eitaa logo
🖋 طلبه مدافع 🇵🇸
291 دنبال‌کننده
698 عکس
280 ویدیو
2 فایل
با فاطمه سادات شهیده همراه شوید و رسم رفاقت آموزید و ببینید دستگیری عرشیان آسمان را از فرشیان زمین... راه خدا امید بخشه، اما هموار نیست... خانواده شهیده @hoseiny18 ادمین @Yas_kabood3469
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پخش کتاب هادی
3⃣5⃣ 📚شیدای شهادت. زندگینامه و خاطرات زیبای شهید مدافع امنیت اسماعیل سریشی 📖اثر گروه شهید هادی ۱۱۲ صفحه مصور. ۲۰۰۰۰تومان چاپ اول ۱۳۹۰ چاپ دهم ۱۳۹۸ @pkhadi
هدایت شده از نشر شهید هادی
👆‍ شهیدی که هزینه کتابش را پرداخت! سال ۱۳۹۰ کتاب خاطرات شهید امنیت اسماعیل سریشی که به دست عبدالمالک ریگی به شهادت رسید، آماده چاپ شده بود. ✳️سه میلیون به حساب کاغذ فروش واریز شد تا کاغذ را به چاپخانه بفرستد. ✅صبح فردا کاغذفروش زنگ زد و گفت: کاغذ گران شده. یک میلیون باقیمانده را الان واریز کن تا کاغذ را بفرستم. وگرنه پول را برمیگردانم. 💢مانده بودم چه کنم. همان موقع دوست شهید تماس گرفت و بی مقدمه گفت: شماره کارت بانکی تان را سریع بفرستید‼️ چند دقیقه بعد یک میلیون به حسابم واریز شد. بعد هم دوست شهید زنگ زد و گفت: صبح امروز اسماعیل به خوابم آمد. یک میلیون پیش من داشت و گفت این مبلغ را بفرستم برای شما برای چاپ کتاب... 📗برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند. اثر گروه شهید هادی https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
سلام علیکم امسال قسمت شد بریم راهیانور ازاونجایی که بعد ازپنج سال قسمت شده بود این سفر معنوی همش چشم انتظار بودم فقط به کانال کمیل برسم اونجا خیلی یاد فاطمه سادات کردم وقتی به کانال رسیدیم یه حاج آقا داشتند سخنرانی میکردن بیشتر مخاطبشون خانوم بودن نمیدونستم چطوری بحث فاطمه سادات بکشم وسط اما دیدم پسرم وایستاده میگه شما برید من میام بچه است دیگه گفتم گم میشی کارت بگو بعد میرم اخه بعداز فاطمه سادات پسرم علاقه شدید به شهید ابراهیم هادی داره دیدم جلوی حاج آقایی سخنرانی میکنه عکس ابراهیم دیده میگه مامان تروخدا بیا برو صحبت کن اون عکس بگیر هرچی گفتم مامان بنده خدا داره برای جمعی حرف میزنه نمیشه حریفش نشدم رفتم جلو گفتم حاج آقا پسرمن این عکس میخواد گفت صبر کن گفتم کاروان گفت بریم یکی رو فرستاد گفت برو پوستر بهش بده اون آقایی فرستادن دنبال پوستر ماهمراهش رفتیم جلو یه سنگر رفت داخل گفت هرچی گشتم نبود اما دست خالی نبود یه کتابچه یا بهتر بگم یک عهد نامه با شهید ابراهیم هادی رو دادن به پسرم دیدم جاشه گفتم آقا ببخشید دیدم مخاطبتون خانم گفتم حیف نگم ما یه شهیده داریم به اسم فاطمه سادات حسینی که رفیق که چه عرض کنم بالاتراز رفاقت با شهید هادی داشتند و رزق شهادتشون گرفتند کتابشون به تازگی چاپ شده حیف اینجا کانال کمیل باشه ازاین شهیده یاد نشه اسم کتاب اسم شهیده زد توی گوشیش گفت چشم حتما میگم ماهم دعای خیر کردیم داشتیم برمیگشتیم هنوز اون آقاهه دور نشده بود بنده هم دور نشوده بود صدای روایت حاج آقا اومد ادامه دارد
🖋 طلبه مدافع 🇵🇸
سلام علیکم امسال قسمت شد بریم راهیانور ازاونجایی که بعد ازپنج سال قسمت شده بود این سفر معنوی همش چ
صدای روایت حاج آقا اومد ماجرای فاطمه سادات پیش کشید یک خانم طلبه کرمانی که عاشق شهادت بود ..... دیگه نفهمیدم گفتم فاطمه ساداتم تو حقی بخدا که حقی و زنده ای چند دقیقه بعد اسم کتاب شهیده به رسم رفاقت پشت بلندگو اعلام شد حالا که پوستر به پسرم نرسید گفتیم بریم غرفه ای که اونجاست ببینیم داره براش بخرم رفتم وقتی کتاب فاطمه سادات دیدم به رسم رفاقت دیگه جایز نبود بغضم شکست گفتم واقعا تو خود بهشتی خلاصه کلام شهدا به آنچه ارادت داشتند درآنجا حاضر هستند
محمد ابراهیمی اصلenc_16851942489823771223327.mp3
زمان: حجم: 4.14M
امشب با امام زمان عج حرف زدی؟! این دفعه از زبون خودشون🥺❤️
📌 باشه برو ✨زهرا همه کاره ی خونه بود، سواد دارمون بود، قسط های وام و درس و مشق برادر هاش با اون بود. سرش بود و رخت و لباس شستن و کارهای خونه. اصلا دوست و رفیقی نداشت، هوایی اینجا و اونجا رفتن نبود، اولین بار بود که اینطور اصرار داشت بره مشهد یک طوری چشماش نگام می کرد که انگار داشت، التماس می کرد 🌿برا مشهد باید می رفت کرمون و از اونجا با خاله اش می رفت، خیلی بهش عادت داشتم نمی تونستم خونه رو بدون زهرا ببینم. مادرش گفت حالا قبول کن بره خیلی دلش هوای امام رضا کرده... سرتاسرسال همراه مادرش برا گلچینی رفته بود بهش حق دادم بره یه زیارتی بکنه و دلش باز بشه . قبول کردم...از مشهد که برگشت شد نزدیک سالگرد حاجی. سالها قبل از تلویزیون گلزار کرمان رو می دید و حسرت می خورد، چند روز مونده بود به سالگرد گفت، اگر برگردم راین برای مراسم حاجی نمی تونم دوباره برم کرمون. 🌱ما هم می دونستیم خیلی دوست داره بره سر مزار حاجی، مانع موندنش نشدیم. از اون روز مدام با خودم میگم زهرا بابا، رفتی پیش امام رضا از آقا چی خواستی؟ 📝راوی: رحیمه ملازاده 🥀شهیده زهرا شادکام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
حاج قاسم بهش گفته بود: بعد از اینکه نشان ذوالفقار رو از حضرت آقا گرفتم، حسادت یه سری از مسئولین...، علنی شد و آزارم داد
🖋 طلبه مدافع 🇵🇸
‌ به قولِ حامد عسکری؛ غمِ عالم (همون دلتنگی) یک گلوله ی یک کیلویی آدامس بود که به دلم که عین یک تکه موکت فیروزه ای ‌بود میچسبید و ول‌کن نبود لاکردار.. ‌
این سفره هفت سینم، همون ورودیِ گیت بازرسی گلزار شهدا، برای ریحانه، چیده بودن انگار بچه های انتظاماتم، حالِ سالِشونو با ریحانه، میخواستن تحویل به احسن الحال کنن