eitaa logo
طلبه عصر ظهور🌹
214 دنبال‌کننده
12هزار عکس
10.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
روحانیون وطلاب باید مسلح وآماده، وارد عرصه مقابله باشبهات و تفکرات غلط وانحرافی درفضای مجازی شوند(مقام معظم رهبری)🌹🌿🌹 لینک گروه برای ارتباط(چت)باما :👇 https://eitaa.com/joinchat/58392633Cefff408831
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💝🍃 🎀 🎀 🔴 💠 فردی که بخاطر بیماری باید چند روز در بیمارستان بستری شود نیاز به دارد و همراه مریض در مدّت بستری بودن بیمار تمام کارها و درخواست‌های بیمار را با و تحمّل سختی‌های آن انجام می‌دهد. حتّی ممکن است بیمار، تندی و بدرفتاری کند امّا همراه مریض با او می‌کند چرا که می‌داند او بیمار است و نیاز به همراهی و کمک دارد تا خود را به دست آورد. 💠 زن و مرد در زندگی مشترک باید یکدیگر باشند. هیچکدام از آنها معصوم نیستند و لذا ممکن است در زندگی، صفات و رفتارهای نامناسبی را در شرایط‌ مختلف از خود نشان دهند. 💠 هر صفت زشت و یا بد همسرتان را یک بیماری حساب کنید که برای اصلاح یا مدیریّت آن نیاز به همراهی با اوست. نگاهتان به او فرد بیماری باشد که نیاز به و همراهی شما دارد نه بیماری که به حال خود رهایش کنیم. 💠 مهربانی، صبوری، تحریک نکردن صفات زشت همسر، نیازهای بجای او در حین بیماری، نیّت خالص و نگاه اخروی از ملزومات و ویژگیهای یک همراه مریض است و البته مراجعه به متبحّر مذهبی، کمک فراوانی به شما و همسرتان می‌کند. 💠 از امروز نقش را برای همسرتان ایفا کنید تا نتایج زیبای آن را مشاهده کنی ═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🌱🌷{°طلبه عصر ظهور°}🌷🌱 @talabeasrezohoor1
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💫 گفتگو با فرزند شهید:☘ 🔹من سیده زهرا صالحی فرزند سید حجت الله صالحی خوانساری🥀🌱 هستم . 🔸کرامت جالبی برای پدرمان اتفاق افتاده است که بسیاری از مردم بارها آن را شنیده اند. اصل قضیه چه بود؟ حقیقتا ما از شهدا کرامت های بسیاری دیده ایم و کرامت های شهدا یکی دوتا نیست. حدود 9روز از شهادت پدرم می گذشت و من پس از اینکه چند روز به علت مراسم شهادت پدرم از درس دور مانده بودم به مدرسه رفتم. در مدرسه استقبال خیلی گرمی از من شد و از پدرم تجلیل کردند. آن روز معلمم در کمال احترام برگه هایی به ما دادند که در آن برنامه امتحانی به همراه ساعت ورود و خروج دانش آموزان در آن درج شده بود و از ما خواستند که آنرا به خانه ببریم وبه والدین مان بدهیم تا امضا کنند تا در جریان امتحانات ما قرار بگیرند. آنروز برگه را گرفتم وبه خانه آمدم. مادرم به دلیل مراسم ختمی به زادگاه پدرم در خوانسار رفته بودند. در خانه ما تعدادی از خانم های فامیل حضور داشتند. آنشب اتفاقات عجیبی در منزل ما افتاد. برق رفته بود و ما با یک چراغ سر می کردیم. خواهرم خیلی بهانه ی پدرم را می گرفت. انگار صدای قرآن خواندن پدرم در فضای خانه مان پیچیده بود. همه ی افراد خانه صدایی قرآن خواندن پدرم را می شنیدند. همه کسانی که در خانه ما بودند صدایی قرآن خواندن پدرم را می شنیدند. من و خواهرم با چراغ پله های خانه مان را بالا و پایین می رفتیم و حیران دنبال صدایی پدرم می گشتیم. خیلی فضای عجیبی در خانه ما بود. با اشک چشم آن شب من با گریه خوابیدم نه فقط من که همه کسانی که در خانه ما بودند با گریه خوابیدند. ✨✨✨✨🌹✨✨✨✨ آن شب خواب پدرم را دیدم که به خانه آمده بودند و با ما بازی میکردند وبه شدت می خندیدند. گفتم آقاجون ناهار خوردین گفتند نه بابا(ما پدرم را آقاجون صدا می کردیم) . رفتم توی آشپز خانه که برایشان غذا بیاورم، من را صدا زدند گفتند زهرا جان بابا! برو نامه ات رو بیار من امضا کنم. گفتم کدام نامه آقاجون؟ گفتند همانی که امروز مدرسه بهتون دادند. رفتم توی اتاقم و نامه را از کمدم بیرون آوردم. پدرم همیشه عادت داشتند نامه های ما را با خودکار رنگ تیره امضا می کردند. گشتم و یک خودکار رنگ تیره برایشان آوردم. پدر در حال امضا بودند که دوباره رفتم طرف آشپزخانه که برایشان غذا را بیاورم. با سینی غذا برگشتم که دیدم پدرم نیستند هراسان دویدم طرف حیاط دیدم در حیاط دارند باغچه را بیل میزنند. پرسیدم دارید چکار میکنید؟ گفتند بابا نزدیک عیده، یواش یواش مهمان ها میان منزلمون، باید یه سر و سامانی به این باغچه بدیم. که در همون عوالم یک دفعه دیدم پدرم نیستند. مثل شب گذشته مدام پله ها را بالا و پایین می کردم و با گریه دنبال پدرم می گشتم و ایشون رو صدا می زدم تا اینکه از خواب بیدار شدم. 💥من شیفت بعد از ظهر بودم. داشتم آماده می شدم بروم مدرسه. رفتم سراغ کیفم و گشتم تا نامه را پیدا کنم. از لای کتاب علوم ام نامه را بیرون آوردم و یکدفعه دیدم که امضای پدرم زیر نامه است ونوشته اینجانب رضایت دارم. نامه را به خواهرم دادم و گفتم ببین چی شده... من دیشب همچین خوابی دیده ام... بیا این موضوع را برای کسی تعریف نکنیم تا مادرمان از سفر بیاید. برگه را با خودم به مدرسه بردم. زمانی که معلم داشت برگه ها را جمع می کرد نمی دانستم باید چکار کنم؟! نه می توانستم برگه را از خودم جدا کنم و نه می توانستم برگه را نگه دارم. موضوع را برای یکی از دوستانم تعریف کردم. گفتم معصومه من دیشب خواب آقاجونم رو دیدم و... معصومه یکی از داستانها شهید مطهری را برایم تعریف کرد و گفت این معجزات در مورد شهدا حقیقت داره.... برگه را از دست من گرفت و توی راهرو مدرسه داد میزد: برای شهید صالحی معجزه شده... و با یک حالت گریانی رفت داخل دفتر. مدیران بعدا به من گفتند خیلی تو را محک زدیم که اگر این قضیه ساخته و پرداخته ذهن بچه است جلوی قضیه را بگیریم... ✅ علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید🥀 مجتبی صالحی🥀 است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد. این موضوع توسط کارشناسان با امضاء قبل از شهادت شهید مورد بررسی قرار گرفت و صحت آن تأیید شده است.اکنون نسخه آن در موزه شهداء تهران - خیابان طالقانی در معرض دید بازدیدکنندگان قرار دارد. ✅ اصل نامه در حال حاضر در موزه شهدای تهران نگهداری می‌شود شهدا