نجوایِیکطلبه؛
_
حسین خیلی شبیه فاطمه بود، همه از تولدش خوشحال و راضی بودیم. پیامبر کام حسین را هم با خرما برداشتند.
-فاطمه جان! دخترم، تبریک و تسلیت می گویم.
من راز تسلیت پیامبر را می دانستم.
-پدر جان! تسلیت چرا؟ حسین امام است و پدر بقیه امامها. صدا در گلویشان لرزید. روزی می رسد که حسین هرچه کمک می طلبد، کسی جوابش را نمی دهد. عاقبت هم عده ای از امتم او را غریب و تشنه در کربلا شهید میکنند.
فاطمه گریه کرد، بلندِ بلند حرف هایش بین هق هق گریه هایش بریده می شد.
-چرا باید حسین را بکشند، درحالی که شما پدربزرگش هستید و من و ابالحسن، پدر و مادرش؟
-به خاطر ملک و سلطنت؛ اما نگران نباش. پسرت مهدی، انتقام حسین را میگیرد.
| #حیدر
نجوایِیکطلبه؛
؛
پذیرش دین تاوان دارد. وقتی از خبر سوختن زنی در تاریخ می سوزی، وقتی ذوب می شوی در علی، باید منتظر باشی مثل آنها غربتت به چشم بیاید. دیوانگی مجنون، سهم عشق به لیلی بود، محرومیت هم سهم عشق به علی است.
رسم دنیا اینگونه است. خیلی چیزها تا با هم تناسب نداشته باشند، کنار هم تعریفی ندارند. راكب و مرکوب. خالق و مخلوق. عاشق و معشوق.
دم زدن از علی، جگری چون جگـر حمـزه می خواهد. دلی به پهنای آسمان. صبری به اندازه صبر علی در احد وقتی چشمش به شهدا افتاد. در مقابل سوختن گلش وقتی دوره اش کرده بودند. در آن شب تاریک وقتی با دستان خیبرگشا تکه از خودش را دل خاک پنهان کرد.
شیعه بودن تاوان دارد. ابوذر در ربذه، میثم تمار در زندان، مالک اشتر آواره بیابان های مصر، مقداد، سلمان، صعصعه بن صوحان، جندب بن عبدالله و... .
شیعه تافته جدا بافته است. تقدیرش با همه فرق می کند. مثل ده سالگی علی، عقایدش را به سخره می گیرند. بوی خطر که مشموم می شود، تنهایش می گذارند
و تنهایش می گذارند،
و تنهایش می گذارند.
تاریکی شب، سجادهِ پهن روبه قبله، نخلستان، چاه، مناجات های پرسوز، مونس هر شبش می شود.
وقتی صاحب نفسی چون کمیل را می جوید، افشای راز دل می کند؛ از تنهایی می گوید؛ از غربت؛ از مرگی که انتظارش را می کشد.
هرکس تشیع را قبول کرد، باید آمده انواع محرومیت ها باشد.
| پایانِ کتاب #حیدر