eitaa logo
تاملی دیگر
476 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
75 فایل
با سلام وادب اندیشه و مرام مدیر کانال با قلمش، به صورت موضوعی یا مناسبتی منتشر میشود. ضمنا مطالبی که در کانالها و گروهای دیگر هم اگر مناسب یافت انتشار می دهد لینک گروه تاملی دیگر..👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3901358083Ce31c8a5fc9
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد رضا هست🥰✋ *سر شهیدی که چند ماه در اتاق پدر بود*🥀 *شهید محمد رضا آل مبارک*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱ محل تولد: دزفول محل شهادت: منطقه شرهانی *🌹برادرش← محمد رضا متولد ۲۸ صفر است🍃 که سال ۶۱ در عملیات محرم و شب اربعین🏴 در حالی که روزه بود بر اثر اصابت گلوله ۱۰۶ به سر شهید شد🕊️تنها بدن تکه‌ تکه محمدرضا به خوزستان برگشت🥀و سرش به دست ما نرسید🥀بدن بی‌سرش در روز اربعین تشییع شد🏴 هفت روز پس از خاکسپاری فَک محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهند🥀و بعد هم فَک را کنار پیکر بی‌سر به خاک می‌سپارند🥀 او تا اینجا برای 2 بار به خاک سپرده شد🥀سر محمدرضا پس از 7 سال و انجام آزمایشات DNA برگردانده شد🥀شبانه سر محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهند🥀که پدرم نیز ۲ تا ۳ ماه یعنی تا زمانی که اجازه نبش قبر گرفته شود، سر شهید را بدون اطلاع ما و مادرم، در کُمد اتاقش نگهداری می‌کند🥀لحظات سختیست🥀پدرم برای این‌که شوکه نشویم، حرفی در این خصوص به ما نمی‌گوید🥀 ولی در این مدت شب‌ها با محمدرضا در اتاق درددل می‌کرده🥀پدرش← زمانی که نبش قبر صورت گرفت و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،🥀دیدم که هنوز لباس‌های محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل است🍃 و بوی عطر میدهد💫 پیکرش برای سومین بار خاک‌سپاری شد*🕊️🕋 *شهید محمد رضا آل مبارک* *شادی روحش صلوات*💙🌹 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃معجزه شهید معماریان...🍃🌹 🕊🕊 دعای شهادت🙏🤲 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
حاج آقا باید برقصه!!!😄 چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب.چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند😳 که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد.. سپردم به خودشان و شروع کردم.گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!خندیدند و گفتند: حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟گفتم: آره!!گفتند: حالا چه شرطی؟گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟گفتم: هرچه شما بگویید.گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم. دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک وچند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد...همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم...به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند.. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حمید هست🥰✋ *پابرهنه تا بهشت...*🌙 *شهید سید حمید میر اَفضلی*🌹 تاریخ تولد: ۱۷ / ۱۱ / ۱۳۳۵ تاریخ شهادت: ۱۷ / ۱۲ / ۱۳۶۲ محل تولد: قطب آباد،رفسنجان محل شهادت: جزیره مجنون *🌹همرزم← لات بود و همه از دستش داد داشتند🍂 اما بعد از شهادت برادرش تغییر کرد🍃یه روز اومد خونه از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت ...🕊️ به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی و دیگه تو جبهه کسی اونو با کفش ندید،🌙می‌گفت: اینجا جایی هست که خون شهدامون ریخته شده.💫معروف شد به «سید پا برهنه»🌙سيد حميد روزها مانند شير در ميدان رزم، می‌جنگید💥 و شبها را به عبادت خداوند و خواندن نماز شب📿 آن هم با حالتی وصف ناشدنی می‌پرداخت.🌙 شب‌های زيادی دنبال سيد می‌رفتم كه بدانم چكار می‌كند.‼️به گوشه‌ای می‌رفت و به عبادت می‌پرداخت📿 و يک شب متوجه شدم دست هايش را بالا گرفته و مرتب دعا می‌كرد كه خدايا به من توفيق شهادت عطا فرما.🕊️یکروز برايش كتونی آوردم قبول نكرد و پابرهنه ادامه می‌داد🌙وقتی كه پيروز شديم به شكرانه به نماز بر روی آسفالت های داغ ايستاد🥀عمليات خيبر بود كه اطلاع می‌دهند در يك محور عملياتی مشكلی پيش آمده است.🥀سيد حميد به همراه سردار شهيد همت فرمانده لشكر حضرت رسول🍃 سوار بر موتورسيكلت به طرف محور حركت می‌كنند🏍️كه با اصابت گلوله توپ💥 هر دو به شهادت می‌رسند.*🕊️🕋 *شهید سید حمید میر اَفضلی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093