🍁#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن🍁
#قسمت_اول
جلو در دانشگاه با دوستهایم در حال حرف زدن بودیم که یاد جزوه ام افتادم، رو به سارا گفتم:
– پس این جزوه ام چی شد؟
سارا هینی کشیدو گفت:
– دست راحیله، صبر کن الان می گم بیاره.
گوشی را از جیبش در آوردو از ما فاصله گرفت، بعد از چند دقیقه امد.
– الان میاره.
نگاه دلخوری به او انداختم.
–ببخشید که جزوتو بی اجازه دادم به یکی دیگه، اونوقت راحیل کیه؟
–راحیل یکی دیگه نیست،خیلی منظمه،راستش نمیشد که بهش ندم،گفت یه روزه میده، خیالت راحت حرفش حرفه،آرش باور کن جوری شد که نشد بگم جزوه مال توئه، الانم امد به روش نیاریا.
پوفی کردم و گفتم:
– حالا الان کجاست؟ من می خوام برم. نگاهی به در دانشگاه انداخت.
–تودانشگاهه، عه، امدش.
مسیر نگاهش را دنبال کردم، یک دختر چادری که خیلی باوقارو متین به نظر می رسید، نزدیک میشد، اونقد چهره ی جذابی داشت که نتوانستم نگاهم را صورتش بردارم، ابروانی مشگی با چشمهایی به رنگ شب، پوست صورتش رنگ گندم بود،بینی کشیده که به نظر عمل کرده بود ولی وقتی نزدیک امددیدم این طور نیست. با یک روسری سرمه ایی زیبا، صورتش رو قاب گرفته بود، برعکس دخترهای دیگه که در دانشگاه مغنعه می پوشند،او روسری سرش بودومدل خاصی آن را بسته بود، مدل بستنش را خیلی خوشم امد.
نوع چادرش خاص بود. با لبخندی که به سارا می زد با اشاره سر سارا را صدا کرد، تا جزوه را به دستش دهد.سارا به طرفش رفت و باهم دست دادند وخوش وبش کردند، سرش را به طرف کیفش برد که جزوه راازداخل کیف برون بکشد.
همون لحظه فکر شیطنت باری به سراغم امد.
نمی دانم چرا، ولی می خواستم متوجه بشودکه جزوه مال من است. شاید می خواستم من را ببیندو توجه اش را به طرف خودم جلب کنم. جلو رفتم و سلام کردم، سرش رابالا آوردو ونگاه گذرایی به من انداخت و زیرلبی جوابم راداد، لبخند از روی لبهایش جمع شد، قیافه ی جدی تری به خودش گرفت وجزوه را مقابل سارا گرفت و تشکر کرد.
همانطور که محو صدای آرام و قشنگش شده بودم، قبل از سارا جزوه را گرفتم و گفتم:
–خواهش می کنم، بعد خنده ایی کردم و گفتم:
– جزوه ام شده مارکوپولو، بالاخره به دستم رسید.
با چشمهای گرد شده، سارا را نگاه کردوگفت:
–منظورت از دوستت ایشون بودند؟
سارا با دست پاچگی گفت:
–حالا چه فرقی داره، با دلخوری به سارا گفت:
–کاش می گفتی، بعدهم برگشت به طرفم وبا حالتی شرمنده گفت:
–حلال کنید من نمی دونستم...نذاشتم حرفش راادامه دهد، فوری گفتم:
–اشکالی نداره، اصلا مهم نیست.
سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت، کمی بیشتر به طرف سارا متمایل شدو باهاش دست دادو گفت:
–کلاس آخررو نمیای؟
سارا گفت:
– نه، با بچه ها می خواهیم بریم بیرون.
نگاهی به من و بقیه ی بچه ها انداخت وهمانطور که دستش را از دست سارا بیرون می کشید گفت:
–پس من میرم کلاس.
سرش را به طرف من برگرداند و بدون این که نگاهم کند گفت:
–ممنون بابت جزوه.
فوری خداحافظی کردو رفت.
بعد از رفتنش به سارا گفتم:
–چرا نگفتی اونم با شما بیاد؟
سارا پوزخندی زدو گفت:
–اون این جور جمع هارو نمی پسنده.
اخم کردم.
– کدوم جور؟
-مختلط...
-یعنی چی؟
-یعنی اون پسر جماعت را حساب نمی کنه، چه برسه باهاشون بیرون بره.
–سارا!این دختره تو کلاس ماست؟
–آره.
با تعجب گفتم:
– چرا من تا حالا متوجه اش نشدم؟ سارا همانطور که نگاهم می کرد گفت:
–کلا راحیل با کسی کاری نداره،آرومه و سرش تو کار خودشه.
سارا پیش بقیه رفت که گرم حرف زدن بودندو گفت:
–بچه ها بریم دیگه.
نمی دانم چرا این دختر، چی بود اسمش، راحیل،
توجهم را جلب کرد.
چقدر جذبه داشت، فکر کنم کمی از خود شیفته هم بود، حتی در چشم هایم نگاه هم نکرد.صدای سارا در سرم اکو می شد،"او پسر جماعت را حساب نمی کند."
دلم خواست رفتارش با من متفاوت باشد تابقیه بخصوص سارا شوکه بشوند...منی که همه ی دخترها دوست دارند هم کلامم شوند و تحویلم می گیرند،او حتی افتخار ندادکه نگاهم کند...
سارا با تکون دادن دستش مقابل چشم هایم، گفت:
– کجایی آرش؟ تو نمیای؟
– گفتم که نه، کار دارم باید برم.
-باشه پس خداحافظ ما رفتیم.
از بقیه ی بچه ها هم خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم...
🍁به_قلم_لیلا_فتحی_پور🍁
کانال ☆《طلبه+مبارز 》@talabemobarz
هوش مصنوعی {طلبه مبارز}
خلاصه اولین قسمت از برنامه #زندگی_پس_اززندگی 📺 سال 1399.2.6 قراره این قسمت بارگذاری بشه با ما همراه
52.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه #زندگی_پس_اززندگی تجربه نزدیک به #مرگ
#قسمت_اول #فصل_اول
ماه رمضان سال
1399.2.6
پارت اول
آرشیو برنامه تلویزیونی زندگی پس از زندگی
فصل اول وفصل دوم برای بارگذاری کلیپ ها #وقت و #هزینه صرف شده لطفا کپی نکنید
#عباس_موزون #شبکه_چهار
کانال زندگی پس از زندگی 👇🏿👇🏿
https://eitaa.com/joinchat/3418095733C6820f7386d
با ما همراه باشید و مارا به دوستان خود معرفی کنید 🌺
هوش مصنوعی {طلبه مبارز}
برنامه #زندگی_پس_اززندگی تجربه نزدیک به #مرگ #قسمت_اول #فصل_اول ماه رمضان سال 1399.2.6 پارت اول آر
41.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه #زندگی_پس_اززندگی تجربه نزدیک به #مرگ
#قسمت_اول #فصل_اول
ماه رمضان سال
1399.2.6
پارت دوم😁
آرشیو برنامه تلویزیونی زندگی پس از زندگی
فصل اول وفصل دوم برای بارگذاری کلیپ ها #وقت و #هزینه صرف شده لطفا کپی نکنید
#عباس_موزون #شبکه_چهار
کانال زندگی پس از زندگی 👇🏿👇🏿
https://eitaa.com/joinchat/3418095733C6820f7386d
با ما همراه باشید و مارا به دوستان خود معرفی کنید 🌺
هوش مصنوعی {طلبه مبارز}
برنامه #زندگی_پس_اززندگی تجربه نزدیک به #مرگ #قسمت_اول #فصل_اول ماه رمضان سال 1399.2.6 پارت دوم😁 آر
31.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه زندگی پس اززندگی تجربه نزدیک به #مرگ
#قسمت_اول #فصل_اول
ماه رمضان سال
1399.2.6
پارت سوم🌹
آرشیو برنامه تلویزیونی 📺 #زندگی_پس_از_زندگی 🎥
فصل اول وفصل دوم برای بارگذاری کلیپ ها #وقت و #هزینه صرف شده لطفا کپی نکنید
#عباس_موزون #شبکه_چهار
کانال زندگی پس از زندگی 👇🏿👇🏿
https://eitaa.com/joinchat/3418095733C6820f7386d
با ما همراه باشید و مارا به دوستان خود معرفی کنید 🌺