🇯🇵داستان یک طلبه ژاپنی (قسمت دوم)🇯🇵
👨💻 شروع کرد تحقیق کردن. با یک مسلمانی مرتبط شد که او را راهنمایی می کرد. تصمیم گرفت دین اسلام را به عنوان دین خود انتخاب کند.
✏️ می خواست اسمش را به یک اسم اسلامی تغییر دهد. آن دوست مسلمانش به او اسم <کاظم> را پیشنهاد کرد. چون مشکل اخلاقی که در گذشته با آن درگیر بود، عصبانیت بود.
💧به او گفت: <کاظم یعنی کسی که عصبانیت خود را کنترل می کند. من این اسم را پیشنهاد می کنم. شما هم می توانی عصبانیت خود را کنترل کنی!>
🌟 پس اسم خود را به <کاظم> تغییر داد.
📖 ولی با یک آشنایی اجمالی با دین اسلام اکتفا نکرد! میخواست عمیقا دین جدید خود را بفهمد.
🇮🇷 آن رفیق مسلمانش به او گفت که در ایران جایی هست که می توانی آنجا دین اسلام را عمیقا یاد بگیری.
😮 شما تصور کنید... یک ژاپنی... ایران؟!... یک کشوری که حتی زابنش هم بلد نیست؟!... که فرهنگش کاملا فرق می کند!!
🤭 اگر به امثال ما می گفتند برای یاد گیری دین باید بروی ژاپن... زبان ژاپنی یاد بگیری... اصلا بروی در یک جایی زندگی کنی که هیچ کسی را نمی شناسی... نه فامیل داری... نه رفیق داری... هیچ کسی را نمی شناسی... واقعا عشقمان به خدا می کشید این کار را انجام دهیم؟؟!
🌺 ولی عشق ایشان می کشید... پس آمد ایران و در قم طلبه شد.
👤 وقتی بنده به قم آمدم در خوابگاه یکی از مدارس علمیه زندگی کردم. ایشان از بنده زودتر آمده بود و در همان مدرسه زندگی می کرد. در همان سال اول توفیق داشتم با یکی از فرشتگان خدا روی زمین آشنا شوم...
💠 و خصوصیت اخلاقی که همیشه در ایشان می درخشید... آرامش بود. اصلا اثری از عصبانیت در ایشان ندیدم! واقعا اسم خیلی مناسبی برای خود انتخاب کرده بود!
🔹 <...وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ>
🔸 <...و خشم خود را فرو می برند، و از [خطاهایِ] مردم در می گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد>
📜 سوره آل عمران آیه ۱۳۴
🌿 ادامه دارد... 🌿
#خاطره
@talabekhariji
🇮🇷🇵🇸 خاطره # ۵ اینجا ایران است! چرا پرچم فلسطین...؟!! 🇵🇸🇮🇷
🚫 به علت شیوع کرونا، راه پیامایی های روز قدس امسال در خیلی از کشور های غربی برگزار نخواهند شد. دوستان دغدغه مند آنجا نشستند و فکر کردند که جایگزین راه پیمایی چه می تواند باشد...؟
✅ نتیجه، کمپین بین المللی #FlytheFlag شد که در آن افرادی که دغدغه مظلومین را دارند می توانند با پرچم فلسطین عکس یا فیلم از خود بگیرند و آن را در فضای مجازی انتشار کنند.
🧕🏽خانمم پیشنهاد داد که ما جلوی حرم حضرت معصومه علیها السلام چند تا عکس با پرچم فلسطین بیاندازیم تا تاثیرش بیشتر باشه. با بعضی از رفقای دیگر طلبه (یک زوج جوان) هماهنگ کردیم تا دم غروب حرم باشیم.
🤳🏼 شروع کردیم عکس انداختن... و توجه بعضی از مغازه دار ها جلب شد. به هم چیز هایی می گفتند و نگاه مان می کردند... تا یکی از آنها از همان جایی که نشسته بود با صدای بلند و عصبانی به ما فریاد زد:
🤦🏽♂ <اینجا ایران است!!>
😡 بنده در آن لحظه خیلی عصبانی شدم. چون اولا خیلی روی تعصبات نژادی حساسم. تمام زمین مال خداست و همه انسان ها بندگان خدا... مظلوم مظلوم است هر جایی که باشد... و اسلام را اساسا مخالف این تفکر (نژاد پرستی) می دانم. و ثانیا به خاطر این که چطور می شود کسی این قدر به جهل و تعصب خود افتخار کند که جلوی همه، با صدای بلند...
🌅 ولی ما باید همین غروب عکس ها را می انداختیم و این کار اولویت داشت... فلذا چیزی نگفتم. ولی دیدم که آن آقا جلوی مغازه نشسته هی نگاه مان می کند... آن هم چه نگاهی ما شاء الله!!
👤 چند دقیقه مانده به اذان کار ما تمام شد. به دوستان گفتم:
🗣 دوستان قبل از این که برویم، همه تان با من می آیید و با آن آقا صحبت می کنیم.
🚶🏽♂رفتیم...
🔹آقا سلام علیکم. حال شما خوبه؟؟ طاعات و عبادات قبول!
😶 انتظار نداشت پیشش بیاییم... یه سلامت باشید زیر لب گفت... و بنده شروع کردم توضیح دادن...
🔹 آقا، می دانید که هیچ کدام ما ایرانی نیستیم؟ من از انگلیس ام، این زوج جوان از کانادا هستند، خانمم از آلمانه
😳 جا خورد. اصلا انتظار نداشت... دو تا طلبه، یکی هم معمم، دو تا خانم با حجاب کامل و چادر!!
🔹 ما در کشور های خودمان از ایران هم دفاع می کنیم. چون جمهوری اسلامی را امروز پرچم دار اسلام می دانیم.
🔸خب، خیلی ها ادعای اسلام را دارند. عربستان هم پرچم دار اسلام است!
🔹شما واقعا قبول دارید که عربستان پرچم دار اسلام است؟!
🔸نمی دانم. همه دارند ادعا می کنند. شما اگر می خواهی پرچمی بلند کنید، پرچم با نوشته <محمد رسول الله (ص)> چرا بلند نمی کنید؟!
🔹هدف ما حمایت از مظلوم است.
🔸مظلوم که همه جا هست (نه فقط در فلسطین). ایران هم مظلوم دارد. آمریکا هم مظلوم دارد.
🔹بله حرفتان درست است. ولی ظلم های دیگر به قضیه فلسطین گره خورده است. این قضیه اگر حل شد، مشکلات دیگر هم حل می شوند ... شما امام علی (ع) را قبول دارید؟!
🔸من نوکر علی (ع) هستم!!
🔹امام علی (ع) پیرچم اسلام را بلند کرده بودند. کسانی که با حضرت می جنگیدند هم به اسم اسلام می جنگیدند. آیا ادعای هر دو طرف درست بود؟؟
🔹آیا می دانید که امام علی (ع) وقتی شنیدند که به یک زن یهودی ظلم شده ابراز ناراحتی کردند؟؟ با این که طرف اصلا مسلمان هم نبود... چون حضرت نمی توانستند ظلم را تحمل کنند. کاری که ما داریم انجام می دهیم بخاطر همین درسی هست که از امام علی (ع) یاد گرفتیم چون معتقدیم که اگر حضرت امروز بودند نسبت به ظلم بی تفاوت نبودند و از مظلومین حمایت می کردند.
#فلسطین
#ایران
#القدس
#خاطره
@talabekhariji
🌎 خاطره # ۶ قم تکوینا متفاوت است 🌎
📖 سال اولم در قم بود. تازه زبان فارسی یاد گرفته بودم. یکی از فامیل های ما با یک خانمی میخواستند ازدواج کنند که ساکن قم بودند. قرار بود عقدشان در حرم حضرت معصومه صلوات الله علیها خوانده شود.
🌐 برای همین، افراد زیادی از فامیل ها ار کشور های مختلف به قم آمده بودند. بعضی از این افراد کسانی بودند که اگر بحث ازدواج این آقا نبود... هیچ وقت به قم و ایران نمی آمدند. چون اصلا متدین نبودند و نیستند. آنها فقط به خاطر عقد این آقا آمدند. هیچ کدامشان حتی زبان فارسی هم بلد نبودند!
🚶🏾♂روز اولشان در قم بود. همه شان در یک هتل ساکن بودند. بنده هم برای دیدار و تبریک گفتن به هتل شان رفتم.
👨🏻💼 یکی از فامیل های ما که متدین نبود و اصلا به ایران نیآمده بود آنجا نشسته بود. شروع کردیم صحبت کردن. همان اوایل صحبت ها خودش - بدون این که اصلا در مورد این موضوع سوال کنم - یک چیزی به بنده گفت که خیلی برام جالب و تکان دهنده بود.
🗣 گفت:
🔹<حیدر، من آدم متدینی نیستم. ولی حالا فهمیدم چرا دوست داری در قم زندگی کنی. همان لحظه ای که از ماشین پیاده شدم، یک احساس عجیب معنوی پیدا کردم>
💁🏼♂ ایشان آخرین کسی هم نبودند که این حرف را به بنده زدند. افراد زیادی از کشور های مختلف همین مطلب را به بنده گفته اند.
📜 در روایت آمده که <حرم ما (اهل بیت) سرزمین قم است>. و این را بار ها دیدم که کسانی که از خارج می آیند - با این که شهر های دیگر ایران از نظر توریستی و تفریحی و حتی رفاهی شاید خیلی بالاتر باشند - ولی شهر قم بیشتر از هر جای دیگر برای ایشان دل نشین است.
❗️ولی این را هم باید بگویم که بعضی از ساکنان قم وقتی می فهمند از انگلستانم، خیلی متعجب می شوند و اصلا نمی فهمند چطور می شود یک انسان آنجا که مثلا بهشت است را با اختیار خود، ول کند و بیاید در قم ساکن شود آن هم برای درس طلبگی. یک بار یک خانمی با تعجب گفت <آخه قم چی داره؟!>
🌍 ولی بنده که بحمد الله توفیق داشتم بیشتر از یازده کشور دنیا را ببینم (از جمله آمریکا، کانادا، آلمان، انگلیس...) گنجم را همیجا پیدا کردم. و به نظرم هیچ جای عالم به خاک قم نمی ارزد.
💫 البته این قضیه یک امر تکوینی است. و ربطی به رفتار مردم، وضع رفاهی، ساختمان سازی و... ندارد. قم چون حرم اهل بیت است یک جایگاه خاصی دارد. این که قدرش را بدانیم یا کفران نعمت کنیم... اختیار ماست.
[• إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا •]
💠 <ما به حقیقت راه (حق و باطل) را به انسان نمودیم حال خواهد (هدایت پذیرد و) شکر (این نعمت) گوید و خواهد (آن نعمت را) کفران کند>
📘 سوره انسان آیه ۳
#خاطره
@talabekhariji
🔥 خاطره # ۸ - مسلمانان کثیف!! 🔥
🇬🇧 بنده در یک منطقه مسلمان نشین لندن بزرگ شدم. وقتی میگویم مسلمان نشین تصور نکنید که اکثریت جمعیت مسلمان بود... ولی نسبت به مناطق دیگر شهر لندن تعداد مسلمانان بیشتر بود. و شاید همین باعث شد که کمتر مورد تبعیض قرار بگیرم. ولی باز هم بعضی خاطرات تلخی از ایام کودکی دارم...
🏫 ولین خاطره مورد تبعیض قرار گرفتن بیشتر مربوط با مادرم هست. کوچک بودم، دبستان می رفتم. مادرم بعد از ظهر می آمد و مرا به خانه می برد. چون خانه ما نزدیک مدرسه بود پیاده می رفتیم.
🧕🏽از وقتی که با دین اسلام آشنا شد، مادرم حجاب کامل را رعایت می کرد... و تمام سختی هایی که این تصمیم داشت را به جان خرید. محجبه شدن در یک کشور غربی یعنی هرکه شما را میبیند می داند که مسلمانی، آن هم در یک جو بسیار شدید اسلام هراسی اصلا تصمیم راحتی نیست.
🧠 آن روز هیچ وقت یادم نمی رود. تا آن روز فکر می کردم مثل تمام کودکان دیگری هستم... هیچ تفاوتی بین ما نیست چون همه ما انسانیم... اینجا هم کشور خودم است... درست است که مسلمانیم ولی متولد همین جام و امنیتم تضمین است... این جوری فکر می کردم...
🚶🏼♂داشتیم به خانه بر می گشتیم. آن طرف پیاده رو هم یک خانم محجبه دیگری راه می رفت. یک نوزادی هم داشت که همراهش بود.
🚘 یک دفعه ای یک ماشین که از وسط کوچه عبور می کرد به ما نزدیک شد. راننده پنجره را پایین آورد. یک خانمی بود. سر مادرم داد زد:
🗣 <مسلمانان کثیف!!>
❗️بعد هم آن سمت کوچه رفت، به آن خانم محجبه نزدیک شد، و آب دهانش را روی نوزادش ریخت... بعد هم سریع با ماشینش ناپدید شد.
🔆 مادرم این صحنه را دید. همان لحظه دستم را گرفت و رفت به سمت آن خانم محجبه که داشت گریه می کرد. ایشان را در آغوش گرفت و به ایشان روحیه داد.
⛰ نمی دانم مادرم این ایمان راسخ و قوت قلبی را کجا پیدا کرد... ولی هرجایی که بود خیلی در بنده تاثیر گذاشت... یک تاثیر عمیقی که سال ها بعد باعث شد به قم بیایم و طلبه شوم. فدای ایشان شوم...
👇یک خاطره دیگری اضافه می کنم تا بیشتر احساس وظیفه کنیم ان شاء الله
💍 سال اولم در ایران عقد بودم. خانمم در ایام تعطیلات به ایران آمد. پیش بعضی از بستگان ماندیم که خانه شان در تهران بود. یادم هست بیرون رفته بودیم برای تفریح... که متوجه شدیم همه به ما خیره شده اند... آن هم بخاطر حجاب خانم ها. یکی از کنار ما عبور کرد و یک چیزی به ما گفت. میخواست ما را مسخره کند.
😲 این خیلی برای ما عجیب بود چون فکر می کردیم ایران اسلامی جایی نباشد که یک خانمی به خاطر حجاب مورد تمسخر قرار بگیرد. فکر می کردیم این داستان مال کشور های اروپایی یا آمریکاست... فکر می کردیم اینجا جای امنی هست برای مسلمانان... ولی ببینید چقدر آن فرهنگ رسوخ کرده است. اگر متدینین امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند نتیجه جز این نمی شود.
#خاطره
@talabekhariji
🇬🇧 خاطره # ۹ بازگشت به انگلیس 🇬🇧
✍ بنده قبلا در مورد اردوی مذهبی که باعث شد برای اولین بار به شهر های مذهبی ایران و عراق مسافرت کنم، مطلبی نوشتم. الآن می خواهم در مورد تجربه برگشتن به انگلیس بعد از اتمام این اردو، بنویسم.
😟 نمی دانم چطور می توانم آن احساس را به تصویر بکشانم. چطور می توانم شدت تلخیش را برسانم...
🌊 احساس می کردم که مثل ماهی بودم که از آب بیرون آمده و با سختی نفس می کشد. یا مثل کسی که در وسط دریا دارد غرق می شود...
🕌 یک ماه مهمان حرم های ملکوتی آل الله بودم... یک ماه صحنه های بد جلو چشمام نبوده و می توانستم به راحتی در خیابان ها راه بروم... یک ماه خبری از شراب و فساد هایی که همراه آن می آید، نبود. یک ماه انگار غرق نور بودم...
❌ ولی حالا باید برمی گشتم به یک محیطی که در آن امکان نبود بروید بیرون حرف های بد به گوشت نخورد یا صحنه های شهوت انگیز به چشمات نخورد... یک محیطی که در آن تنها چیزی که اهمیت داشت مادیت بود... از معنویت، صمیمیت، ایثار... هیچ اثری نبود و هرکه دنبال اینها بود، دیوانه حساب می شد.
🙏🏽نمی دانید چقدر در آن چند سال رنج کشیدم... یادم هست هر شب به اهل بیت متوسل می شدم و تضرع می کردم که راهی باز کنند تا برگردم قم.
🤦🏽♂ بعد از آن اردو وقتی در خیابان های لندن راه می رفتم حال درونیم بد می شد. احساس می کردمکه نمیتوانم دیگر به خانم ها نگاه کنم (نگاه عادی جائز بدون قصد) و بعد از مشورت با یک طلبه تصمیم گرفتم که هنگام برخورد با نامحرم دیگر چشمام را به طور کلی پایین بیاندازم.
😵 این تصمیم، خیلی برای کسانی که دور و بر من بودند عجیب بود. عنایت داشته باشید که مدارس آنجا مختلط اند و رفاقت بین الجنسین یک چیز کاملا عادی است و حتی رابطه جنسی هم آزاد است...
🤭 حتی پدرم نگرانم شدم که این پسر چطور می خواهد در این جامعه زندگی کند در حالی که وقتی سر کار می روید از آداب اجتماعی است که به هم کارتان - خواه مرد باشد خواه زن - نگاه می کنید، دست می دهید، میگید و میخندید... و الا بد اخلاق حساب می شوید! و خیلی از اوقات شغل گیرت نمی آید.
👩💼 حتی بعضی از اساتیدم که خانم بودند از من شاکی شدند که چقدر این بی ادب است که نگاه مان نمی کند البته این حرف را پشت سرم می زدند (و من بعدا فهمیدم).
🔹 چقدر عجیب است که در یک کشور غریب بیشتر از وطن خود احساس آرامش میکردم... ولی حقیقت همین است چون وطن هر مؤمن، اسلام است. هرجایی که اسلام باشد یک انسان مؤمن احساس آرامش میکند و نسبت به آنجا عشق می ورزد. این هم تحلیل فلسفی احساساتی که داشتم! خدا را شاکرم... برای اهل بیت، برای اسلام، برای انقلاب اسلامی، برای امام، برای آقا... و برای شهدائی که با خونشان آرامش بنده را تامین کردند. ان شاء الله که شرمنده شان نشوم.
#خاطره
@talabekhariji
🚘 خاطره # ۱۰ قضاوت 🚘
🚦یکی از جاهل ترین شعار های عصر جاهلیت مدرن غیر اخلاقی معرفی کردن مطلق قضاوت است.
🚙 روزی سوار ماشین شدم. راننده یک جوانخوش اخلاقی بود که اخیرا روی بازوش تاتو زده بود. به رسم راننده های قمی، شروع کرد صحبت کردن و دل خودش را خالی کردن. بنده هم با دقت به حرف هاش گوش می دادم.
😣 دلش پر بود. می گفت که خیلی ها نسبت به او قضاوت میکردند. توصیه اش میکردند که تاتو داشتن برای یک جوان جالب نیست و از عادات آدم های فاسد است و... که جوابش این بود که <مگه مسی (فوتبالیست معروف) هم اهل فساده؟!>
👮🏽♂راننده اسنپ بود. میگفت که پلیس امنیت اخلاقی سر این که بعضی مسافر های بد حجاب را سوار کرده بود، ماشینش را خوابانده بود و...
🙅🏼♂می گفت که ما در جهان سوم خیلی قضاوت می کنیم. وقتی که به او گفتم که این فقط در جهان سوم نیست ، گفت: ولی اینجا بیشتر است.
⏰ اگر زمان اجازه می داد دوست داشتم بیشتر با ایشان صحبت کنم ولی متاسفانه باید پیاده می شدم.
🗣 ولی اگر می توانستم بحث را ادامه دهم، به ایشان می گفتم که بین حرف هایی که می زد یک تناقض وحشتناکی وجود دارد. و این تناقض مربوط به بیشتر - اگر نگوییم همه - کسانی است که قضاوت را حق دربست خدا می دانند و این حق را از بندگان خدا سلب میکنند.
❗️از طرفی می گفت که قضاوت خیلی بد است و نباید به دیگران قضاوت کرد... از طرفی هم خودش هی قضاوت می کرد. <ما در جهان سوم اهل قضاوت هستیم> این یک قضاوت بود. <پلیس امنیت اخلاقی بی جهت ماشین من را خواباندند> این هم قضاوت دوم. <جهان سوم در این قضیه از جاهای دیگر بدتر است> این هم قضاوت سوم. و....
😳 انگار بعضی ها قضاوت را بد می دانند... زمانی که به ضرر آنها تمام شود. ولی به خودشان حق قضاوت می دهند. یعنی زبان حال شان این جوری بیان می شود:
🙄 من حق قضاوت دارم ولی دیگران حق ندارند نسبت به من قضاوت کنند.
🌿 ادامه دارد... 🌿
#خاطره
@talabekhariji
🔸 خاطره # ۱۲ داستان نوجوان سنّی و یاسر الحبیب🔸
🔻این داستان واقعی، مربوط به ایام قبل از طلبگی بنده است.
🚌 روزی در شهر لندن سوار اتوبوس شدم. در دستم قرآن بود. یک نوجوان کنارم نشست. از مصحف شریفی که در دست داشتم، فهمید که مسلمانم. سلام کرد و به همین راحتی پای صحبت باز شد.
👤 او یک نوجوان سنّی بود که تازه با شیعه آشنا شده بود. وقتی فهمید شیعه ام، چند تا سؤال مطرح کرد. از چهره اش فهمیدم که مضطرب بود. انگار بعضی از حرف های دوستان شیعه شدیدا او را ناراحت کرده بود.
🙁 سوال می کرد: چرا بعضی ها مثل یاسر الحبیب در مورد عائشه بدگویی می کنند؟
💁🏽♂ بنده براش توضیح دادم که اگر می خواهی بدانی حرف شیعه چیست، باید به رهبری و مرجعیت شیعه مراجعه کنید که حرف ایشان در مورد دشنام و توهین به مقدسات اهل سنّت معلوم است. و شخصی مثل یاسر الحبیب سخنگوی شیعه نیست.
👋 کمی آرام شد. خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم.
🕌 چند هفته گذشت و وارد یک حسینیه شدم. دیدم که آن نوجوان سنّی آنجاست. ولی تنها نیست. یکی از دوستان شیعه که از طرفداران یاسر الحبیب بوده او را به حسینیه آورده است. این نوجوان سنّی بنده را دید. آمد و سلام کرد. من هم سلام کردم. شروع کرد حرف زدن... و بنده واقعا از حرف هایی که می زد جا خوردم.
🗣 می گفت که من سوالاتی در مورد شیعه داشتم. یک روز تصمیم گرفتم پیش خود یاسر الحبیب بروم. رفتم پیشش. خیلی خوش اخلاق و مهربان بود. به تک تک سوالاتم جواب قانع کننده ای داد. بعضی ها در مورد او چیز های بدی می گویند ولی انصافا خیلی آدم خوش اخلاقی است!
👀 دیدم که این نوجوان کاملا منقلب شده... جذب اخلاق و مهربانی های آن آقا شده...
😡 شاید بعضی از دوستان انقلابی از شنیدن این داستان ناراحت شوند چون از یک واقعیت تلخی حکایت می کند. ولی <مسلمان> به کسی گفته می شود که تسلیم حقیقت شود، حتی اگر تلخ هم باشد.
☝️🏽درسی که از این ماجرا گرفتم این بود که آن چیزی که یک نوجوان را جذب می کند رفتار و اخلاق و مهربانی است. از هرکه اینها را دید، به سمت او (و بالتبع افکار او) کشیده می شود.
❌ بعضی ها با این که شاید حرفشان درست هم باشد، چون برخوردشان با دیگران از رو مهر و محبت نیست، دیگران را از خود (و بالتبع افکار خود) دور می کنند. و بعضی ها با این که شاید حرفشان اشتباه هم باشد، به وسیله خوش اخلاقی موفق می شوند دیگران را جذب کنند.
🌿 پس کمی تأمل کنیم و دیگران را به سمت حقیقت جذب کنیم ان شاء الله. نشود بخاطر یک بد اخلاقی ما، یک انسان مستعد راه درست را گم کند.
#خاطره
@talabekhariji
🌹خاطره # ۱۴ ازدواج با یک خانم خارجی؟!🌹
🌿 پارسال توفیق داشتیم در یک اردوی مذهبی خدمت بعضی از ایتام آل محمد (ص) باشیم. چون اردو هم برای برادران بود و هم خواهران، هم بنده در این اردو مسئولیت داشتم و هم خانم بنده (که ایشان هم طلبه هستند).
🏴 دوستان در مجتمع یاوران مهدی در همسایگی مسجد مقدس جمکران مستقر بودند. یک شب، یک هیئتی آنجا مراسم داشت. فضای ورودی و پذیرش بسیار شلوغ بود. سخنران هم یک طلبه خیلی معروفی بودند. به هر حال ما باید حواسمان به بچه هایی می بود که مسئولشان بودیم.
👳🏽♂ بنده داشتم جلوی پذیرش با خانمم در مورد یکمسئله ای مربوط به بچه ها صحبت میکردم (معمم هم بودم). و طبیعتا با ایشان به زبان انگلیسی حرف می زدم. ولی نمی دانستم که یکی آنجا بود که متوجه این قضیه شد و همین باعث کنجکاوی او شد.
👂🏼 کنار میز پذیرش، یکی از رفقای همین هیئت نشسته بود. در برنامه آن شب مسئولیتی داشت که ایشان را آنجا نشانده بودند. به محض این که خانمم رفت، ازم پرسید: از خارج خانم گرفتی؟
✅ من هم گفتم بله ایشان از آلمان هستند.
😳 خیلی تعحب کرد. البته احتمال هم نمی داد که شاید خود بنده هم خارجی باشم (یک طلبه معمم غیر ایرانی... مگه میشه؟!!)
🗣 سوال بعدیش این بود:
👀 داداشِ من هم میخواد ازدواج کنه. میتونی یه خانم خارجی براش پیدا کنی؟!
❗️بنده خیلی در آن لحظه تعجب کردم. واقعا عجیب است... بعضی از دوستان مذهبی مان چه تصوری از خارج دارند؟! و مهمتر از این، چه تصوری از ازدواج دارند..؟!!
🔅 تنها چیزی که بنده به او گفتم این بود:
🗣 من داداشِ شما را نمی شناسم که
👤 بنده خدا از رو تعجب گفت اِ
🚫 انگار انتظار شنیدن چنین حرفی نداشت (مگه شناخت طرف هم در مسأله ازدواج دخیله؟!!!)
🧠 خیلی برام عجیب است که بعضی ها چنین تصور سطحی و اصلا توهّمی از ازدواج دارند! مخوصا وقتی طرف در یک هیئت معروفی مسئولیتی بر عهده خود گرفته باشد! چطور می شود تا حالا تربیت فکری نشده باشد؟! مگر یک خانم خارجی از یک خانم ایرانی ذاتا برتر است؟! یا این که بعضی ها واقعا فکر می کنند که هرچه خارجی است، جنسش حتما بهتر است...؟! یعنی هرکه از خارج زن گرفت، حتما خوشبخت می شود؟! مگر ملاک خوشبختی این است؟! مگر مسئله ازدواج به همین سادگی است؟!!
#ازدواج
#خاطره
@talabekhariji
🙍♀خاطره # ۱۵ کاش دوست پسرم مثل تو بود!!🙍♀
🏫 مدرسه ای که در آن تحصیل کردم مثل بیشتر مدارس دولتی انگلیس، مختلط بود. یعنی پسر و دختر ها با هم بودند.
💼 کلاس دهم بودم. همه هم کلاسی هام می دانستند که به دختر ها دست نمی دهم و این به خاطر آموزه هوی دینی من است. در حالی که دست دادن و بغل کردن و...بین جنسین آنجا خیلی چیز عادی است.
💁♀ یادم نمی رود، روزی که آخر کلاس تاریخ، دو تا از دختر های هم کلاسیم که جلوی من می نشستند، به من رو کردند. یکی ازم سوال کرد: پس اصلا نمی شود به شما دست دهیم؟!
🤷🏽♂ گفتم خیر مگر این که ازدواج کنیم (قصدی نداشتم. فقط حکم اسلام را داشتم توضیح می دادم!)
🔆 همان لحظه در قلبم افتاد یک چیزیاضافه کنم تا این دختر ها بیشتر بفهمند....
💍 گفتم: ببین، شما اگر یک چیز خیلی با ارزشی داشته باشید، به همه اجازه نمی دهید به آن دست بزنند (در دین ما زن ها خیلی ارزششان از این بالاتر است که همه بتوانند به ایشان دست دهند!)
👁 واکنش این دختر ها دیدنی بود! اصلا در عمرشان چنین منطقی و نگاهی نسبت به زن نشینده بودند! اصلا بال درآوردند!!
👩 بعد آن دختری که ازم سوال کرده بود گفت: کاش دوست پسرم مثل تو بود!!
💁🏽♂ راستی...چقدر آموزه های اسلامی در مورد زن با فطرت همه انسان ها سازگاری دارند. بی جهت نیست که بیشتر مستبصرین به اسلام در انگلیس زن اند.
#اسلام
#زن
،#خاطره
@talabekhariji
😂 خاطره # ۱۷ - مگر شکلات نمی خواست؟! 😂
😄 یکی از خنده دار ترین خاطرات بنده در ایران ماجرای شکلات است!
🔳 تازه متاهل شده بودم. چند ماه گذشت و منزل هنوز فرش نداشت. یک شب با خانواده ام رفتم فرش بخرم. یک فرشی انتخاب کردیم و خریدیم.
🕔 قرار بود تا یک ساعت دیگر فرش را بیاورند. با صاحب مغازه صحبت کردم و ایشان گفت که علاوه بر مبلغی که پرداخت کردی قرار نیست چیزی به کارگر ها بدهی. ما هم سریع تر برگشتیم منزل.
🏠 وقتی کارگر ها رسیدند فرش را آوردند و همان جایی که خواستم، پهن کردند. از ایشان تشکر کردم. ولی وقتی دم در رسیدند، یکی از کارگر ها گفت
🗣 <دوست داشتی شکلات هم بده>
🍬 بنده که اصلا با این اصطلاح آشنا نبودم. با این که کمی تعجب کردم دلم براش سوخت... به خودم گفتم بنده خدا زحمت کشیده حالا هوس شکلات کرده، چه اشالی دارد؟!
🍫 به خانم گفتم از یخچال شکلات بیاورید. ایشان هم شکلات آوردند و بنده هم با یک لبخند بسیار شیرین تقدیم آن اقا کردم.
😠 آن آقا با این که هدیه ناقابل مان را پذیدفت یک اخمی زد! دیگر هیچی نگفت و رفت!
😨 بنده هم به خودم گفتم مگر شکلات نمی خواست؟! پس چرا اخم زد؟!!
😳 سِرّ این اخم را چند سال بعد فهمیدم... زمانی که متوجه شدم که شکلاتی که او ازم خواسته بود یک چیز دیگر بود!!
✅ این ماجرا را برای یکی از دوستان ایرانی تعریف کردم. گفت: شما ناخودآگاهانه کار خوبی کردی!!
#خاطره
@talabekhariji
🤭خاطره # ۱۸ - او دوست دختر داره!!🤭
👥 یادم هست وقتی وارد کلاس هفتم شدم، یک هم کلاسی مسلمان داشتم. سریع رفیق شدیم. منزل ما هم آمد. مادر ها مان شماره هم دیگر را گرفتند و با هم صحبت کردند. پسر مأدبی بود. او هم مثل من و بیشتر مسلمانان مدرسه مان، ریشه شرقی داشت ولی متولد و بزرگ شده انگلیس بود. بنده خوشحال بودم که یک هم کلاسی داشتم که دینمان یکی بود و می توانستیم هم دیگر را درک کنیم.
🕋 یادم هست بچه های مسلمان اجازه گرفته بودند در زنگ استراحت نماز بخوانند. این رفیقم رفت و با پول خودش (البته احتمالا پول باباش!) کلی جانماز خرید برای دوستان مسلمان تا بتوانند روی آن نماز بخوانند.
😄 آن موقع یازده سال داشتیم و آن صفای کودکانه و آثار تربیت یک پدر و مادر مسلمان هنوز باقی بود ولی...
🙅🏼♂ سه چهار سال گذشت. حالا کلاس دهم بودیم. و رفاقت مان هنوز سر جاش بود. یک روز بین کلاس ها ازم سوال کرد <تعریف زنا چیه؟> بهش گفتم، ولی در قلبم افتاد یک جمله ای اضافه کنم. گفتم <قرآن نمیگه زنا نکن. قرآن میگه حتی نزدیکش هم نشو!> او یک جوری نگاهم کرد. انگار به من نگاه می کرد ولی مرا نمی دید. حواسش یک جای دیگر بود. انگار این آن جوابی نبود که میخواست بشنود. دیگر هیچی نگفت. من هم بیشتر در مورد این سوالش فکر نکردم. گذشت تا...
👩🏼 چند روز دیگر یکی از هم کلاسی های غیر مسلمان به من گفت که آن رفیقت دوست دختری دارد. من هم به خودم گفتم که این فقط میخواهد شوخی کند. بالاخره چند سال هم کلاسیم و از این شوخی ها زیاد می شود... با اطمینان کامل به او گفتم نه بابا دوست دختر چیه مگه میشه او دوست دختر داشته باشه؟!
❓ولی او به من گفت خب، وقتی آمد از خودش سوال کن.
✅ من هم گفتم باشه سوال می کنم! ولی مطمئن بودم بنده خدا دارد دست می اندازد.
😆 حالا آن رفیقم وارد مدرس می شود. به سمت ما آمد. آن هم کلاسی گفت: حالا ازش بپرس دوست دختر داره یه نه! با این که در دین شما ممنوعه دوست دختر گرفته! خیلی مسلمون بدیه!!!
😔 من هم به رفیقم نگاه کردم. او صورتش را به سمت دیگر کرد و از من خجالت کشید. زیر لب به آن هم کلاسی گفت لازم بود لو بدی؟!!!
🤭 در آن لحظه خیلی تعجب کردم چون انتظار نداشتم...
🚫 ولی واقعا چیز عجیبی نبود. اتفاقا آنچه عجیب بود این بود که خود بنده به سمت این مسائل نرفتم. این همان واقعیت تلخی است که خیلی از پدر و مادر های مسلمان شرقی درک نمی کنند. وقتی بچه هاشان را مجبور میکنند در یکمحیط کفر آلود بزرگشوند... واقعا از حقیقت محیط مدرسه و دانشگاه بی خبراند. ایناست که دین ما این قدر روی #بصیرت تاکید دارد. این که آدم بتواند ببالد که بچه ام از فلان دانشگاه انگلیس یا آمریکا مدرک گرفته... در حالی که شب و روز مرتکب گناه شده، از دین فاصله گرفته، دل #امام_زمان را شکسته... واقعا می ارزد؟؟
#خاطره
@talabekhariji
🇯🇵داستان یک طلبه ژاپنی (قسمت سوم)🇯🇵
✍🏼 ایشان باید چند برابر زحمت می کشید تا درس ها را بفهمد. زمانی که بنده به قم آمدم، میتوانست با فارسی صحبت کند. دوره تمهیدیه (که در آن دروس حوزوی به طور فشرده یاد می دهند) هم کلاس شدیم. بعدا هم توفیق داشتم با ایشان هم بحث شوم. خیلی زحمت می کشید.
🗣 یادم هست روزی سر کلاس قرآن، استاد به ایشان گفت که شما باید بتوانید بهتر از این قرآن بخوانید. خیلی حرف ناراحت کننده ای بود. این استاد ایشان را درک نمی کرد. نمی فهمید که ایشان خیلی زحمت کشیدند تا توانستند خودشان را به این مرحله برسانند. نمی فهمید چقدر سخت است برای یک ژاپنی که زبانش هیچ شباهتی به عربی و فارسی ندارد، اول فارسی یاد بگیرد و بعدا هم قرآن را به زبان فارسی!
👱♂ روزی ایشان بهم گفت که دو تا ژاپنی قرار است بیایند طلبه شوند.اشک می ریخت. میگفت که من دیگر تنها نیستم! واقعا آب شدم...
📿 یک شب قبل از نماز صبح ایشان را در نماز خانه مدرسه دیدم. تسبیح در دست گرفته بود و اشکش جاری بود. با پروروگارش مناجات می کرد...
📆 چند سال گذشت و دیگر از ایشان خبری نداشتم. پارسال سر کاری به همان مدرسه برگشتم. و با یک طلبه بسیار با صفای ژاپنی دیگر آشنا شدم. سراغ هم بحث قدیمیم را گرفتم. گفت بله می شناسمش! ازدواج کرده و... خیلی خوشحال شدم.
🏮سوال کردم الآن چند تا طلبه ژاپنی در قم داریم؟ یک عددی گفت که الآن مرددم بگویم. ولی مسلما بیشتر از ده نفر بودند. این واقعا یک پیروزی است. انگار آقای کاظم در معارف اسلام را بر یک ملت باز کرده. ان شاء الله که امام زمان علیه السلام این طلاب عزیز را وسیله ای قرار دهد تا در سرزمین ژاپن زمینه را برای ایجاد تمدن اسلامی فراهم کنند.
#خاطره
@talabekhariji
😦 خاطره # ۱۹ - اگر شیطانی کنی حاج اقا میزندت!! 😦
👦🏽 کوچک بودم. با بابام و یکی از فامیل هام بیرون رفته بودم. روز جمعه بود. و قرار بود برای اولین بار به نماز جمعه بروم. قبل از آن روز هیچ آخوندی ندیده بودم و نسبت به آخوند ها و نماز جماعت و... خالی الذهن بودم.
⛏ یادم نمی رود. صبح بود. قرار بود چند ساعت دیگر برویم نماز جمعه. داشتیم در یکی از خیابان های لندن راه می رفتیم. آن آقا به من گفت: اگر در نماز جمعه شیطانی کنی حاج آقا در های مسجد را قفل می کند و با چوبی که در دست دارد میزندت!! (در انگلیس ائمه جمعه شیعه هنگام خطبه های نماز جمعه معمولا چوب در دست میگیرند چون اسلحه ممنوع است).
😱 او به شوخی این حرف را زد. ولی من باور کردم و واقعا ترسیدم! پیش خودم می گفتم که امروز باید خیلی مواظب باشم تا از دست حاج اقا کتک نخورم!! فکر نمی کردم روزی خودم هم طلبه شوم!!
☠ نکته جدی این خاطره اینجاست که حرف این آقا می توانست کاری کند که من به خاطر ترس در فضای مسجد و نماز و ذکر و...قرار نگیرم. اساسا استفاده از ترس برای تربیت کودک می تواند تاثیر بسیار منفی در روان او بگذارد. مواظب باشیم ناخودآگاهانه کودکان را از دین و نماد های دینی نترسانیم.
#خاطره
@talabekhariji
🧕🏼 خواهرم! قدر حجاب خود را بدانید!🧕🏼
📛 در این پست اشاره به بعضیمسائلی می شود که برای دوستان کم سن مناسب نیست 📛
🏫 بنده در یک مدرسه دولتی در لندن تحصیل کردم. مدارس دولتی هم عمدتا مختلط اند.
👨 کلاس دهم بودم یعنی چهارده یا پانزده سالم بود. هم کلاسی ها نیز هم سن من بودند. و طبیعتا موضوعی که بیشتر افکار بچه ها را مشغول می کرد، مسائل جنسی بود. و معمولا سر کلاس از این نوع مسائل حرف می زدند. و یکی از آزاردهنده ترین چالش هایی که باهاش مواجه شدم، همین بود. این که هر روز باید سر کلاس می رفتم و روزانه برای هفت ساعت در محیطی قرار می گرفتم که از در و دیوارش همه اش مسائل جنسی شنیده می شد. این از نظر روانی برای یک مسلمانی که دوست دارد پاک بماند، خیلی سخت است.
🔹یادم نمی رود. سر کلاس فیزیک بودم. در آن مدرسی که اختصاص به کلاس های علوم تجربی داشت. صندلی هامان مشخص بود. مدرس چند تا میز بزرگ داشت و هر میز حدودا هشت تا صندلی. به هر حال هم کلاسی هایی که دور میز بنده می نشستند همه شان پسر بودند. و از این پسر هایی که انگار شب و روز فقط در مسائل جنسی فکر می کنند.
↔️ بین میز ما و میز بغلی هم یک فاصله ای بود. جوری که اگر یواشحرف می زدید، هم کلاسی هایی که دور آن میز می نشستند، نمی شنیدند.
👩🏻 دور آن میز بغلی چند تا دختر می نشستند. و اینها از نظر شخصیت، از بهترین های کلاس بودند. از ملیت های مختلفی هم بودند. دو تا دختر سیاه پوست، یک دختر هندی، یکی اهل سری لانکا. به هر حال اینها هرگز در مورد چنین مسائل حرف نمی زدند و اصلا در این فضاها نبودند.
🧕🏽 یکی از این دختر ها محجبه بود. با روسری سر کلاس می آمد و موهاش اصلا پیدا نبود.
🗣 آن روز سر کلاس پسرانی که دور میز من نشسته بودند شروع کردند در مورد دخترانی که دور میز بغل بودند، حرف زدن. از هم دیگر سوال می کردند: تو حاضر هستی با اون دختر آن عمل را انجام دهی؟! بعد بحث میکردند در مورد دلائلشان... این خیلی برای بنده آزار دهنده بود. مخصوصا چون این دختر های هم کلاسیم اصلا دنبال این مسائل نبودند و بنده براشان احترام قائل بودم.
👩🏽 به هر حال تک تک این دختران را بحث کردند...تا نوبترسید به آن خواهر محجبه مان. بنده هم منتظر بودم ببینم اینها چه نظری خواهند داد! ولی هرگز انتظار شنیدن این حرف را نداشتم...
🚫 آن پسری که از همه بدتر بود گفت: نه، من هرگز چنین کاری را با یک دختری که روسری سرش باشه انجام نمیدم! بقیه دوستانش هم تایید کردند که نمی توانستند تصور کنند که چنین عملی را با یک دختر محجبه انجام دهند!
❗️عجب... یعنی این قدر حجاب تاثیر دارد؟!!
یعنی خداوند این قدر روی روان زن و مرد مسلط است؟!
یعنی حجاب خانم های مومنه، این قدر تاثیر دارد... که جلوی چنین افکاری حتی در ذهن یک مرد، می تواند بگیرد؟!
این قدر زن را حفظ می کند و مردان باطمع را مجبور می کند که او را یک انسان مکرم حساب کنند؟!
☪ آن روز یک درس بسیار ارزشمند تر از درس فیزیک یاد گرفتم! این که خداوند بهترین ها را برای بندگانش اراده کرده است و اسلام هم راه رسیدن به آن بهترین هاست. و این یک حقیقت فرا مکانی است. شرق و غرب ندارد.
🙏🏼خواهرم! قدر حجاب خود را بدانید. و مطمئن باشید که تاثیرگزار است. خداوند می خواهد شما را در نگاه همه عزیز کند. شما این عزت را بپذیرید و سعی کنید مفهوم درست حجاب را به خواهران دینی و انسانی خود تبلیغ کنید!
#حجاب
#خاطره
@talabekhariji
🌹 یکی دل می کَنَد، دیگری جسم! 🌹
👳🏼♂ یک استادی به یکی از طلاب خارجی می گفت که بعضی از ایرانی ها که به خارج می روند، وقتی به ایران برمیگردند معلوم است به شدت تحت تاثیر تفکر تمدن غرب قراد گرفته اند. اینها از آنجا جسم کندند ولی دلشان هنوز آنجاست. ولی شما از آنجا دل کندید آمدید اینجا.
🔹 در آن اردوی مذهبی که بنده و خانمم در آن مسئولیت داشتیم (در پست های قبلی به این اردو اشاره شده است)، هم توفیق زیارت عتبات عالیات را داشتیم، و هم حرم های اهل بیت در ایران.
🌅 آخرین روز ما در نجف بود. قرار بود روز بعدی به کربلا برویم. سر نهار، خانمم متوجه شد که یکی از خواهرانی که ساکن آمریکا بود، دارد یواشکی اشک می ریزد. سریع از جاش پا شد و رفت و نشست کنارش.
🧕🏼 گفت: خواهرم! چرا اشک میزیزید؟! چیزی شده؟؟! اگر مشکلی پیش آمده ما در این اردو خادم شما هستیم و مشکلتان را حل می کنیم!
⚠️ ولی آن خواهر بزرگوار جوابی داد که خانمم هرگز انتظار شنیدن آن را نداشت.
💠 گفت: امروز آخرین روزمان در نجف است. من نمی توانم از امام علی (ع) دل بکَنَم!
🤭 خانمم مانده بود.... این چه معرفتی بود... چه عشقی... که این خواهر بزرگوار در دل کفر آن را کسب کرده بود!
🔆 ایشان جسمشان در آمریکا بود... ولی دلش پیش اهل بیت بود. شرایط نمی گذاشت بیشتر کنار حرم های اهل بیت بماند.
✅ بله، بعضی ها در دل کفر، از خود کفر دل می کَنَند. و بعضی ها که ظاهرا در جوار حرم های اهل بیت هستند، دست و پا میزنند تا یک پاسپورت خارجی گیرشان بیاید.
❓ پس کمی در مورد خودمان تأمّل کنیم... دل ما پیش کیست؟؟
#خاطره
@talabekhariji
🔹 گاها مسلمانان غربی به اسلام پایبندتر اند🔹
📝 خاطره # ۲۲
🌹 یکی از دوستان ساکن اروپا نقل می کرد که وقتی او با یک خانم مسلمان مستبصر میخواست ازدواج کند، و بحث مهریه را مطرح کرد، آن خانم نمیخواست مهریه ای تعیین کند چون اصلا دنبال دنیا نبود. و از طرفی می ترسید یک چیزی از همسرش بخواهد که در توان او نباشد. ولی وقتی به او توضیح داد که این از آداب دین ماست که یک مهریه ای معین شود، او با یک تسبیح بسیار ساده راضی شد.
❌ خانواده آن خانم هم هیچ دخالتی نکردند.
🕌 مراسم عقد این دو بزرگوار در مسجد برگزار شد چون می خواستند زندگی مشترک خود را با خدا شروع کنند. بعد از عقد به مهمان ها شام دادند. وهیچ مراسم دیگری برگزار نشد. به همین سادگی تمام شد.
🥗 خرج غذا هم بین دو خانواده پسر و دختر تقسیم شد تا هیچ کدام مورد فشار قرار نگیرند.
🤐 شما الآن مراسم عقد این دختر تازه مسلمان شده را مقایسه کنید با مراسمات عقد رایج در کشور های مثلا اسلامی.
💍 طرف می داند که شرایط اقتصادی داماد خوب نیست... ولی باز هم انتظار دارد کلی سکه طلا و حلقه طلا و... جور کند. بعد هم به مسئولین فحش می دهد که وضع اقتصادی کشور چنین است و مردم نمی توانند زندگی خود را بچرخانند.
🌀 اسلام ما واقعا عجیب است. از طرفی ساده زیستی امیر المومنین و مراسم ساده عقد زهرای اطهر را به عنوان ارزشاخلاقی مطرح می کنیم...ولی وقتی نوبت می رسد به ازدواج بچه های خودمان نه حضرت زهرا را میشناسیم و نه امیر المومنین را. اینجا جای خدا نیست. خدا فقط برای مسجد و منبر خوب است.
🤔 بنده گاها می مانم به دوستان مستبصر غربی توصیه کنم به کشور های مسلماننشین مسافرت کنند یا نه... چون طرف زحمت کشیده تا به اسلام برسد و بیشتر قدر این دین را می داند تا خیلی از ماهایی که این دین را مفت گرفتیم. اینکه بعضی از مسلمانان مستبصر بیشتر به آموزه های دینی اسلام پایبند اند تا کسانی که پدر و مادرشان مسلمانبودند...خجالت دارد. اینها برای ما اتمام حجت کرده اند.
✅ شاید بهتر باشد اگر اینها را به کشور های اسلامی بیاوریم تا مسلمانانی که اسلام را به ارث بررند، دینشان را از ایشان یاد بگیرند!
#خاطره
@talabekhariji
🍔 رفیقم تو ساندویچی!! 🍔
😂 یک خاطره خنده داری از لندن... 😂
📝 خاطره # ۲۳
🏙 یکی از دوستان مسلمان بنده که اهل لندن بود در یکی از مناطق نسبتا محروم شهر زندگی می کرد. آنجا خیابانی بود که پر از ساندویچی بود. رفیقم تعریف می کرد...
👀 یک آقایی آنجا بود که همیشه گدایی می کرد. ولی ظاهرا سر حال و بانشاط بود و هیچ مشکل خاصی نداشت. در لندن از این کلاه برداران زیاد هستند که به جای کار کردن، گدایی می کنند. چون این برایشان راحت تر است. (البته نیازمند واقعی هم کم نیست). حالا این آقا ظاهرا از آن کلاه بردارانی بود که خودش را به نیازمندی می زد. و اصلا در آن محله معروف بود.
🧔🏻 این رفیقم قیافه اش می خورد که مسلمان باشد. روزی در یکی از این ساندویچی ها نشسته بود و غذا میل می کرد. یک آقایی وارد ساندویچی شد. رفیقم او را شناخت. همان آقایی بود که خودش را به فقیر بودن می زد! ولی امروز با یک حیله دیگری وارد صحنه شده بود!
👤 آمد پیش این رفیقم. گفت سلام علیکم برادر! ایشان جواب سلامش را داد.
👤 او گفت: برادر، من تازه مسلمان شدم!! می تونی یکه کمکی بهم کنی؟!
🧔🏻 رفیقم گفت: خب شما که تازه مسلمان شدی، اشکال نداره چن تا سوال دینی ازت بپرسم؟!
👤 با این که انتظار شنیدن این حرف را نداشت، عقب نشینی نکرد! گفت: بله بفرما!
🧔🏻 رفیقم گفت: در اسلام به خدا چی میگن؟!
👤 گفت: خدا الله است!
🧔🏻 آخرین پیامبر (ص) کیه؟!
👤 اینو نمی دونم ولی میدونم که خدا الله است و مسیح یکی از پیامبران الله است!
🧔🏻 ولی برای مسلمان شدن، باید بدونی آخرین پیامبر (ص) کیه!! و الا نمی تونی مسلمان باشی!!
👤 من هنوز دارم یاد میگیرم، برادر!!
🤣این خاطره را تعریف کرد خیلی با هم خندیدیم! مخصوصا برای آخرین حرفی که زده: هنوز دارم یاد میگیرم! اصلا کم نیآورد!!
🔹 نکته: مسلمانان برای صدقه دادن و کار خیر معروف اند. فلذا در لندن یک عده کلاه بردار خودشان را به مسلمانی می زنند تا از عاطفه دینی سوء استفاده کنند.
#خاطره
@talabekhariji
😳 نماز و نرده؟! 😳
📝 خاطره # ۲۵
🔻قسمت اول🔻
1⃣ در سال اول طلبگیم که تازه به قم آمده بودم، خیلی به نماز جمعه پایبند بودم. ولی عادت نداشتم به صف های جلوتر بروم. معمولا وسط یا گوشه های مصلی می نشستم و تنها چیزی که می دیدم جمعیت زیادی بود که مثل امواج دریا تا امام جمعه می رفت. امام جمعه هم چون از بالا خطبه می خواندند در دید بودند. خیلی هم از جو نماز جمعه خوشم می آمد.
🕌 ولی یک جمعه ای تصمیم گرفتم به سمت صفوف جلوتر بروم. رفتم جلو... و واقعا شوکه شدم. انگار زمان متوقف شد! چشمم به نرده ای افتاد که بین چند صف اول و بقیه جمعیت حائل شده بود. جلوی نرده هم سرباز هایی بودند که مواظب بودند کسی از عموم مردم وارد آن قسمت خاص نشود. به خودم فکر کردم: پس نماز جمعه هم قسمت VIP دارد!
👁 شما شاید از تعجب بنده تعجب کنید... چون به این پدیده عادت دارید. ولی دوست دارم از نظر من، از نظر یک مسلمان خارجی این قضیه را ببینید.
🧠 بعد نماز ذهنم درگیر شد. علت این نرده چه بود؟ اینجا که نماز جمعه است و دست حزب اللهی هاست. به ما گفتند که امام جمعه هم که خود رهبری انتخاب می کنند...
🌐 ذهنم شروع کرد گشتن برای توجیه. گفت: کسانی که آن ور نرده می نشینند به انقلاب اسلامی خدمت کردند، جان باز هستند، بزرگوار هستند... یا این که شاید به خاطر مسائل امنیتی باشد. ولی متاسفانه هیچ کدام اینها در دلم ننشست. آن روز واقعا زده شدم. ولی به خودم گفتم با این که نمی فهمم چرا نرده گذاشتند، اجازه نمی دهم این باعث شود نماز جمعه شرکت نکنم. شاید من این قضیه را اشتباه فهمیدم. شاید برداشت من از اسلام هنوز ناقص است. شاید این کار عین اسلام باشد، بالاخره اینجا جمهوری اسلامی است... ولی خدا کند هیچ مسلمان خارجی متوجه این نرده نشود چون من نمی توانم ازش دفاع کنم.
⬅️ پس گذشت و این قضیه کلا یادم رفت.
🧔🏻 تا یک روز بعد نماز جمعه یکی از دوستان بسیار عزیز را دیدم. ایشان یک طلبه بسیجی ایرانی بودند. بین صحبت هامان ایشان خودش بحث نرده را مطرح کرد و با ناراحتی گفت که این نرده ها را باید بردارند! بنده خیلی تعجب کردم. یعنی فقط من نبودم که از این قضیه ناراحت بودم. یعنی شاید تحلیل من اشتباه نبوده.
📱 بعدا همین عزیزی یک کلیپی از مداحی یکی از مادحین بسیار دوست داشتنی و انقلابی را نشانم داد که داشت قبل نماز عید رهبری مداحی می کرد. ایشان وسط های شعری که میخواند با عصبانیت بحث نرده را مطرح کرد... بنده خیلی حال کردم!
👇🏼قسمت دوم در پست بعدی👇🏼
#خاطره
#درد_دل
#جمهوری_اسلامی
@talabekhariji
👆🏼قسمت اول در پست قبلی👆🏼
😳 نماز و نرده؟! 😳
📝 خاطره # ۲۵
🔻قسمت دوم (ادامه از پست قبلی)🔻
🙏🏼 حالا اجازه دهید علت ناراحتی خود را توضیح دهم.
🕋 یکی از آموزه های بسیار زیبای اسلام این است که بنی آدم در برابر خداوند متعال مساوی هستند. زن و مرد. پیر و جوان. سفید و سیاه. معلول و سالم. فقیر و ثروت مند. فرقی نمی کند. تنها کسی که بر دیگری برتری دارد آن کسیست که برای خدا بیشتر تلاش کرده است. و چه کسی به جز خدا و اولیای خاصش می تواند آن را تشخیص دهد؟!
💠 نماز هم نماد تواضع و خشوع در برابر پروردگار است. نماز اصلا نماد اسلام است. در دنیا مسلمانان را با نمازشان می شناسند. و اصلا یک دوره اسلام شناسی است.
😔 وقتی نرده در نماز های جماعت گذاشته شود، از نظر روانی کسی که پشت نرده باید بنشیند احساس می کند که ارزشش کمتر از آن کسی است که جلوی نرده نشسته. و خیلی ها هستند که جان باز اند، استادند، به انقلاب خدمت کردند... ولی باز هم وسط جمعیت می نشینند و این خیلی صفت دوست داشتنی هست. پیامبر خدا (ص) که روی زمین و هم سطح فقیران می نشست... و همین تواضع آن حضرت (ص) باعث شد که عشق ایشان قلب های بنی آدم را تسخیر کند.
💔ولی وقتی آن آدم مومن ناشناسی که برای خدا کار می کند با بچه هاش به نماز جمعه می آید یا در نماز عید رهبری شرکت می کند... پشت نرده می نشیند و میبیند که جای آدم های مهم و آقازاده هاشان جلوی نرده است و آنها به امام جماعت و رهبری نزدیک تر اند... چه احساسی باید به او به دست دهد؟
🌿 انگلیسی ها یک ضرب المثل قشنگی دارند. می گویند
🔹Actions speak louder than words.
یعنی
🔸 عمل و کردار آدمی بلندتر از کلامش سخن می گویند
🌍 بنده توفیق داشتم کشور های زیادی را ببینم. مساجد انگلیس را دیدم. بعضی مساجد آمریکا را دیدم. برخی مساجد عمان را دیدم. توفیق داشتم حرمین شریفین مشرف شوم. مسجد الحرام و مسجد النبی (ص) را دیدم. بعضی مساجد ریاض و کشور امارات را هم دیدم. ولی تنها جایی که در نماز جماعت پدیده نرده را مشاهده کردم در جمهوری اسلامی بود. اگر بگویید که گفتن این حرف زشت است... پس عرض میکنم چطور میشود گفتن این حرف زشت حساب شود... ولی انجام دادن این کار در عالم خارج زشت نباشد؟!
🌷 بنده خاضعانه عرض میکنم که اگر تصور بنده اشتباه است و برای این کار دلیل قانع کننده ای هست که حقیر متوجه آن نشده ام لطفا به اطلاع بنده برسانید تا بنده بتوانم این کار را هم برای خود و هم برای دیگران توجیه کنم. واقعا ممنون می شوم.
❓راستی... به نظر شما اگر یک مسلمان از خارج به ایران بیاید و در نماز جمعه یا عید شرکت کند و از من علت گذاشتن این نرده ها را بپرسد، در جواب او چه گویم؟
#خاطره
#درد_دل
#جمهوری_اسلامی
@talabekhariji
✈️ این که طلب داشته باشه! ✈️
📝 خاطره # ۲۷
🛫 روزی سوار هواپیما شدم. داشتم از ایران به یک کشور دیگری می رفتم. یک خانمی کنارم نشست. کنار او نیز دو تا خانم دیگر نشستند. وقتی این خانم وارد هواپیما شد، تاری همراه خود داشت. او تار را تحویل مهماندار داد و گفت من خیلی روی تارم حساسم. مواظب باش آسیبی نبینه!
🎈 ایشان همراه خواهر و مادرشان به قصد تفریح به یک کشور خارجی می رفتند. ظاهر این خانم نمیخورد که خیلی متدین باشد! در طول مسافرت هم ایشان با خواهر و مادرشان می گفت و می خندید. یک بار به من برگشت و گفت: آقا، شما از دست من شاکی نشدی؟!
🕜 ولی نیم ساعت مانده تا آخر پرواز که هواپیما میخواست فرو رود، ایشان رو کرد به من و شروع کرد صحبت کردن. سوال کرد اهل کجایی؟ ایران جه کار می کنید و...؟ پای صحبت باز شد.
🙂 بعد وقتی گفت حوزه ام خوشحال شد و گفت من هم یک زمانی خیلی دوست داشتم درس حوزه بخوانم ولی بخاطر مسائلی نشد. بعد شروع کرد از قرآن گفتن. گفت که در قرآن این عدد آیه داریم در مورد تفکر و استفاده از عقل. بعد هم شروع کرد از نهج البلاغه گفتم. به خودم می گفتم خدایا ایشان با این که ظهارش نمی خورد متدین باشد، ولی از من مثلا طلبه انسش با قرآن و نهج البلاغه بیشتر است!
🌀 بعد گفت که یکی از بزرگترین مشکلات ما این است که وجود شیطان را انکار می کنیم. امام خمینی ق میگفت آمریکا شیطان اکبر است. ولی ما شیطان را جدی نمی گیریم. در حالی که شیطان وجود دارد.
🔹آخرش هم می گفت که از کودکی همه به من می گفتند دیوانه. به خاطر این افکاری که داشتم. گفت: من مطمئنم که ما در عالم معنی با شیطان مبارزه خواهیم کرد.
🌿 آخرش از ایشان پرسیدم که اگر میتوانی به یک طلبه نصیحت کنید، چه می گویید. جواب ایشان هنروز یادم هست چون خیلی در دلم نشست. گفت: این که طلب داشته باشه!
❎ خلاصه این که نمی شود به راحتی از یک سری ظواهر آدم ها را شناخت. ما واقعا نمی دانیم که به کیه. خدا می داند. گول ظواهر را نباید خورد. هیچ کسی نمی داند در چه حالتی خواهد مرد. با ایمان؟ یا بر کفر؟ یا نفاق؟ یا...
🌐 این به این معنی نیست که ظواهر اسلام اهمیتی ندارد. نخیر. ولی این که کسی ظواهر را رعایت نکرده، نباید دلیل باشد یک نگاه منفی نسبت به او پیدا کنیم. چون ما نمی دانیم علت این عدم رعایت ها چیست. این انسان چه کشیده؟ چه دیده؟ شاید اصلا نمی داند... اگر ما نمی دانستیم ما هم رعایت نمی کردیم. و این که اصلا رسالت طلبگی نجات دادن دیگران است. و این کار از یک عشق الهی نشئت می گیرد. ما قرار است مردم را دوست داشته باشیم... چون خلق خدا هستند. و قرار است آنها را نجات دهیم. ولی گاها شیطان بدجور به ما فریب می دهد. و ما را دچار گناهانی میکند که از عدم رعایت ظواهر هم خیلی بدتر هستند! مثل عجب و کبر و ریا و قص علی ذلك.
💠 ان شاء الله که از پیامبری (ص) که ادعای پیروی از ایشان داریم، الگو بگیریم... پیامبری (ص) که از ته دل آرزو می کرد که تک تک انسان ها نجات پیدا کنند.
📜 فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ
🔸 پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مى شدند پس از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار[ها] با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن زيرا خداوند توكلكنندگان را دوست مى دارد
📖 قرآن، سوره آل عمران، آیه ۱۵۹
#خاطره
@talabekhariji
🌀 سردرگمی 🌀
❇️ خاطره # ۳۰ ❇️
🔆 قبل از این که به قصد تحصیل دینی به ایران بیایم فکر می کردم که وقتی وارد حوزه می شوم راه درست را به من نشان خواهند داد. همه چیز برای من روشن خواهد شد. فکر می کردم وقتی با کشور انگلیس خداحافظی می کنم، در واقع با همه سردرگمی ها و حیرت ها خداحافظی کرده ام. بله در انگلیس نیز با روحانیون شیعه مرتبط بودم ولی مساله ای که هی باهاش مواجه می شدم این بود که انگار هرکه برای خودش نظری داشت. یکی می گفت این چنین است و دیگری می گفت آن چنان. یکی از انگیزه های بنده برای تحصیل دروس حوزوی همین بود که میخواستم خودم بدون واسطه حقیقت را بفهمم.
🇮🇷 به هر حال با چنین تصوری از حوزه وارد خاک ایران اسلامی شدم و حجره گرفتم و سال اولم آغاز شد...
😍 اوائل که مات و مبهوت فضای ملکوتی حرم حضرت معصومه و فضای معنوی قم و مدرسه علمیه شدم. بالای در و دیوار آیه قرآن نوشته شده، به به! موقع نماز صدای مؤذن شنیده می شود، به به! اساتید با عمامه و عبا راه می روند، به به! چقدر معنویت اینجا زیاد است! انگار در همین دنیا وارد بهشت موعود شده ام!
😞 ولی بعد از یک مدتی، بعد از یادگیری زبان فارسی، بعد از آشنا شدن با برخی حقائق و... با یک حقیقیت بسیار تلخی رو به رو شدم. آن سردرگمی ها و حیرت ها که قبلا فکر می کردم مال غرب و فضای سکولار آن بوده... چند برابرش را در دل همین قم و حوزه یافتم.
🙊 این همه استاد... و این همه راهنمایی متفاوت 🙊
🗣 یکی می گوید قرآن را حفظ کن و دیگری می گوید وقتتان را اصلا برای حفظ قرآن نگذار.
🗣 یکی می گوید تا مجتهد نشوی نمی توانی کار بزرگی برای اسلام انجام دهی و دیگری می گوید با اجتهاد چه کار داری؟ نیاز کشور تو مبلغ است!
🗣 یکی می گوید حتما مکالمه عربی کار کن و دیگری می گوید مکالمه چیست؟! آنچه مهم است فهم آیات و روایات است!
🗣 یکی می گوید مهمترین نیاز جامعه اخلاق است و دیگری می گوید بصیرت.
🗣 یکی می گوید تا در نحو پخته نشوی اصلا طلبه نیستی و دیگری می گوید زیاد خواندن نحو قساوت قلب می آورد.
🗣 یکی می گوید مهمترین وظیفه طلبه اخلاق است و دیگری می گوید درس.
🗣 یکی می گوید اخلاق اسلامی اقتضا می کند سر درس در مقابل استاد باید خاشع و متواضع بود و دیگری می گوید سر بحث علمی با استاد باید دعوا کرد.
🗣 یکی می گوید زن استعداد علمی ندارد و دیگری تحصیل علم برای زن را واحب می داند.
🗣 یکی می گوید طب اسلامی و دیگری می گوید اسلام که طب ندارد.
🗣 یکی می گوید عقل ناقص ما که نمی فهمد و دیگری می گوید پایه اسلام بر تعقل است.
🗣 یکی می گوید باید در مقابل استاد اخلاق زانو زد تا به حضرت یار رسید و دیگری می گوید با پیشه کردن تقوی در و دیوار استاد شما می شوند.
✍🏽 و بدبختی اینجاست که هر کدام برای خود استدلالی می آورد. یکی آیه قرآن می آورد و دیگری حدیث. یکی قصه می آورد و دیگری تجربه. یکی به سیره قدما تمسک می کند و دیگری...
👳🏽♂ و ماندم... که راست می گوید؟ همه هم خیرخواه طلبه هستند... و هرکدام با یقین راسخ حرف خود را به عنوان حرف دین می زند. تو وظیفه ات این است که این کاره شوی.
🤕 و ماندم... آخرش حرف اسلام چیست؟ 🤕
😔 اگر رسول الله (ص) اینجا بود به من چه می گفت؟ 😔
😭 من فکر می کردم حوزه جایی هست که در آن راه روشن شود... 😭
💠 و هی به ما از عنایات حضرت ولی عصر به حوزه و طلبه گفتند و می گویند... و ماندم که آیا ممکن است این همه نظر مخالف ومتناقض، همه مورد تایید آن عزیز درگاه خدا باشند؟
😳 پس اگر ایشان بر حوزه و حوزویین عنایت خاصی دارند سوال اینجاست که به کدام حوزه؟ و کدام حوزویین؟
⛔️ وقتی هر که سربازی آقا را یک جوری معنی می کند... قدر مسلم این است که ایشان نمی تونند همه این آراء را قبول داشته باشند!
❓پس چه کسی حقیقتا از زبان دوست سخن می گوید؟
🔰 بنا بود خاطره بنویسم... فلذا بیشتر از این وارد این بحث نمی شوم. بحمد الله همان طوری که خودش وعده کرده خداوند راه را برای کسانی که برای او مجاهده می کنند، باز می کند. غرض از نوشتن این خاطره فقط انتقال تجربه ای بود که بنده داشته ام.
#خاطره
#حوزه
@talabekhariji
📵شماره ام را از کجا گرفت؟!📵
❇️ خاطره # ۳۱ ❇️
💭 خاطره ای دارم مربوط به چند ماه اولم در ایران. هنوز داشتم زبان فارسی یاد می گرفتم. شب و روز فقط زبان کار می کردیم. و هنوز نمی توانستم خوب صحبت کنم.
✍🏽 یادم هست استادی که بنده را می شناخت شماره بنده را به یکی از رفقای خود (که بنده یک شناخت اجمالی از ایشان داشتم) داد. بدون این که بهم اطلاع دهد. آن بنده خدا هم با بنده تماس گرفت. خیلی تعجب کردم که ایشان شماره ام را از کجا پیدا کرده؟ وقتی گفت که فلان استاد شماره بنده را به او داده، تعجبم چند برابر شد.
😳چرا؟!
😳 چطور توانسته این کار را انجام دهد؟!
😳 چرا اول ازم اجازه نگرفت؟!
🔹با مرور زبان متوجه شدم که در ایران درباره این موضوع حساسیت خاصی وجود ندارد و راحت می شود شماره ها را گرفت و داد. دلیل تعجب بنده در آن زمان این بود که در فرهنگ انگلیسی این خیلی موضوع حساسی است.
🌐 و فکر نمی کردم در فرهنگ دیگری، این طوری نباشد. آنجا اصلا راحت شماره سوال نمی کنید از کسی که خیلی با او صمیمی نباشید، چه برسد به دست به دست کردن شماره های اشخاص بدون اطلاع دادن به صاحب شماره!
😂 به هر حال الآن به یاد این خاطره می افتم، می خندم!
#خاطره
@talabekhariji
✍🏽 خاطره # ۳۲
🔸هفته اولم در قم یادم نمی رود. این خاطره مال حدودا هشت یا نه سال پیش است. فارسی بلد نبودم. تازه از آن ور دنیا آمده بودم.
🔹 هیجانی در سینه خود حس می کردم. الآن قرار است فرمان زندگی خود را رسماً دست خودم بگیرم... آن هم در یک کشور جدید...
▪️ چه اتفاق هایی قرار است بیافتد؟
▪️ با چه کسانی آشنا خواهم شد؟
▪️رفقای جدید من چه کسانی خواهند بود؟
▪️ اصلا ساختمان ها چه شکلی خواهند بود؟
▪️ حوزه علمیه چطور خواهد بود؟
▪️چقدر از حرم حضرت معصومه که برای بنده بهشت روی زمین بوده و هست، فاصله خواهم داشت؟
▪️درسهام چه شکلی خواهند بود؟
▪️ آیا با عارفان خدا آشنا خواهم شد؟
▪️چه کسی قرار است از من دستگیری کند...؟
🔸ندانستن جواب بیشتر سؤالات از این قبیل واقعا هیجان برانگیز بود! داشتم به دنیایی دیگر وارد می شدم... دنیایی که در آن، همه چیزش از دنیایی که تا آن زمان شناخته بودم، متفاوت بود... خیلی هیجان برانگیز بود.
🔹یکی از فامیل های دور که ساکن تهران هستند بنده را به قم آوردند. آن هم با قطار. از پنجره بیرون نگاه می کردم... همه صحنه هایی که میدیدم جذاب بود... تا رسیدیم قم.
🔸وقتی قطار وارد قم شد، حس خیلی عجیب و معنوی بهم به دست داد. معنویت عجیبی در این شهر وجود داشت که انگار قابل لمس بود.
🔹به خانه ها نگاه می کردم... روی دیوار یکی از خانه ها ذکر شریف صلوات نوشته شده بود. خیلی بزرگ. این قدر از این صحنه لذت بردم... انگار آمدم بهشت... چون در انگلیس باید هی نگاهم را از تابلو های تبلیغاتی که در خیابان ها قرار داشت، منصرف می کردم. چون حتما عکس زن نیم برهنه آنجا بود، حتی اگر جنسی که داشت تبلیغ می شد، خمیر دندان بود، آن هم بدون استفاده از بدن زن قابل تبلیغ نبود...
🔸حالا آمدم اینجا و به جای آن صحنه ها، ذکر صلوات را روی دیوار دیدم... الله اکبر...
🔹حس کردم که وارد حرم امن الهی شده ام. جایی که قرار است اتفاقات بسیار خوب و بزرگ برام بیافتد.
#خاطره
@talabekhariji
🕌 خاطره # ۳۲ اعتکاف 🕌
🔥 خاطره ای داغِ داغ تقدیم دوستان میکنم!
▪️الحمد لله امسال خدا توفیق داد در خدمت بعضی از دوستان مؤمن که در مراسم معنوی اعتکاف شرکت می کردند، باشیم. خود بنده معتکف نبودم، ولی توفیق داشتم دو جلسه خدمت دوستان معتکف باشم. یکی در مسجد اعظم کنار حرم مطهر حضرت معصومه، و دیگری در مسجد علی بن ابی طالب (ع) خدمت دوستان دانش آموز بودیم.
🔹از همان سال اول که آمدم ایران دوست داشتم در مراسم اعتکاف شرکت کنم ولی هیچ وقت شرایطش محقق نشد. و امسال اولین بارم بود که - با این که معتکف نشدم - فضای مراسم اعتکاف را درک کردم.
▫️خیلی فضای جالبی بود، و این را از برکات پیروزی اسلام و انقلاب اسلامی میدانم که چنین فضایی برای مردم مهیا شده که میتوانند سه روز از زندگی روزمره شان فاصله بگیرند و مشغول فکر و ذکر باشند و معارف دینی هم فراگیرند.
🔸بنده را برای بحث روشنگرایی دعوت کردند که به عنوان کسی که ساکن جامعه غربی بوده ام و اساسا متولد و بزرگ شده آنجا هستم، از واقعیت هایی که آنجا دیدم بازگویی کنم.
▪️وقتی وارد مسجد اعظم شدم بنده را به ستونی هدایت کردند که بر آن عکس شهید چمران چسبیده بود و زیر عکس هم روی کاغزی (آشنایی با فرهنگ های مختلف) نوشته بود.
🔹روز قبلی هم از بعضی دوستان طلبه پاکستانی دعت کرده بودند که کمی از پاکستان بگویند. فلذا دوستان معتکف در جریان بودند که چنین برنامه ای هست. یکی از مسئولین به بنده گفت که دیروز بحث طلبه های پاکستانی خیلی بازخورد خوبی داشت و استقبال شد. بنده از شنیدن این مطلب خیلی خوشحال شدم... از این که مسئولین فقط از طلاب کشور های غربی دعوت نکردند و این که مؤمنین معتکف از دوستان پاکستانی استقبال کردند. الحمد لله.
◽️به هر حال به سمت آن ستون رفتیم. آنجا محل خواب دو تا جوان مؤمن بود که آنجا نشسته بودند. رفتیم آنجا و کنارشان نشستیم و سرگرم صحبت شدیم.
🔸بحث ما با همین دو بزرگوار آغاز شد. ولی به زودی دوستان دیگه هم ملحق شدند. مسئولین هم اعلام کردند که این برنامه آغاز شده... به زودی حدودا ۵۰ نفر دور بنده حلقه زده بودند. از سنین مختلف. از پیر مرد گرفته تا جوان و نوجوان. خیلی برام جالب بود. پر از سؤال بودند و با دقت به بحث هایی که مطرح می کردم گوش می دادند. خیلی کنار دوستان صفا کردم الحمد لله.
▪️جلسه دوم در خدمت دوستان دانش آموز بودیم. جلسه قبلی از طریق مدرسه علمیه هماهنگ شد. ولی هماهنگی این جلسه متفاوت بود. این مراسم اعتکاف توسط بعضی طلاب جوان برگزار شد و مخصوصا برای دوستان نوجوان دانشآموز بود. یکی از دوستان طلبه عزیزی که از مسئولین آنجا بودند از رفقای بنده هستند. ایشان با یک تماس ساده این جلسه را هماهنگ کردند.
🔹آن تصوری که - تا قبل ورود به جلسه - در ذهن بنده بود این بود که حدودا ۳۰ دقیقه صحبت می کنم، کمی با دوستان مینشینم و رفع زحمت می کنم. ولی اتفاقی که افتاد غیر از این بود! بعد از اتمام سخنرانی، دوستان دور بنده حلقه زدند، و سؤالاتشان را مطرح می کردند. سؤالات هم خیلی متنوع بود. از (میشه یکم انگلیسی حرف بزنید؟) گرفته تا (چه چیزی باعث شد از آنجا دل بکنید بیایید ایران؟) و از فضای جامعه غربی و سیطره صهیونیست ها بر رسانه و برنامه ای که برای جوامع غربی ریخته اند و اسلام هراسی و نگاهشان نسبت به ایران و...
▫️بنده در طول عمرم این قدر پشت سر هم حرف نزده ام. از حدودا ساعت ۱۳ گرفته تا کمی مانده تا اذان مغرب (که حدودا ساعت ۱۸ هست) فقط حرف می زدم! انتظار نداشتم این قدر این مباحث برای دوستان جذاب باشد... و این قدر استقبال کنند. کنار این عزیزان خیلی صفا کردم، و از خدا مسئلت دارم که بالاترین نعمت - که چیزی جز معرفت ذات ربوبی نیست - را نصیب طلاب برگزار کننده این مراسم کند.
👇🏽ادامه در پست بعدی👇🏽
#خاطره
@talabekhariji
🕌 خاطره # ۳۲ اعتکاف 🕌
👆🏽ادامه از پست قبلی👆🏽
🔸 بنده از تجربه اعتکاف امسال نکات و عبرت های زیادی گرفته ام...
▪️یادم هست حدودا ۸\۹ سال پیش خیلی تلاش می کردم فارسی را خوب یاد بگیرم. زمانی که حجره نشین بودم توصیه های اساتید زبان را جدی گرفتم. گفته بود: اگر میخوای فارسیت قوی بشه، باید با خودت تعهد ببندی که برای مدتی فقط و فقط فارسی حرف بزنی. بنده این کار را کردم. زبان فارسی را به عنوان زبان خود پذیرفتم. خیلی این قضیه را جدی گرفتم و بجز تماس هایی که با والدین و خانم (آن موقع پیش هم نبودیم و فارسی بلد نبودند) داشتم فقط و فقط فارسی حرف می زدم. حتی با طلاب همشهری انگلیسی زبان. ایشان با من انگلیسی حرف می زدند و بنده فارسی جواب می دادم و به این قضیه معروف بودم!
🔹در طی این ۸ سال هم خیلی تلاش کرده ام فارسیم را تقویت کنم. بعضی از دوستان طلاب غیر ایرانی فارسی را فقط برای درس یاد می گیرند (چون زبان تدریس فارسی است). تنها هدفشان از یادگیری زبان فارسی همین است. ولی بنده نه...
▫️این که بتوانم با دوستان ایرانی راحت صحبت کنم، ایشان متوجه شوند، بنده هم متوجه حرف های ایشان شوم... این از دغدغه های مهم بنده بوده و هست. چرا؟ به خاطر اسلام. به خاطر انقلاب اسلامی... چون بنده اساسا اسلام را پدیده ای بدون مرز شناخته ام. آن چیزی که از قران و اهل بیت فهمیده ام همین است که همه مسلمانان برادر هستند. و برابر هستند. مرز معنی ندارد. نژاد معنی ندارد. اصلا از زیباترین ارزش های اسلامی همین است... که بین ملت های مختلف و فرهنگ های متفاوت ایجاد انس و الفت می کند. کاری می کند که بلال حبشی و سلمان فارسی و عمار یاسر بشوند برادر. بنده اسلام را این طوری شناخته ام. فلذا ایرانی های مؤمن را از خود دانسته ام و خود را از ایشان. چون حقیقت همین است. انما المؤمنون اخوة.
🔸به هر حال بنده با چنین دیدی این ۸ سال را گذرانده ام. و این دید باعث شده نعمت های بسیار بسیار زیادی گیرم بیاید. از جمله رفاقت با خیلی از دوستان طلبه ایرانی. و همین دید منجر شد که بتوانم کنار این عزیزان صفا کنم و به اسلام خدمت کنم.
▪️الحمد لله زحماتی که سال ها پیش کشیدم اینجا به درد خورد. توفیق داشتم برای اسلام مفید باشم. چون اگر فارسیم ضعیف بود هیچ وقت نمی توانستم با دوستان ارتباط برقرار کنم. الحمد لله این دیدی که اسلام به ما داده اینجا به درد خورد. باعث شد ملاک انتخاب دوست و همنشین نژاد نباشد بلکه تقوی... و همین منجر شد به این که آن دوست عزیز با بنده تماس بگیرند و پای بنده به جمع دانش آموزان معتکف باز شود.
🔹از آن عزیز و مسئولین اعتکاف هر دو مسجد ممنونم که لایق دانستند و باعث خیر شدند.
▫️نکات دیگر هم هست که اگر مطرح کنم مطلب بیش از حد طولانی می شود فلذا به همین مقدار اکتفا میکنیم.
#خاطره
@talabekhariji