#شهید_بابایی
✅ راست می گفتم...
همسر شهید بابایی: بعد از این که رفتیم دزفول، عباس کم کم در گوشم حرفهایی خواند که قبل از آن نشنیده بودم. میگفت آدم مگر روی زمین نمیتواند بنشیند، حتماً مبل میخواهد؟ آدم مگر حتماً باید توی لیوان کریستال آب بخورد. میرفت و میآمد و از این حرفها به من میزد. در آن سن و سال طبیعی بود که من وسایلم را دوست داشته باشم.
ولی داشتم چیزی بزرگتر را تجربه میکردم؛ زندگی با آدمی که به او علاقه داشتم. آخر سر برگشتم گفتم: «منظورت چیست؟ میخواهی تمام وسایلمان را بدهی بیرون؟» چیزی نگفت. گفتم: «تو من را دوست داری و من هم تو را. همین مهم است. حال میخواهد این عشق توی روستا باشد یا توی شهر. روی مبل باشد یا روی گلیم.» گفت: «راست میگویی؟» راست میگفتم.
... سرتیپ که شد آمد به من گفت: «این موتورخانهی اسلحهخانهی پایگاه هم جای خوبی برای زندگی کردن است. موافقی برویم آنجا؟» که موافق بودم. آخر کار، به همان سادگی زندگی که در روستاهای دزفول دیده بودم برگشته بودیم و خوشحال بودم. با او میتوانستم روی زمین خالی هم سر کنم.
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
#آداب_همسرداری
#تنهامسیرکردستان
@tanhamasirKordestan