#داستانک
#تلنگر
#حجاب
👳🏻چوپانی تعریف میکرد، گاهی برای
سرگرمی با یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان🐏 می ایستادم و هنگام خارج شدن گوسفندان، چوبدستی را جلوی پایشان می گرفتم، طوری که مجبور به پریدن از روی آن می شدند.!🙄
پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن می پریدند، چوبدستی را کنار می کشیدم، اما بقیه گوسفندان🐏 هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی می پریدند.!!😟
تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند!!!!!!😐☝️🏻
🔶گوسفند تنها موجودی نیست که از این گرایش برخوردار است، تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش میدهند؛ مایل به باور کردن چیزهایی هستند که دیگران به آن باور دارند؛ مایل به پذیرش بی چون و چرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند .😬
🔷وقتی خودت را هم صدا با اکثریت می بینی، وقت آن است که بنشینی و عمیقا فکر کنی !!!!🙇🏻
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
شهادت #امام_سجاد علیه السلام
قال علی بن الحسین علیهما السلام:
مَنْ قَنِعَ بِمَا أَقْسَمَ اللَّهُ لَهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاس
[بحار الأنوار، جلد ۶۶،صفحه ۴۰۲]
هر کس قناعت کند به آنچه خدا به او داده است از بىنیازترین مردم مىباشد
#داستانک:
روزی (شبلی) به مسجد رفت تا نماز بخواند ، در آن مسجد کودکان مشغول کتابت بودند . وقت نان خوردن آنها بود و با هم نان میخور دند .
دو کودک ، نزدیک شبلی نشسته بودند ، یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری فرزند فقیری .
سر ثروتمند مقداری حلوا داشت و پسر فقیر ، مقداری نان خشک ، پسر ثروتمند حلوا می خورد و پسر فقیر از او حلوا می خواست .
پسر ثروتمند به پسر فقیر گفت: اگر حلوا می خواهی باید سگ من باشی . و او قبول کرد
پسر ثروتمند گفت : پس صدای سگ در آور ! آن بیچاره ، صدای سگ در آورد و او مقداری حلوا پیش پسر فقیر انداخت . و این کار چند بار تکرار شد ..
شبلی به آنها نگاه میکرد و می گریست ! مریدان از او پرسیدند : برای چه گریانی ؟
گفت: نگاه کنید که طمع چه بر سر مردم می آورد ، اگر آن پسر فقیر به همان نان خشک قناعت می کرد و به حلوای آن پسر طمع نمی ورزید ، هرگز سگ فردی همانند خود نمی شد.
شهادت امام سجاد رو محضر مبارک امام زمان (عج) و شما محبین دلسوخته تسلیت عرض میکنیم.
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
✳️ #داستانک
📖 راهکار رهایی از نشخوار فکری
شاگردی نزد استادش رفته و می گوید:
که ذهنش دائما نشخوار فکری دارد و از دست این افکار خلاصی ندارد.
استاد: از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی.
شاگرد : من اصلا مشکل ندارم و به این موضوع فکر نکرده ام.
استاد : خوب حالا تلاش کن که فکر نکنی.
به هنگام شب شاگرد مشاهده کرد هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می آید.
فردا صبح نزد استاد رفته و واقعه را برایش شرح می دهد.
استاد گفت: وقتی تلاش می کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغت می آید.بنابراین به جای اجتناب از چیزهای ناخواسته سعی کن به چیزهای خواسته و آن چه دوست داری متمرکز شوی.
آن گاه افکار ناخواسته فرصتی برای ظهور پیدا نمی کنند.
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
#داستانک
🔻ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ
ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ!
ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ!
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ
ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ
ﺭﺍ
ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ!
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ..
ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ!
ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ؛
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ، ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ...! 👌✨
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
#داستانک
🔸چرا کسانی که در آخرالزمان زندگی میکنند، رزق و روزیشان تنگ است؟
🔸مردی به خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و عرضه داشت: من مرتکب گناهی شدهام.
☀️امام صادق(علیه السلام) فرمود: خدا میبخشد.
آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شدهام، خیلی بزرگ است.
☀️امام فرمود: اگر به اندازهی کوه باشد خدا میبخشد.
🔸آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شدهام، خیلی بزرگتر است.
🔸امام فرمود: مگر چه گناهی مرتکب شدهای؟!
و آن شخص به شرح ماجرا پرداخت.
☀️پس از اتمام سخن، امام صادق(علیه السلام) رو به آن مرد کرد و فرمود: خدا میبخشد، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی.
☀️از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند:
چرا کسانی که در آخرالزمان زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟
☀️فرمودند: به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است.
📔رزق و روزی از دیدگاه قرآن و حدیث
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#داستانک
💠بدرقه دیگران
امام علی علیه السلام به سمت کوفه حرکت می کرد که با یک کافر ذمی همراه شد. آن مرد به امام علی علیه السلام عرض کرد به کجا می روی؟
حضرت علیه السلام فرمود: به کوفه می روم.
وقتی بر سر دو راهی رسیدند و خواستند از یکدیگر جدا شوند امام علیه السلام از مسیر خود خارج شد و در مسیر او حرکت کرد.
مرد ذمی گفت: مگر به کوفه نمی روی؟
امام علیه السلام: بله به کوفه می روم.
مرد ذمی: چرا راه کوفه را رها کردی؟
امام علیه السلام: این کمال حسن همراهی است که مرد رفیق راهش را در هنگام جدائی چند قدمی بدرقه کند و این دستوری است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله به ما داده است.
مرد ذمی: پیامبر شما چنین دستوری داده است؟
امام علیه السلام: آری.
مرد ذمی: پس هر کس از او پیروی کرده است بخاطر همین رفتارهای بزرگوارانه بوده است و من تو را گواه می گیرم که پیرو دین تو باشم. آنگاه همراه امام علیه السلام به کوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد.
مستدرک الوسائل، ج 13، ص 404.
📝 پ.ن:
گاهی رفتار نیکوی ما و لو اینکه کوچیک باشه، تاثیر بزرگی میزاره و بالعکس رفتار ناروایی از ما تاثیر سوئی رو در پی خواهد داشت...
مواظب باشیم...😉
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#داستانک
❤ دعای یک سگ
مرحوم آیت الله العظمی شفتی در اصفهان یکی از مراجع بزرگ تقلید بود خیلی مقامش بالا بود . حتی مشهور است که او شب ها دیوانه میشد از شدت عشق و خوف به ذات احدیّت... حتی ایشان در اصفهان مسجدی ساخته به نام مسجد سید که خیلی عالی است و روحانیت عجیبی دارد. خودشان در جواب اینکه از کجا به این درجه رسیده اند فرمودند که : دعای یک سگ مرا به اینجا رسانده...
من در نجف طلبه بودم و چند روزی بود که از ایران برایم پول نیامده بود. کمی صبر کردم چون نخواستم به کسی بگویم. اما یک وقت احتیاج شدیدی برایم پیش آمد. از رفیقم مقداری پول قرض گرفتم و نان و مقداری آبگوشت کله تهیه کردم. هنگامی که به منزل برگشتم دیدم که سگی در جوی آب افتاده و توله هایش به او چسبیده اند و او شیر ندارد و خود سگ از شدت گرسنگی رو به مرگ است.با خودم گفتم من که تا حالا گرسنگی کشیدهام باز هم گرسنگی را تحمل می کنم.نانها را در آبگوشت ترید کرده و آنها را جلوی سگ گذاشتم. سگ آن غذا را خورد و هم بلند شدم و ظرف را تمیز کردم وبعد از شستن به صاحبش برگرداندم.
بعد از آن پروردگار برایم پولی فرستاد طولی نکشید که از شفت که یکی از شهرستانهای گیلان است شخصی آمد و گفت فلان حاجی مرده و یک سوم از مال خود را برای شما وصیت کرده...من متعجبانه حساب کردم دیدم همون موقعی که آن آبگوشت کله را به سگ دادم عصر همان روز برای من این وصیت شده. از همان وقت کم کم در اصفهان برای من آن قدرت و مرجعیت پیدا شد
.
اگر من توانستم به اسلام خدمتی کنم مدیون این است که توانستم دل سگی را به دست بیاورم .
تعجب نکنید زیرا برای آن که شخصی مشمول رحمت خدا شود زمینه میخواهد و زمینه نیز مختلف است گاهی انسان میتواند راه صد ساله را در یک شب بپیماید...
منبع : گفتار نراقی ، ج ۱ ، ص ۳۴۰
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#داستانک
💠 داستان قلیان کریم خان زند
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد.
کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشارههای تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه میخواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
📌پ.ن:
با کریمان کارها دشوار نیست...
کافیه وقتی به مشکل میخوریم، به اوستا کریم اعتماد کنیم و اعتقاد داشته باشیم راه حلش دست خودشه و اینکه کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه😉
حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید🌹
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#داستانک
💠 داستان سلیمان و گنجشک
روزی گنجشک نری به یک گنجشک ماده - که نسبت به او بی تفاوت بود - گفت؛ «چرا حاضر نیستی با من زندگی کنی؟ من اگر بخواهم می توانم قبه و بارگاه سلیمان را با نوک خود بکنم و در دریا بیندازم.»
باد این سخن را به گوش سلیمان رساند، آن حضرت لبخندی زد و حکم کرد که هر دو را حاضر کنند.
سلیمان به گنجشک نر گفت؛ «آیا ادعایی که کردی می توانی انجام دهی؟»
گفت: «نه یا رسول اللّه ! ولیکن به این وسیله مثل هر موجود دیگری می خواستم خود را نزد زن خود زینت دهم و بزرگ نشان دهم، عاشق را به خاطر آنچه می گوید نمی توان سرزنش کرد.» سلیمان به گنجشک ماده گفت؛ «چرا آنچه را از تو می خواهد انجام نمی دهی در حالی که او ادعای عشق و محبت به تو می کند؟»
گنجشک ماده گفت: «ای پیامبر خدا! او مرا دوست ندارد، دروغ می گوید و ادّعای باطل می کند، زیرا گنجشک دیگری را دوست دارد.»
سخن آن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و بسیار گریه کرد و چهل روز از محل عبادت خود بیرون نیامد و دعا می کرد که خدا دل او را از آلودگی محبت غیر خود پاک کند و مخصوص محبت خود گرداند.»(1)
1. بحارالانوار، ج 14، ص 95
📌پ.ن:
ما در ادعاهامون نسبت به دوستی با خدا و اهل بیت علیهم السلام چند چندیم؟؟؟!!!
حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید🌹
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#داستانک
◀️ موش و گربه ▶️
دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند و نزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازویی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند.
گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید .گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند .
پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت :
این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند.
پ ن : این عاقبت کسانیست که مشکلاتشان را با دشمن در میان گذاشته و از او راه حل میخواهند.
قابل توجه مسئولینی که به خاطر بیکفایتی خودشون؛ باز به دشمن امید دارن...
#انتخابات
#نطنز #سرطان_اصلاحات_آمریکایی
امام على عليه السلام :
اعتماد كردن به دشمن، عامل فريب خوردن [از او] است.
حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید🌹
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#داستانک
🔺️مسافر تاکسى آهسته روى شونهى راننده زد. چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه.
راننده داد زد ، کنترل ماشين رو از دست داد ، نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس ، از جدول کنار خيابون رفت بالا ، نزديک بود که چپ کنه ، اما کنار يه مغازه توى پياده رو ، متوقف شد.
براى چندين ثانيه ، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد.
تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت:
هى مرد ! ديگه هيچ وقت ، اين کار رو تکرار نکن ، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!
مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نميدونستم که يه ضربهى کوچولو ، آنقدر تو رو ميترسونه.
راننده جواب داد : واقعاً تقصير تو نيست ، امروز اولين روزيه که به عنوان يه رانندهى تاکسى ، دارم کار ميكنم
آخه من ۲۵ سال ، راننده ماشين نعش کش بودم …
«گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت ميکنيم ، که فراموش ميکنيم جور ديگر هم ميتوان بود»
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#داستانک
❖ داستانهایی از زندگى حضرت فاطمه عليهاالسلام
🏷 دفاع علمى از مؤمنين
● دو نفر زن كه در مسئلهاى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد حضرت فاطمه عليهاالسلام رفتند. يكى از زنان مؤمن و ديگرى معاند بود.
● حضرت فاطمه عليهاالسلام مىفرمايد: من دلايل زن مؤمن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدّت شاد و مسرور گرديد.
● حضرت فاطمه عليهاالسلام به آن زن مؤمن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشتهها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مىباشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است.
📚 بحارالأنوار، ج ۲ ص ۸
#طلبه_کوهسرخی
@talabe_koohsorkhi