eitaa logo
طلبه عینکی
63 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸عین_صاد۲ ✨«مرد بحرانهای سخت سال هشتاد 0⃣8⃣3⃣1⃣ دو نفری سوار پیکان آشیخ علیرضا صفایی (امام جمعه محبوب میناب و برادر مرحوم استاد علی صفایی حائری رضوان الله تعالی علیهما) شدیم و رفتیم بستک. مسیر طولانی بود و خسته کننده. مردم بستک به ایشان علاقه خاصی داشتند. روزها، ساعتی را با هم به پیاده روی توی خیابانها میپرداختیم و ایشان با مردم به حال و احوال می‌پرداخت. در آغوششان می‌گرفت و از مشکلات شان می‌پرسید. با آنها گرم می‌گرفت و ساعتها حرف میزد: پدرت چطور است؟ مشکل برادرت به کجا رسید؟ دخترت را عروس کردی یا نه؟ سربازی پسرت تمام شد یا نه؟ یکی دو روز که گذشت میدیم گویی همه اهالی شهر او را می‌شناسند و او نیز همه را با تمام گیر و گورهایی که دارند. او در خانه نمی‌نشست که سراغش بیایند. میزد بیرون و دم دکانها می‌نشست، در خانه ها را می‌زد. اگر از کسی بی خبر بود تماس می‌گرفت و... چیزی که خیلی برایم جالب آمد اینکه بیشتر کسانی که به سراغش می‌آمدند و سراغشان میرفت از اهل تسنن بودند. روزی به شوخی به ایشان عرض کردم: شیخ، این مردم را چیز خور کرده‌ای؟ اگر دعایی، وردی، چیزی بلدی به ما هم یاد بده که سخت محتاجم. شیخ لبخند ملیحی زد و گفت: «روز اولی که مرا فرستادند اینجا یک شهر بحران زده بود. شیخ ناپخته ای را به رسم احترام به نماز جمعه دعوت کرده بودند که پیش از خطبه ها صحبت کند. او هم نه زیر گذاشته بود و نه رو، از حضرت زهرا س و ظلمهایی که بر ایشان رفته و لعن و نفرین خدا و ملائکه به مسببین گفته بود. دردسرت ندهم، با هلیکوپتر از شهر فراری اش دادند. در این اوضاع بحرانی مرا فرستادند تا شهر را آرام کنم. صحبت و موعظه در این شرایط کار را بدتر نکند بهتر هم نمیشود. تا سه ماه کارم همین بود. توی خیابانها راه میرفتم و ...» گفتم: ولی فکر جانتان را نمیکردید؟ گفت: «جوانی جلویم را گرفت و گفت: شیخ، توی خیابان اینجوری راه نرو می کشنت. گفتم: نمیکشند. با تعجب پرسید: چرا با این اعتماد میگویی نمی‌کشند؟ گفتم: چون جوانمردهای دلسوزی مثل تو هوایم را دارند. با وجود امثال تو کسی غلط می‌کنند مرا بکشد. اشک شوق چشم جوانک را پر کرد و گفت: راست میگویی. غلط میکند کسی به شما آسیب بزند. مادرش را به عزایش مینشانم... اما این هم پایان ماجرا نبود، پس از اتمام ایام تبلیغ، اهل تسنن برای حقیر پاکتی فرستادند و از حضور و تبلیغ بنده تشکر کردند.» او اینچنین مصداق کونوا دعاۂ الناس بغیر السنتکم بود. اهل تسنن جنوب به راستی او را پدر خود میدانستند. این یک شعار نبود. این را به چشم دیدم...» روحش شاد🌷 @talabeeynaki