سر ظهر و اذان بود گفت برم مسجد
فیض ِنماز جماعتی ببرم .
حرکت کرد سمت ِمسجد و داشت از
جلو کوچه رد میشد که دید از روی
دیوار ِبیت ِحاجنبی یکی داره
سعیش رو بر این میذاره که بره بالا ؛
آروم آروم رفت جلو یهو داد زد ..
هی بچه ! کجا ؟ یاالله پایین .
صدای اذان رو نمیشنوی ؟
علنا ًگناه ِدزدی ؟
سبیل کلفتشم که باشه دم اذان
حرمت سرش میشه .
امام جماعت ِمحل سمت مسجد
میرفت که صدای بلندشو شنید ..
اومد زد رو دوشش گفت ؛ سلام علیکم،
اینطوری که نهی نمیکنن اخوی،
ببین عمو جان
کلا گناه قباحت داره و خفا و آشکار
و وقت و بیوقت هم نداره نباید انجام
بشه ؛ حالا هم بیا برو به کارت فکر کن
که مسئله میسازی برای خودت اگه
اینطور عادت کنی ؛ راه ِعادت به گناه
رو از همین الان برای خودت باید ببندی .. دوست داشتی هم با ما بیا مسجد،
بشین دم ِدرگاه ِخدا طلب بخشش کن
که خدا منتظرته و آغوشش همیشه بازه .
فرق ِبارز بین ِما
و شهدا آن است
که شهدا هرآنچه
میگفتند بدان
عمل میکردند،
و ما هرچه عمل
کردیم یا ناقص
پیش رفتیم و یا
اصلا گفته هایمان
را به فعلیت درنیاوردیم .
بر سر سجاده دستبر
دعا برد و دعایی کرد تا
تمام ِگرههای قلبش نسبت
به راه الهی گشوده و
به عطش تعشقش در
راه ِالهی افزوده شود .
- طلبه .
- و قال .. حفظهالله .
* میدونیم واسه بعضیا قابل ِهضم نیس،
پس شرمندهی سوسپانسیون ِتو کلیپ 🤡🤌🏻