🍃پرودگار من! آنچه از شرح حالم برای تو گفتم، جایگاه بندهای را به تصویر میکشد که در هجوم سختیها به تو پناه آورده و پس از بارها رانده شدن از دیگران، به کرم تو امید بسته.
🍃تو خود به احسان و نعمتهای خویش عادتم داده ای که اینگونه با آن، انس گرفتهام. اگر روزی از شراب طهورِ رحمت و کرم تو ننوشم، میمیرم.
🍃من تو را بخشندهای میدانم که هر چه میبخشی، گنج مغفرتت آب نمی رود و خزانۀ فضلت کم نمی آید و دریای رحمتت، قطره ای نمی کاهد.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا ۱۱
🌴💎🌹💎🌴
🍃 آرزوهای طول و دراز و فراوان ما پشت هم صف کشیده اند و در انتظار نگاه لطف تو به سر میبرند.
🍃ما امید بستهایم به تو، نه امیدهای کوچک. اندازۀ امیدهای ما، بیش از آن که با اندازۀ خودمان تناسب داشته باشد، با عظمت تو سازگار است.
🍃ما گناه کرده ایم؛ امّا در حین گناه، امید داشتیم که تو آن را از دیدگان مردم میپوشانی.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا ۱۲
🌴💎🌹💎🌴
#محسن_عباسی_ولدی
🍃خداوندا! تو خود معلّمم باش و کار خیر و راه خیر را به من بفهمان. امّا فهمیدن، کافی نیست توفیق عمل اگر نباشد، فهمیدن، بار گرانی میشود و تاوان مضاعفی خواهد داشت که من توان کشیدن آن را ندارم.
فهم بیعمل، حجاب روی حجاب است. پس خودت توفیق عمل به آنچه به من الهام میکنی، عطا فرما.
🍃 گاهی شب که میرسد و از دنیا جدا میشوم، عظمتت بیدارم میکند و لرزهای شیرین وجودم را میتکاند. امّا روز که رو به دنیا سرازیر میشوم، غفلت، امانم نمیدهد و نسیان دامانم را میگیرد و ترس تو از دلم بیرون میرود.
🍃بیا و منّت بر سر بندهات بگذار و خشیت خویش را در دل سیاه شب و در قلب روشنای روز، روزیام کن و تا وقتی که نفس میکشم، لحظهای این خشیت را از دلم بیرون نکن، ای خدای عالمیان!
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا ۱۸
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
🍃آقای من! نگو مرا از درگاه لطفت راندهای و از وادی بندگی دور افکنده ای که به این روز افتادهام! من که باور نمیکنم!
🍃میدانم هر چه تو کوتاه آمدی، من گستاختر شدم و حقّت را سبکتر شمردم، امّا تو که نمیخواهی به خاطر گستاخی من، فاصلۀ مرا از خودت به نهایت برسانی؟
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا
#محسن_عباسی_ولدی
🌴❄️💎🌴
🍃قسم به عزّت تو! (که هر چه عزّت است، نزد توست)، اگر مرا از در خانهات برانی و در به رویم ببندی جایی نخواهم رفت؛ هیچ جا. مگر جای دیگری هم هست؟
🍃مینشینم و تا ابد نازت را میکشم، تا در را به رویم باز کنی و من یقین دارم که باز میکنی. آخر دلم گواه است که تو چقدر کریمی.
🍃تو را که شناختم، به کرَم شناختم و میدانم که رحمت تواندازه ندارد که تمام شود.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
🌴💎🏴💎🌴
#قصّۀ_من_و_خدا
#محسن_عباسی_ولدی
🍃ای آن که دستان امیدم به دامان کرم تو چنگ زده! ای کسی که هر چه میخواهم، برای رسیدن به توست! تو منتهای حاجات منی.
🍃گناهان، میان من و تو دیوار میکشند و مرا از خانۀ طاعت تو بیرون میکنند.
پیش از آن که دیوار گناهان، میان من و تو فاصله بیندازد، تو میان من و گناه، دیواری به بلندای زمین تا آسمان بالا ببر.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا
🌴💎🌹💎🌴
#محسن_عباسی_ولدی
🍃ای آن که دستان امیدم به دامان کرم تو چنگ زده! ای کسی که هر چه میخواهم، برای رسیدن به توست! تو منتهای حاجات منی.
🍃گناهان، میان من و تو دیوار میکشند و مرا از خانۀ طاعت تو بیرون میکنند.
پیش از آن که دیوار گناهان، میان من و تو فاصله بیندازد، تو میان من و گناه، دیواری به بلندای زمین تا آسمان بالا ببر.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا
🌴💎🌹💎🌴
#محسن_عباسی_ولدی
🍃من اگر درِ خانۀ تو را میکوبم و حاجاتم را در طَبَق دستان لرزانم میگذارم و تقدیم به تو میکنم، از آن روست که تا یاد دارم به گونهای با من رفتار کردهای که امیدم به یأس مبدّل نشود.
🍃تو خدایی و خدایی میکنی و کسی برای تو تکلیفی معیّن نمیکند و بر تو حکمی نمیراند. ای تنها خدای هستی! هیچ کس شریک خدایی ات نیست، امّا خودت بر خودت واجب کردهای که بر بندگان مهر بورزی و باران رحمتت را دم به دم بر سرشان بباری.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا
#محسن_عباسی_ولدی
🌴🌹💎🌹🌴