هوش مصنوعی
رمان جدید داریم😍
#من سرباز بشار نیستم
#فصل اول
#پارت1
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
اسماعیل اسماعیل اسماعیل
قلم دست گرفته ام تا براے تو بنویسم، برای تو یا شاید برای خودم! نمی دانم.
توی تاریکی اتاق یک شمع کوچک روشن کرده ام و می نویسم و اشک میریزم.
دکتر ها گفته اند تاریکی برای چشم هایم خوب نیست. گفته اند حتی موقع خواب هم باید لامپ روشن بگذارم و توی تاریکی نخوابم! اما نمی توانم. لامپ اتاق آزارم می دهد.
انگار تندی نورش فرو می رود توی مردمک هایم! انگار این نور یک نور مصنوعی دروغین است. نوری که قرار است جای خورشید را بگیرد و نمی تواند.
اسماعیل اسماعیل اسماعیل
خط به خط برای تو می نویسم و اشک میریزم. برگ های کاغذ زیر قطره های اشک خیس شده اند و جوهر سیاه روی سپیدی کاغذ وا رفته است. انگار خودش را باخته! می خواهم از خودم و تنهایی هایم بنویسم...
وقتی قلم دست می گیرم و شروع می کنم به نوشتن، انگار راه نفس کشیدنم باز می شود. حس می کنم به محض نوشتن یک سطر، تو تمام آن را بارها و بارها می خوانی!
انگار صدای پنهان نامه های مرا می شنویــ
عهد کرده ام هفته ای یک نامه برایت بنویسم و با تو حرف بزنم. برایت از خودم بگویم، از روزهایم. ازشب هایم.، از زنی که تو را نداشت! زنی که تو را صاحب شد' و زنی که حالا تو را از دست داده و به سرزمین نامه ها پناه آورده...!
پیش از آنکه قلم بردارم و نوشتن را آغاز کنم، به سراغ جعبه چوبی نارنجی رنگه نامه هایت می روم. نامه هایی که تو برایم نوشته ای!
یکی از نامه ها را بر می دارم و برای هزارمین بار شروع میکنم به خواندن...)
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃