#ارسالی_از_بر_و_بچ (متن)
#بریده_کتاب ✂️📕
میفهمیدم دارم گناه میکنم ولی نمیدونستم چجوری؟ یعنی نمیتونستم درک کنم.اما روحیمو به افسردگی نزدیک تر کرده بود😣.اولش با تصاویر "دختر بچه های ناز" شروع شد. خب خوشگل بودن😉. بعدش برا شادی روحیم رفتم سراغ دابسمش ها. و با افق و آذین که خل بازی😛 در میاوردن آشنا شدم. ازینکه اینقد حالشون خوبه 😄(ظاهرا) خوشم میومد جذاب بود واسم،نه دنبال شهرت بودم نه پول و متاسفانه نه خبر داشتم مملکت دس کیه؟ 🤔. آخه خودمم تو واقعیت این رفیق بازیا رو داشتیم اما الآن دیگه اون ارتباط نبود یا اگرم بود خیلی کم بود، حالا به دلایلی...
از آذین زیاد خوشم نمیومد ولی افق...
بعدها که تونستم پیدا کنم تو پیج های مخصوص خودش دیدم خیلی حالش بده😥، یعنی از عکسایی که میذاشت افسرده تر از من بود عاشق ثروت ولی من از قدرتش خوشم میومد.از ترنس بودنش و همجنسگرایی نسبت به آذین. چند وقت بعد فهمیدم حدودا شاخای اینستا ان.یعنی دعوا بود شاخ باشن یا نه، به نظر منم که شاخ بودن ملاک نبود چون گاو ن.ب.و.د.ن. یعنی ظاهرا...
نزدیکای محرم بود..
امام آدمم کرد...
حالا یاد گرفتم خراب که شدم آبادم میکنه...
بی وفا نیستم باهاشون عهد بستم.
.
. دوباره بعدش رفتم دوباره سراغ افق و اینا،.. ولی فهمیدم تو محرمم هم به کارشون ادامه دادن، عقایدشون با من فرق داشت .. و همین شد که باهاشون قطع رابطه قطع رابطه.. رابطه ای نداشتیم ولی میدیدمشون که .اینبار خیلی سختگیرانه تر نسبت به خودم شدم.. دیگه از دخترا که خوشم نمیومد تازه بیشتر بهشون متنفر تر شدم از هرچی که دخترونه بود بدم اومد و....
.
.
.
.
.
.
.
.
زنان عنکبوتی رو خوندم و فهمیدم پشت همه اینا فتانه ها و فروغ های وطن فروشه. خب هیچی دیگه کلی حرص خوردم. ولی اینا رو تو درس مدرسمونم میخونیم ولی میخواستم به تبلیغ کتاب کمک کرده باشم. 😊نکته مهمی که همه اینارو واسش گفتم اینکه تو این کتاب فهمیدم اصن تو ذات مونث هاست که زیبایی رو دوست داشته باشن اما نه اینکه بخاطرش غرور و غیرت شون رو از دست بدن و...
پ.ن:
بله...
زیبایی که همیشه دم دست باشه و سر راه🍂
خودش، قیمت خودشو میاره پایین و به ضرر همه میشه..😭
یه اصل زیباییه، یه اصل دست نیافتنی بودن و خاص بودن!❣️
#زنان_عنکبوتی 🤦♀️🕸
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📕
همیشگی بود
حالت پرنده ای🕊 را داشت
که
طعم آزادی را چشیده
و
دوباره افتاده توی قفس...⛓
#تنها_زیر_باران
#مهدی_قربانی
پ.ن:
تنها زیر باران☔️
حکایت مردی که هیچ گاه آرام و قرار نداشت.
همیشه دنبال این بود که چه باید بکند، برای وطنش. 🇮🇷
مردی
خوش پوش👕
خوش سیما،
خوش اخلاق،
خوش خنده.😊
انگار همه ی خوش ها را جمع کرده بود کنار هم.......❤️
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب✂️📘
در اتاقش در آن قصر مجلل پادشاهی روم🏛 ملیکا در خوابی آرام بود که پر شده بود از صحنههایی رویاگونه. ملیکا خودش را در جمعی میدید که روحش را به تلاطمی همراه با نسیم میانداخت.
یکی که عیسی بن مریم بود، میزبانی میکرد. احترام میگذاشت بر دیگرانی که درخشانتر✨ بودند که نور همه خواب ملیکا از وجودشان بود. شنید که محمد(ص) است؛ محمد مصطفی(ص). شنید که بانوی همراهش فاطمه است. شنید خبری درباره خودش را.
خواستگاری او از عیسی بن مریم…
#کتاب_امام_من
#جشن_نیمه_شعبان
#مهربان_من
💖 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 💖
#بریده_کتاب ✂️📕
_ قرار بود بعد از سفر دیگه کارمون رو علنی و منسجم شروع کنیم. تا حالا تست زده بودیم و دخترا و پسرا رو کشیده بودیم و نتیجه گرفته بودیم.
+ این دخترا🙎♀️ و پسرا🙎♂️ کی بودن؟
_ نمیدونم. نمیشناختمشون!
مرد از سکوتش استفاده کرد و پرسید:
+ یعنی چی نه شما میشناختی نه اونا؟ پس چه جوری میومدن؟
با پول💵 می شود هر نشدنی را شد کرد. با وعده ی لذت هم می شود هر بیداری را در خواب و رویا🦋 فرو برد. هر وقت فکر می کرد به برنامه هایی که در مجموعه ویلاهای صحرا داشتند بی اختیار می خندید:
_ دانشجو بودن. دانشجو🎓 بی هزینه ترین نیروییه که همیشه میشه ازش استفاده کرد. فتانه بهشون می گفت سرباز بی جیره و مواجب.
اخم های مرد که در هم رفت لبخندش را جمع کرد. متوجه شد که مقابل فتانه🕷 ننشسته است که بخواهد هرطور حرفی بزند. صدای مرد وادارش کرد تا حرفش را ادامه بدهد:
+یعنی چی؟ یعنی با اختیار خودشون نمیومدن؟😎
_ چرا...
#زنان_عنکبوتی 🙍♀️🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📖
#کتاب_در_کتاب 🤗
گاهی به سبب تنگ دستی ناگزیر می شد کتاب هایش📚 را که بسیار مورد عشق و علاقه اش بودند بفروشد.
وقتی می دید ما کتاب هایش را تورق می کنیم، ناراحت می شد. اگر یکی از کتاب های کتابخانه اش را دست ما می دید، با لحنی مهرورزانه❣️ نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن، می گفت: این چیست؟ لطفا بگذار سرجایش!
اما با این همه ناچار می شد برخی کتاب های خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ی ما🥠 چیزی فراهم کند.
به سراغ قفسه های کتابخانه می رفت،
کتابی📕 را برای فروش بر می داشت،
اما فروش آن کتاب برایش نا گوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت،
دومی📘 را برمی داشت، سومی📗 را برمی داشت،
تا اینکه ناچار انتخاب می کرد و بر می داشت...
#خون_دلی_که_لعل_شد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب 📖
💥ترس
از تو کوچکتره
که
توانسته
درونت💟
پنهـــــــان شود...
#جستوجوگران_شمشیر_عدالت
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📗
دوباره ماشین آب پاش شروع می کند به پاشیدن آب داغ🔥💦
دوباره بچه ها جیغ و داد کشان می ریزند به هم.
آتش لاستیک خاموش💨 می شود.
چند نفر سعی می کنند آتش دیگری روشن کنند، اما زیر بارش آب داغ، نمی شود.
اینبار،
آب پاشی طولانی تر می شود و تحمل آب داغ و جوشان سخت تر.😰
عده ای از بچه ها می دوند🏃♂️ به طرف پیاده روها.
من هم با آنها می دوم.
جوان بلندگو📢 به دست فریاد می کشد: «یا مرگ یا آزادی»...
#آن_مرد_با_باران_میآید
#وجیهه_سامانی
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب 📕✂️
سـرم را بالا می آورم. سرش پایین است.
می گویم:
- یه چیزی می خوام بگم که گفتنش خیلی سخته! ولی خب...
تمام گلبرگ هایی را که چیده ام به هم می ریزم. زندگی هم همین است.
فضایی که برای من چیده شده بود تا به قول آقا معلم، بیشترین لذت را از آن ببرم، یک چیدمان قشنگ و حساب شده، من با دستانم به هم ریختمش.
ساکت مانده است. ادامه می دهم:
- ما حرف هایی رو که می زنی می فهمیم؛ اما تغییر خیلی سخته. مشکل بزرگ همینه که پای کار و انجام که می رسه، کمی سخت می شه. اینو قبول داری که؟
حرف نمی زند. دستش را که روی قبر دارد می نویسد، نگاه می کنم. به سختی می خوانم...
#از_کدام_سو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📕
- لیلاجان! قرار نیست تنها باشی! با هم میسازیم.
نه فضای مهآلود دارم، نه قطرههای شبنم را. اینبار حس دانشآموزی را دارم که سر جلسۀ امتحان نشستهام.
بیاختیار میگویم:
- میترسم.
- اگر در جادهای که امروز در آن قدم زدی میمانی، آرام باش.
نمیگذارد حرفی بزنم. دستم را میگیرد و میبردم سمت زمین بازی. چادر و مقنعهام را درمیآورم. موهای آشفتهام را با دستش صاف میکند. پشت تور، سرویس را که میزند، تازه دوزاریام میافتد که با مصطفی وارد بازی دنیا شدهایم...
#رنج_مقدس_یک
#صفحه_آخر ☂️
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📘
#من_زندگی_موسیقی
جادوگری به نام «الکساندر کراولی» معروف به «آلیستر کراولی» در انگلستان🇬🇧 زندگی میکرد...
تا سطوح بالای جادوگری پیش رفت و حتی عضو انجمن سری جادوگران دنیا شد؛ اما با یکی از اعضای این سیستم تنش پیدا کرد و به همین خاطر از آن سیستم جدا شد.🚫
زمانی که از آن سیستم بیرون آمد، شروع کرد به فاش کردن یک سری از سر های جادوگری🎪
یکی از اسراری که کراولی فاش کرد این بود که یکی از مفاهیمی که در فضای جادوگری به شدت تاکید می شود و شیطان😈 روی آن خیلی تاکید دارد، بحث وارونگی در رفتار، گفتار، شنیدار و نوشتار است...
.
.
.
🌀 میدونید برگردان موسیقی چیه؟!😧
#آهنگ 🎼
#موسیقی 🎻
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼