👆 هر روز این کار رو حدود 10 دقیقه انجام بده
و تمرین هم کن. انقدر تمرین کن تا بعد از چند روز به طور کامل بتونی خیال و ذهن خودت رو پاک کنی.
⭕️ منتظر نشین که یه معجزه ای اتفاق بیفته
👌 تلاش کن...
وقت بذار. تمرین کن
🌹 ان شالله به زودی به قدرت تمرکز بالایی خواهی رسید...
🎗#کنترل_ذهن
@saritanhamasir
52.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 ماشاءالله لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
❤️ ای جااانم هزار ماشاءالله به
فــــــاطــــمــــه خــانــم عــززززیــزم❤️
ســه ســاله از منطقه یک تــهران
─┅═ঊঈ❅💠❅ঊঈ═┅─
✍ کار فرهنگی انقلابی، فاخر ،محبوب، یعنی همین کار بی نظیر و جهانیِ سلام فرمانده ی جناب روحی
آن هم با کمترین هزینه اثری خلق کنی که کشور و بزودی دنیا رو بهم بریزه و اثرت مجذوب و محبوب دل ، این چنین کودک تازه زبان باز کرده ، تا فرد مسن بشود و بی اختیار همه با اثرت همراه شوند و چشم باز کنی و ببینی اثرت جهانی شده ....
💚چه اخلاصی و چه دست دعایی ، پشت سر این اثر بوده خدا داند.... خدایا به ما هم چنین توفیقات و خلوص نیاتی عطا فرما...
کلام آخر درود و تحیت خدا و امام زمان عج ،
به حاج ابوذر روحی و همکارانش و تمام دغدغه مندانِ زمینه ساز ظهورمولاناالمهدی(عج)
توفیقاتتان روزافزون
نفسها و قدم هایتان موثر در ظهور
🌏پویشجهانیسـلامفرمـانده (پویش جهانی)
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 *وقتی دانشجوی ایرانی در دانشگاه تگزاس آمریکا به استاد فلسفه بیخدایش، ترجمه «نهج البلاغه» امام علی (ع) را هدیه داد و معجزه شد!*
این استاد ملحد به نام "گری کارل لگنهاوزن" با خواندن نهج البلاغه چنان شیفته شخصیت امام علی (ع) شد که میگوید "اگر علی (ع) خدا را قبول دارد من هم قبول دارم!"
اما این پایان ماجرا نیست! آن دانشجو یعنی "اکبر نوجهدهی" با بازگشت به ایران بعدها در دفاع مقدس به شهادت رسید و آن استاد ملحد هم مسلمان شد و نام محمد را برای خود انتخاب کرد!
این سرگذشت شنیدنی را از زبان خود استاد لگنهاوزن بشنوید ...
@saritanhamasir
#سوژهسخنطنز😅
-کتلت چیست؟
-غذایی که هدفش این بوده که کباب کوبیده بشه ولی مشکلات زندگی مانع پیشرفت بیشترش شده!😂😂
#لبخنـــــد☺️
-روزی یکی از اهالی ده به صحرا رفت و شب از قضا حیوانی به او حمله کرد. -پس از یک درگیری سخت بالاخره بر حیوان غالب شد و آن را کشت
- از آن جا که پوست حیوان زیبا به نظر می رسید مرد حیوان را به دوش انداخت و به سمت آبادی راه افتاد.
-پس از ورود به ده، یکے از اهالی از بالای بام او را دید و فریاد زد: "آهای مردم این مرد یک شیر شکار کرده است"!
-مرد داستان ما با شنیدن اسم شیر لرزید و غش کرد!!!
- بیچاره نمی دانست حیوانی که با او درگیر شده شیر بوده اســـــت.
- اگر از بزرگی اسم یک "مشکل" بترسید
-قبل از اینکه با آن بجنگید از پا درتان می آورد..
-امام علی ؏ میفرمایند:
-اِذا هِبْتَ اَمْرا فَقَعْ فیهِ فَاِنَّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ اَعْظَمُ مِمّا تَخافُ مِنْهُ
-هرگاه از کارى بیم داشتى، خود را در آغوش ان کار بیفکن
-چرا که سختى پرهیز، بزرگتر از خود آن چیزى است که از آن مى ترسى!!
📚نهج البلاغه، حكمت ۱۷۵
@saritanhamasir
——————————
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
رمان دوم #دختر_شینا 5 🔹 چند روز از آن ماجرا گذشت... 🌅 صبحِ یک روزِ بهاری بود. توی حیاط ایستاده
#دختر_شینا 6
🔶 وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد.
🔹 از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیشِ "صمد" بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»،
⭕️ امّا من زیرِ بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. "صمد" تنها مانده بود. سرِ سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
🌷 "صمد" به خدیجه گفته بود: «فکر کنم "قدم" از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
✳️ خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت...
🔺به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.»
خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکُلش در می آید.»☺️
🔹 بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
گفتم: «خیلی حرف می زند.»
🎗خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکَت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»😊
از حرفِ خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سرِ حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
🌺 چند روز بعد، مادرِ "صمد" خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید.
عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسطِ اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم.
🔸 با اکراه رفتم نشستم وسطِ اتاق و گرهِ بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد...!
🔴 بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.❌
🔷 مادرِ صمد فهمید؛ امّا به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، امّا من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم.🚫
مادرِ "صمد" رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود.
🌹 چند روز بعد، "صمد" آمد...
کلاه سرش گذاشته بود تا بی مویی اش پیدا نباشد.
یک ساک هم دستش بود👝
تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.»😊🎁
💢 بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرفِ یکی از اتاق های زیرزمین.
💖 دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دمِ درِ اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن... ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطرِ تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم....»❣
📄 به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سوادِ خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم.
🌼 انگار "صمد" هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست کاری کرده ام، پدرم را درمی آورند.»
😰 می ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق.
🔹 نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیفِ مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حالِ خودم بکنم....»😔
🍃 باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یکی اتاق. "صمد" هم بدون خداحافظی رفت... ساک دستم بود.
ادامه دارد...
نویسنده؛ #بهناز_ضرابی_زاده
تنهامسیر آرامش...
💌 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#لعنت_به_آنکه_پایه_گذار_غیبت_شما_شد
@Salehe_keshavarz
دوباره کینه ی اهل مدینه طوفان شد
دوباره مادر ما فاطمه پریشان شد
بنای اهل مدینه عذاب زهرا بود
بنای "" فاطمیّون ""در بقیع ویران شد
چهار سنگ نشان ِ چهار اقیانوس
هوا هوای غم و غصّه ی غریبان شد
نه زائری نه چراغی نه گنبد و صحنی
نه روضه ای نه صدایی چه با عزیزان شد؟!
بیا عزیز دل فاطمه جان بساز حرم
که خون به قلب نبی ُّو علی وُّ قرآن شد
برو بقیع و بخوان روضه های آن کوچه
که شانه ی پسری تکیه گاه جانان شد
بخوان از آن گل یاسی که ارغوانی شد
بگو چه دید عمویت حسن که گریان شد
(سلام الله علیهم اجمعین)
#منتقم_می_آید_به_لبش_یازهرا
اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما🤲
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✍ #نکات_دعای_عهد 4 محبت جمعی به امام زمان(عج)💞 📖 در دعای عهد داریم که: اللَّهمَّ بَلغَ مَولَانَا
✍ #نکات_دعای_عهد 5
🌐 امام جهانی باید مریدش هم جهانی فکر کند...
📿 وقتی زیارت می کنیم، بگیم که این زیارت به نیابت از "همه ی مؤمنین و مؤمنات". صدقه میدیم بگیم: دفع بلا از همه ی مؤمنین و مؤمنات بشود!
🔴 نگیم: خدایا، مؤمنینی که تو این مسجد نماز خوندن رو بیامرز مثلا!! حالا «مؤمنینی» که در مسجد دیگه نماز خوندن چی؟
❇️ همه رو بگو....تنگ نظر نباش! فکرت کوچیک نباشه! مگه تو منتظر امام بین المللی نیستی؟
🌎← امام جهانی باید مریدش هم جهانی فکر کند. کسی که منتظر اصلاح عمومی است، باید خودش هم عمومی فکر کند.
👌خودم و بچم و هیئتم و مسجدم و... براش هیچ فرقی نکنه. «عَن جَمیعِ المُؤمِنینَ و المُؤمِنَات» .
🔘 @saritanhamasir