یک روز از #رمضان ۹۸ در #شوشتر
اگر اشتباه نکنم روز سه شنبه ای بود اواخر دهه اول ماه رمضان سال قبل . حدود یک ساعت قبل از ظهر رفتم دانشگاه آزاد با بسیج #اساتید جلسه #تفسیر_قرآن داشتیم موصوع #عقل و #عقلانیت از منظر #قرآن را انتخاب کرده بودم. بعد از جلسه نماز ظهر را خوندم و طبق روال هر روز بعد از نماز عصر چند دقیقه #احکام و یک #حدیث گفتم . یکی دو ساعت قبل از غروب هم رفتم مسجد خاتم که دو سال قبل رفته بودم با امام جماعت و دو سه نفر از اهالی مسجد صحبتی کردم و از اوضاع مسجد توی این دو سال پرسیدم. بعدش هم رفتم #پارک جنب مسجد، همیشه عده ای که بیشتر افراد سن و سال دار هستند اونجا گعده می گیرند و بازیرمی کنند. رفتم پیش جماعتی که #پاسور بازی می کردند.
سلام علیک کردم و تو بزرگ ترین حلقه نشستم. از حلقه های دیگه هم خواستم بیان.
باشون حال و احوال کردم ، دو سال قبل هم بهشان سر زده بود و برای #افطاری مسجد دعوتشان کرده بودم. می گفتند برو سر اصل مطلب، شاید فکر می کردند می خواهم بهشون بگم این کار #حرام است و ... مثل دفعه قبل گفتم آمدم حالتان را بپرسم ، کمی صحبت کردیم انها که یادم بود را بیشتر خوش و بش کردم ، بعد بشون گفتم از ماه رمضون استفاده کنید حیفه.
این را که داشتم می گفتم آتش گرفتند و شروع به شکایت و انتقاد کردند.
یکی می گفت بچم بیکاره
یکی می گفت ۱۴۰۰ کار کردید وضعمون الان اینه
یکی به مسجد بدو بیراه گفت
یکی به مسئولین فحش داد
آنها می گفتن
منم می گفتم
داد می زدند
من هم داد می زدم که صدا به صدا برسد
خیلی داغ کردن ، عصبانی بودن از بیکاری و مشکلات منطقه و گرانی و خیلی چیزها.
منم از بی سوادی بچه هاشون گفتم و اینکه خودشون دنبال تخصص و مهارت و سواد نبودن و اینکه مشکلات را خودشون باید پیگیری بکنند و صد البته اینکه خیلی حرف هاشون هم درسته.
احساس کردم تخلیه شدن
آخرشم تشکر کردن که رفتم پیششون
نمی ذاشتن برم به نماز برسم
یکی دو نفرشان دستم را گرفته بودنند و ول نمی کردند می خواستند درد و دل کنند و بیشتر حرف بزنیم دیگه صدا اذان داشت بلند می شد و کلی راه باید می رفتم تا به مسجد برسم
ده دقیقه بعد اذان رسیدم مسجد ، هر چند مومنین معطل شدند اما دلم آرام بود که درد و دل چند نفر ادم بازنشسته و سختی کشیده منطقه محروم اطراف شهر را شنیده بودم و به این فکر می کردم که چه کاری از دست من بر می آید ....
@talabe_rahi