابش بود، بلند بلند تحلیل های ذهنش را گفت: - گاهی باید یه کاری انجام بدی؛ متفاوت. حالا چرا؟ چون اگه موفق بشی که بردی، اگه هم موفق نشی برد کردی. سینا چشم ریز کرده بود توی صورت آرش: - و این کار متفاوت؟ آرش لب برچیده نگاه از صفحه گرفت. تازه متوجه شده بود که حرف ذهنش را بلند گفته است و وقتی صورت منتظر شهاب و سینا را دید ادامه داد: - الان شکستن فضاست. یعنی یک فضایی را که حد و حدود داره، قانون داره، اگه کاری کنی که همه فکر کنن می شه حدش رو، قانونش رو ندید گرفت. خرابش کرد. شکستش داد... حتی اگر زود هم این حریم شکنی جمع بشه باز هم ریز موج تولید کرده... تصویر بد تو ذهن ها گذاشته... دیگه کات نمی شه و تمام. این اولین هنجارشکنی در حرکت هاست. شکستن ها! باید بتونیم حرکتشون رو متوقف کنیم، اما میشه شکستن حدود رو هم متوقف کرد؟ خرابی ذهنا رو ترمیم کرد؟ یک موسسه شده سه موسسه. بدون تابلو و سروصدا... #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب✂️📕 - چند تا مسیری که می رفت رو پیگیر شدیم. اول آرایشگاه ها رو توی این چند روزه رفت و جز یکی توی بقیه به اندازه ای معطل نشد که بگیم برای آرایش رفته، چیزی حدود ده تا پونزده دقیقه داخل هر کدوم زمان گذاشت. بعد هم به این چند تا آتلیه سر زد! این استخرا رو هم رفت و مزون! مزونی که بیش از چهار ساعت توش بود! سه تا زن توش کار می کنند اما چهار تا مرد هم همراهش وارد و خارج شدند. و یه چیز عجیب این که مزون اصلاً دوربین نداشت! امکان نداره مزونی با این همه مشتری بی دوربین باشه! سید پرسید: -هیچ جا گمش نکردی؟ شهاب چشم درشت کرد: -منظور؟ -پس حتما روزای دیگه برات یه سورپرایز هم داره!😎😎😎 #زنان_عنکبوتی🕸🙋‍♀️ #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
هدایت شده از نمکتاب
📸 📚 ✍ بودن یا نبودن؟ بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @sefaresh_namaktab
#بریده_کتاب سید با توجه به تمام اطلاعات، خط سیر ذهنی خودش را نشان داد. دقایقی در سکوت پیش رفت و آخر که صفحه ی دیتا که خاموش شد. سینا نوشته بود: -پول و گناه! شهاب نوشته بود: -تجارت ناموس! آرش نوشته بود: -انقلاب رنگی زنان! و امیر که لب زد: - مدلینگ! #زنان_عنکبوتی 🕸🙍‍♀️ #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب📕✂️ سینا با مَرد ترسیده ای روبرو شد که نمی توانست اعتماد کند. قرارشان را شب در کافه ای☕️ دورتر از موسسه گذاشته بودند. ت.م که خبر داد مرد سفید است، سینا وارد کافه شد. صندلی را که عقب کشید تا بنشیند مرد تازه از دنیای خودش بیرون آمد: -دیر کردید؟ سینا گفت: -شما یه ربع زودتر اومدید!😎 مرد عجله داشت برای گفتن حرفش، شاید هم ترسیده بود که دستانش را مقابل دهانش در هم قفل کرد و گفت: - از موسسه میام بیرون. همین فردا استعفا می دم! نمی مونم! سینا متناسب با حال مرد حرفش را زد: -بیرون بیایید وجدانتون هم راحت میشه! مرد از تکه ی سینا جا خورد! پشیمان بود از این که تا به حال چشم بسته کارمندشان بوده: -بمونم هم کاری از دستم بر نمیاد! اونا یه تیمن! ما مدام از خارج وجه واریزی داریم، حتی از آمریکا! می فهمید؟ من می دونم پولایی که واریز می شه از کجاست! ما توی موسسه دکتر میاریم برای سقط جنین! می فهمید یعنی چی؟ یعنی وقتی برای دختر و زن مردم این طور بی رحمانه برخورد می کنند و بیچارش می کنند برای من که دیگه هیچی!☹️ قلب سینا از حرف مرد به درد آمد: -دکتر! تو که گفتی... مرد نگذاشت سینا حرفش را تمام کند و عصبی دستانش را روی میز کوبید و نالید: -من خودم تازه دارم اینا رو متوجه می شم! می فهمی... تازه دارم متوجه می شم. تا حالا سرم توی آخور خودم بود، اما... من نمی مونم. یه روزم نمی مونم!😖 #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب📕✂️ امیر این روزها میز کار را عملیاتی بسته بود. رفت و آمدها بیشتر و جلسات فشرده تر! اسم عنکبوت وسط تخته پاک نمی شد تا روز نتیجه! گزارش رفت وآمد صدف را سینا آماده کرده بود و منتظر بودند تا امیر بیاید. امیر یک هفته رفته بود شهرستان ها برای توجیه عملیاتی نیروها و بررسی روند کاری بچه ها. گستردگی پرونده کار را شبانه روزی کرده بود. سینا زیر لب به شهاب گفت: - بگم به جای سید من برم زامبیا! -جرات داشتی بگو! -غلط کردن رو گذاشتن برای همین موقع ها! بچه ها می گفتند باید سید بماند برای ریز کارها و سینا برود و فرمانده بدون توضیح گفته بود: سید. گروه نه نفره ی زن ها عازم بودند برای آموزش! نه نفری که سرشاخه ی نه شهر بودند برای شناسایی و . . .🥺 #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼