eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
10.4هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#دختر_شینا 12 🌅 صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبالِ ما تا برویم محضر. عاقد ش
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 13 دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔶شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم . 🔶بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. 🔷 شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. 😔 ♥️ همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. 😢در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد. ❤️وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... @saritanhamasir صلي الله عليك يا عبدالعظيم حسني ... معترفیم که معرفت خاصی بهتون نداریم اما از ته قلب خوشحالیم که از دوستان شماییم! شما بزرگوارانی که وجودتون برای عزیزان خدا ارزشمنده ... و مي دانم كه همراهان باوفا میخواهد بسان شیرخدا حمزه (سلام الله علیه) که فقط وفاداران سزاوار همراهیند... ➖➖➖➖➖➖➖ يا سيدالكريم به يار و ياور پيامبر حضرت حمزه قسمتان ميدهم و به اميد شفاعت شما به يا وَجيهَاً عِنْدَ اللَهِ اِشْفَع لَنا عِنْدَ اللَهِ ... ➖➖➖➖➖➖➖ . اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گفت‌ قبل از‌ شوخی نیت‌‌ تقـرّب‌ کن و‌ تو دلت بگو دل یه مؤمن رو شاد می‌کنم قربه‌اِلی‌اللّٰه این‌ شوخیاتم‌ میشه عبادت 🌹‏شهید مدافع حرم ⁧حسین معزغلامی 💠@saritanhamasir
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم ┄┅─✵💝✵─┅┄
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن برای #تقرب 2⃣1⃣ #درس_دوازدهم ✔️ گفتیم که انسان باید تلاش کنه تا به #قدرت برسه. اونم نه
برای 3⃣1⃣ ⭕️ واقعا سخته که انسان بتونه به کنترل ذهنی بالایی برسه. تجربه تمرکز کامل روی یه موضوع خیلی مشکله. ✅ فقط یه جا هست که انسان میتونه این حس مهم رو تجربه کنه فقط یه جا هست که میتونه تمام فکرش رو روی یه چیز بذاره... اگه گفتید کجا؟ ✔️ همتون هم تجربش کردید! باورتون میشه؟! @saritanhamasir
🌹 بیا بریم یه تجربه‌ی عرفانی بهت بدم... در یک لحظه‌هایی بتونی همه‌ی عالم رو فراموش کنی و به یک نقطه متمرکز بشی... 💕 کسی در عالم هست به نام حسین... علیه السلام.... مصیبت‌های این آقا رو که برات می‌خونم به یه لحظه از همه‌ی عالم فارغ می‌شی...🌷 حتی خودت رو هم فراموش می‌کنی و مانند مادرش می‌نشینی و براش گریه میکنی
این تجربه‌ی عرفانی حلالتون، نوش جونتون... ساده ست؟ ⭕️ یه ذره خودخواهی داشته باشی،یه ذره توی گرفتاری و اعصاب خوردی‌هات باشی،یه ذره اینور اونور باشه ذهنت، می‌تونی برای حسین گریه کنی؟؟ 😒 🌷 این لحظه‌های عرفانی چیه که این‌جوری برات پدید میاد عزیز دلم؟ یااباعبدالله فدات بشم که این لحظه‌هارو برای ما خلق کردی...😓 🌷 فقط من الهی بمیرم که بچه‌هات از بس تازیانه ‌خوردن که این هزینه‌ها رو انجام دادی و من رو به اینجا رسوندی...😭 @saritanhamasir
🔵 ببین این جلسات روضه رو، فاطمیه رو ببین، حال خودت رو ببین... این نهایت قدرت کنترل ذهن هست... این اتفاق که داره میفته... 🌷 فاطمه آسان کرده برای تو... الهی هزار بار فدای حسین تو، چه کرده است... ❤️ اِنَّ الحُسَین مِصباحُ الهُدی و سَفینَةُ النَّجاة @saritanhamasir
✔️ این لحظه، ‌لحظه‌ی عارفان هست، اون عرفانی که گفتن‌ها، دیدی اون بحث‌ها چقدر سطحش بالا بود، داری الآن ‌تجربه‌ش می‌کنی... فقط با حسین... 💕 ای حسین که مرا از همه منقطع می‌کنی... 👈 شنیدی این دعا رو «اِلَهیِ هَب لِی کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلَیکَ» خدایا من رو از همه ببُر و به خودت بپیوند... @saritanhamasir
می‌خوای تجربه کنی؟ بیا مجلس روضه حسین، یدفعه از همه می‌بُری و متوجه میشی. 🌺 ای حسین که معجزه می‌کنی هنوز هم بعد از 1400 سال داری معجزه میکنی با دل ها 🔶 به همین دلیل فرمودیک قطره اشک، به اندازه یک لحظه متوجه حسین می‌شوی «وَجَبَت لَهُ الجَنَّه»، عارفانه نیست؟ 💞 @saritanhamasir