eitaa logo
تَلواسه:)
558 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
224 ویدیو
32 فایل
بسیج دانشجویی پردیس الزهرا (س) دانشگاه فرهنگیان استان سمنان ارتباط با ما: @talvase_admin لینک ناشناس: https://gkite.ir/es/10300968
مشاهده در ایتا
دانلود
حنجره معصوم: علی اصغر(علیه السلام) عصر عاشوراست. هیچ کس نیست: نه عباس، نه بربر، نه عابس، نه اکبر و قاسم و نه هیچ یار و همراهی دیگر. سید الشهدا (علیه السلام) به یاری خواهی فریاد می زند: «آیا کسی هست برای خدا یاورمان باشد؟ آیا یاوری هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟» صدای گریه اصغر در خیمه اوج می گیرد؛ یعنی من هستم یعنی هنوز آخرین سرباز در خیمه است! امام به سمت خیام می آیند و می فرمایند: «خواهرم، شیرخوار را بیاورید.» سپس در مقابل سپاه می ایستند و علی اصغر را بر فراز دست می گیرند. یعنی ممکن است به خاطر علی، از سنگستان دلها چشمه کوچک عاطفه ای بجوشد؟! صدای امام در میدان می پیچد: «آخر گناه این کودک چیست؟ کدامین شما را آزرده است؟! اگر به من رحم نمی کنید به کودک رحم کنید!» عمربن سعد نگران و هراسان است و حرمله زانو می زند و تیر رها می شود. فواره گلوی اصغر می جوشد و خون در مشت حسین (علیه السلام) به آسمان افشانده می شود. @bdf_semnan
شیخ شهید: حبیب بن مظاهر سید الشهدا (علیه السلام) آخرین پرچمی را که بعد از تقسیم پرچم ها در کف داشتند، به شوق برداشتند و فرمودند:« آن که باید این پرچم ار در کف داشته باشد، می رسد!» سردار پیر از راه رسید تا در فردای عاشورا فرمانده جناح چپ سپاه حسین باشد. روز عاشورا امام حبیب را به فرماندهی جناح چپ گماشتند و هنگام اذان ظهر به او فرمودند: «ای حبیب، از دشمن فرصتی بخواه تا نماز بخوانیم.» حبیب از لشکر عمر سعد درنگ خواست؛ ولی حصین بن تمیم فریاد زد: « نماز شما پذیرفته نیست.» حبیب خشمگین پاسخ داد:« نماز از آل رسول قبول نیست و از شما پذیرفته است؟!» حصین تیغ کشید و راهی میدان شد. حبیب نیز اذن از میدان گرفت و بر دشمن چیره شد؛ ولی دیگران به کمک حصین آمدند و دیری نپایید که سر پیرمرد اصحاب به دنبال اسب، در میدان طواف می کرد.امام بالای پیکر حبیب آمدند و چنین فرمودند: « ای حبیب، خدا برکتت داد! چه گزیده مردی بودی؛ هر شب را به سپیده می رساندی و آغاز قرآن را به پایان». @bdf_semnan
ستاره ای بر سینه خورشید: عبدالله بن حسن(ع) عبدالله فرزند امام مجتبی (علیه السلام) کودکی یازده ساله بود و روز عاشورا  در خیمه گاه با زنان به سر می برد. امام حسین (علیه السلام) از شدت جراحات بر زمین افتاده بودند و در محاصره دشمن بودند  که عبدالله از خیمه بیرون دوید و شتابان به  جانب امام رفت. سید الشهدا (علیه السلام) به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمودند: «خواهرم ! او را نگه دارید.» عبدالله در حالی که زینب او را گرفته بود، فریاد زد: «سوگند به خدا زا عمویم جدا نمی شوم!» . سپس به سختی از دستان عمه اش زینب جدا شد و به میدان رفت. هنگامی که ابجربن کعب شمشیر خود را به سوی امام پائین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای ناپاک زاده، وای بر تو!  می خواهی عمویم را بکشی؟!»  این را که گفت دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور کند ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد . فریاد عبدالله به «وامتاه» بلند شد. امام او را به سینه چسبانیدند و فرمودند : « ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده است، صبر کن و آن را حساب خیر بگذار.» سرانجام عبدالله در آغوش امام حسین (علیه السلام) به دست حرمله به شهادت رسید. @bdf_semnan
رحمت بر آن کسی که به من یاد داد و گفت وا کن دو لب به جنون و بگو حسین (ع)! @bdf_semnan
نوجوان کربلا: قاسم بن الحسن (علیه السلام) قاسم نوجوانی نابالغ بود. به همین دلیل امام موافقت نمی کردند به میدان نبرد برود؛ اما سرانجام با اصرار زیاد اجازه جهاد گرفت. حمید بن مسلم می گوید: نوجوانی چون پاره ماه در وسط میدان کربلا برای مبارزه طلوع کرد. او پیش می رفت و شمشیر می زد که ناگاه بند کفشش پاره شد. قاسم ایستاد تا بند کفشش را محکم کند؛ یعنی جمعیت فراوان سپاه دشمن، جرات پیش آمدن برای مبارزه را نداشت و قاسم، آن هزار جنگنده را به حقیقت بی اعتنا می نگریست! در گرماگرم نبرد، ناگهان ضربه ای به فرق مبارک قاسم خورد که در اثر آن با صورت به زمین خورد و فریاد برآورد؛ «عموجان» امام حسین (علیه السلام) به سرعت خود را به قاسم رساند. زمان اندکی گذشت و گرد و غبار فرو نشست. قاسم پاهایش را به زمین می سایید و در حال پر کشیدن به ملکوت اعلی بود. پس از شهادت این نوجوان، سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: « بر عمویت سخت است که او را بخوانی و پاسخت نگوید یا پاسخت دهد ، اما آن پاسخ، تو را نفعی نرساند!» @bdf_semnan
زخمی باران سنگ: عابس بن ابی شبیب شاکری عابس بن ابی شبیب شاکری، پیک مسلم بن عقیل بود که خبر بیعت مردم کوفه را به سید الشهدا (علیه السلام) در مکه رساند. روز عاشورا هنگامی که عازم میدان شد. به حضور امام رسید و گفت: « در این زمین و زمان، هیچ کس نزد من محبوبتر از تو نیست. اگر گران بهاتر از خون داشتم تا تقدیم راهت کنم. دریغ نمی ورزیدم.» عابس روانه میدان شد و دلیرانه شمشیر از نیام کشید. یکی از کوفیان فریاد زد: «به خدا سوگند هرکس به نبرد او رود، جان بر سر این کار نهاده است!» عابس مبارز می طلبید و هیچ کس جرئت مقابله نداشت که عمر سعد فریاد زد : سنگ بارانش کنید!» زیربارش تیر و سنگ، ناگهان عابس کلاه خود از سر برافکند، زره از تن بیرون کشید و بر سپاه حمله برد. به هر سو هجوم می برد، از مقابلش می گریختند. سپاهیان از همه طرف محاصره اش کردند. با اصابت سنگ ها و تیرها خون از بدن عابس می چکید. سرانجام بدن خونین عابس بر زمین افتاد. لحظه ای بعد، سر عابس، با محاسن سپید خون رنگ، در دست ها می چرخید. @bdf_semnan
📜خاطره نگاری جهادی من اگر بنشینم تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ تابستان سال قبل بود که قسمت شد با بچه‌های دانشگاه اردو جهادی رفتیم. اولین تجربه کار جهادی من بود، از قضا ما مسئول رنگ آمیزی دیوارهای مدرسه روستای چاه شیرین بودیم. صبح زود بود که به سمت مدرسه راه افتادیم درِ مدرسه را که باز کردیم، دیوارهای بی‌رنگ و رو ، سیمان‌های کنده و افتاده روی زمین، سکوت عجیب حیاط مدرسه ذوقمان را کور کرد. جو خاصی حاکم بود، اما آستین‌ها را بالا زدیم ،رنگ‌ها را در سطل ریختیم بعد از ترکیب کردن آنها، رنگ‌ سفید را در پیستوله ریخته و نوبت به نوبت دیوارها را سفید می کردیم. خورشید درست وسط آسمان بود.گرمای آن طاقت بچه‌ها رو کم کرده بود .همانطور که مشغول رنگ آمیزی بودیم .صدای پیس پیس پیستوله هم کم و کمتر می‌شد.با خودم گفتم حتما این بیچاره‌ام خسته شده! که یک دفعه خاموش شد.☹️ بچه‌ها هر کاری کردن پیستوله روشن نشد. کاری هم از دست ما بر نمی‌آمد، باید منتظر می‌ماندیم تا پشتیبانی کمکمان کند. من که دیگر خسته شده بودم، روی زمین نشستم به دیوار تکیه دادم. صدایی توجهم را جلب کرد؛ صدا از پشتِ دیوارِ بالای سرم بود. _پیس! پیس ! _ خانوم ؟! سرم رو بالا آوردم؛ ادامه 👇🏻👇🏻
_خانوم کمک نمی‌خواین؟ چرا ناراحتید؟من دیدم که دستگاه رنگ آمیزی تون خراب شد. +چرا که نه، حتماً کمک می‌خوایم،بیا پیشم. دختر نازی با موهای طلایی‌ که در نور آفتاب برق می‌زد، کنار من آمد .اسمش را پرسیدم، با خجالت گفت: فاطمه‌ام. تازه ،خواهر برادر‌هایم آن طرف منتظرند تا شما را ببینند. فاطمه که فهمیده بود اعصابم خورد شده و ناراحتم. پیش سطل رفت .جلو آمد و قلمو را در دستم گذاشت. _خانوم پاشو با هم با قلمو دیوار مدرسه مون رو رنگ می‌زنیم. لبخند روی صورت فاطمه حالمو عوض کرد😌 بلند شدم ،روی موهای قشنگ طلاییش دست کشیدم و گفتم: فاطمه می‌دونستی خیلی خیلی قشنگی😍 خنده‌ی از ته دلش به من انرژی عجیبی داد، انگار نه انگار که پیستوله خراب شده بود. مشغول رنگ زدن شدم، از فاطمه پرسیدم تا حالا رنگ آمیزی کردی؟! برگشتم دیدم فاطمه نیست . بدو بدو از آن طرف حیاط داشت می‌آمد، در دست‌های کوچکش لیوان استیل پر از آب بود . _خانوم هوا خیلی گرمه. شما هم خیلی تشنه‌اید. اینو از خونه براتون آوردم. قدردانی اش برایم خیلی جالب بود. با فرصت‌های کوچکی که پیش می‌آمد، می‌خواست برایم جبران کند و هوایم را داشته باشد. آنقدر سرگرم حرف با فاطمه شدم، که دیدم به انتهای حیاط رسیدم، رنگ آمیزی تموم شد‌. اگر کمک‌ها و مهربانی فاطمه نبود؛ شاید دیگر از جایمان بلند نمی‌شدیم. هنوز وقتی یاد لبخندهایتان، دل‌های صافتان و کمک‌هایی که با دست‌های کوچک به ما ‌کردید،می‌افتم ،چشم‌هایم از ذوق برق می‌زند و از صمیم قلبم مشتاقم تا دوباره تک تک شما را ببینم. __________________________ به امیدِ دیدار تک تک شما فرزندانِ ایرانِ آباد✌️🏻🇮🇷 @bdf_semnan
مومن آل فرعون عاشورا: حنظله بن اسعد شبامی دشت، داغ و آتش ریز بود. رو به روی سپاه دشمن قرار گرفت و آنها را به سکوت دعوت کرد و گفت: «ای قوم، من هراسناک روزی هستم که از عذاب الهی فریاد می کشند؛ روزی که گریزان و هراسان به امید پناهی هستید و هیچ گریزگاهی از خشم و غضب پروردگار نمی یابید». این حنظه بن اسعد شبامی بود که سخنان مومن آل فرعون با قوم بنی اسرائیل را خطاب به کوفیان بازگو می کرد این ها را که گفت ادامه داد: مگر نشیده اید که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت اند؟» همهمه از سپاه دشمن برخاست. استهزاء آغاز شد. ولوله به هلهله رسید. حنظله اندوهناک خدمت امام رسید.حنظله اندوهناک خدمت امام رسید و سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: « خدا رحمتت کند. این مردم از آن زمان مستوجب عذاب شدند که به حقشان خواندی و به ایمانشان دعوت کردی و پاسخت نگفتند و به قتل تو و یاران ایستادند.» حنظله با نگاهی به سپاه دشمن گفت: «آیا به دیدار پروردگار خود نرویم و به برادران شهیدمان که در بهشت آرمیده اند، نپیوندیم؟» امام حسین (علیه السلام) فرمودند: « برو به سوی چیز که از دنیا و هر چه در آن است. بهتر و برتر است» @bdf_semnan
تبیین گر مرزها: انس بن حرث کاهلی انس بن حرث کاهلی در روزگار فقر صحابه، همراه پدرش همنشین اصحاب صفه بود. از بدر و حنین هم خاطره ها داشت. انس کودکی حسین (علیه السلام) را در مدینه دیده بود. پیر پرهیزکار و عارف عاشورا به شوق یاری سید الشهدا (علیه السلام) شبانه از کوفه به کربلا آمد. روز عاشورا عمامه از سر برداشت و با آن کمر خویش را بست. دستمالی نیزبر پیشانی بست تا ابروان سپید بلندش را زیر آن پنهان کند. سیدالشهدا (علیه السلام) لحظه ای این منظره را نگریستند و به انس نزدیک شدند؛ سپس دستانش را فشردند و فرمودند:«خدا را سپاس که یارانی فداکار چون شما دارد!» انس اذن گرفت و راهی میدان شد. پروایش نبود و چالاک تر از جوانان شمشیر می زد و رجز می خواند : « ما چالاک و بی امان نیزه های مرگ می بارانیم و دشمنان را از مرگ کامیاب می کنیم . آل علی شیعیان رحمان اند و آل زیاد پیروان شیطان» رجز انس تبیین مرزهاست: تفسیر رویارویی دو شیعه، دو جریان، دو فرهنگ @bdf_semnan
برادری در مقابل برادر: عمروبن قرظه عمروبن قرظه، روز ششم محرم، از کوفه به خیل عاشقان ثارالله پیوست. برادرش علی بن قرظه نیز همراه سپاه عمر سعد به کربلا آمد. دو برادر رودرروی هم قرارگرفته بودند. عمرو برادر خود را نصیحت کرد تا شاید به سید الشهدا بپیوندد اما نپذیرفت. ظهر عاشورا که امام حسین (علیه السلام) به همراه اصحاب، نماز جماعت را به جا آوردند، عمرو و گروهی دیگر در صفی پیش روی نمازگزاران بستند تا از جان امام و اصحاب پاسداری کنند. نماز که به پایان رسید. عمرو بر زمین افتاد. نیم رمقی در او باقی مانده بود. وقتی سر خود را بر زانوی امام گذاشت، آخرین توانش را به کار برد و گفت: «آیا به پیمان خویش وفا کردم ای پسر پیامبر؟» امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «آری عمرو، تو خوب یاری بودی. تو پیش از ما به بهشت رسیدی. سلام مرا به رسول خدا برسان. به او بگو مه من نیز اندکی دیگر، به دیدارش خواهم شتافت.» @bdf_semnan
معاونت جهادی بسیج دانشجویی پرديس الزهرا (س) دانشگاه فرهنگیان استان سمنان در نظر دارد: 🛎 برای همدلی با دانش آموزان مناطق مستعد پل ابریشم، جهت تهیه‌ی بسته های برنامه های آموزشی فرهنگی کمک های مالی خود را به شماره‌ کارت زیر واریز بفرمایید: ۵۸۹۲_۱۰۱۵_۳۲۷۹_۸۵۷۲ به نام اسفندیار در صورتی که کتب کمک آموزشی، کتاب داستان، بازی های فکری و ورزشی ،ابزار بازی ریاضی و.... برای یادگیری دانش آموزان روستا دارید، به آدرس زیر مراجعه فرمایید: 📍میدان ارگ، دانشگاه فرهنگیان، پردیس الزهرا (س)، بخش نگهبانی 📞برای هماهنگی و اطلاعات بیشتر با آیدی زیر ارتباط بگیرید: ‎ @Fatemh_aghili @bdf_semnan