☝️☝️
سلام آدینه بخیر
بیایید یکم گپ بزنیم ☺️
به نظرتون کارگاه همسرداری به سبک زن معشوقه بدرد چه کسایی میخوره‼️‼️
📌📌این کارگاه ...
✓به کسانی که نیاز دارند دنیای مردان را بهتر بشناسند تا ارتباط بهتری با همسر، نامزد یا حتی پسر و برادر خود برقرار کنند ؛
✓دختران مجردی که میخواهند با مردی آشنا شوند و با او پیمان ازدواج ببندند ؛
✓زنان متأهلی که احساس میکنند آنگونه که باید مورد توجه همسرشان قرار نمیگیرند ؛
✓زنانی که از یک رابطه نامناسب بیرون آمدهاند و میخواهند اشتباهات گذشته را جبران کنند ؛
✓و در نهایت پژوهشگرانی که میخواهند روانشناسی مردان را بیشتر بشناسند ؛
#کارگاه_همسرداری_به_سبک_زن_معشوقه
#یک_روزه
#سه_ساعته
🎁 @saritanhamasir 🎁
این کارگاه رو بهشون توصیه میشه حتما ورود کنند👌👌
🔍خوبه بدونید که ...
بعضی از دختران و زنان در رابطه عاطفی خود بسیار موفق هستند و نامزد یا همسرشان قدر اونها را میدونه و تلاش زیادی برای رضایت اونها انجام میدن ...
میدونم الان تو ذهنتون میگید که :
خانم کشاورز واقعا چرا اینطوریه
آیا اونها خیلی زیبا هستند ؛
یا اینکه چطوری عقل و هوش مرد رو در اختیار گرفتند ؛
و اصلا چطور مردان دیوانه ظاهر متناسب اونها قرار گرفتند ؟!!
🚫باید بهتون بگم که خیر اصلا اینگونه که فکر میکنی نیست ...
_ اونها نه زیبا هستند
_ نه عقل و هوش مرد رو دربر گرفتند
_ نه مردها دیوانه ظاهر اونها هستند ...
مسئله اینجاست که :
💯💯چنین زنانی بُعد زن معشوقگی خودشون رو تقویت کردهاند.✅✅
با این که ممکنه ...
حتی از نظر ظاهری از بسیاری از زنان دیگر هم معمولیتر باشند ، اما جذابیت خاصی در ارتباط با طرف مقابل دارند.
#کارگاه_همسرداری_به_سبک_زن_معشوقه
#یک_روزه
#سه_ساعته
صالحه کشاورز معتمدی
🎁 @saritanhamasir 🎁
🎖🏵🎖🏵🎖🏵🎖
📝 #ثبت_نام
#کارگاه_همسرداری_به_سبک_زن_معشوقه
فقط به صورت ⤵️⤵️
‼️📣مجازی📣‼️
با تدریس⤵️⤵️
🎓صالحه کشاورز معتمدی🎓
برای ثبت نام به ادمین مراجعه کنید👇👇
📝 @Admiin114
کانال ما رو به همه معرفی کنید👇👇
👑 @saritanhamasir 👑
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🎖🏵🎖🏵🎖🏵🎖 📝 #ثبت_نام #کارگاه_همسرداری_به_سبک_زن_معشوقه فقط به صورت ⤵️⤵️ ‼️📣مجازی📣‼️ با
☝️☝️
برای ثبت نام به بنر فوق مراجعه کنید لطفا
#ایده_معنوی 💚
#ثواب_اعمال_روز_جمعه ✨
⚜از امام باقر علیه السلام روایت است که
🔹 خوبی و بدی در روز جمعه چند برابر حساب می شود
⚪️ پس تا میتونید امروز کار خوب بکنید و صلوات بفرستید جمعه هارو غنیمت بدونیم مخصوصاً ماهایی که توفیق انجام مستحبات رو نداریم👌🏻
@saritanhamasir
20.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 فکر نکنیم که با وجود آقا غریبیم....
🌺@saritanhamasir
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این جمعه هم گذشت نیامدی آقا 😔
خدایا هرکجاهست به سلامت ❤️دارش
برآمدن مهدی موعودصلوات 🌹🕊️
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🤲🌹🕊️
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 51 صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 52
منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود.
با خودم گفتم: «جنگ است.
شوهرم رفته جنگ.
هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید.
آن وقت این ها چه دل خوش اند.»
زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.»
گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.»
آن روز نرفتم.
هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
شهر حال و هوای دیگری گرفته بود.
شب ها خاموشی بود.
از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد
و به مردم آموزش می دادند
هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد.
چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد.
برق ها قطع شد.
اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برق ها آمد.
اوایل مردم می ترسیدند؛
اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
چهل و پنج روزی می شد صمد رفته بود.
زندگی بدون او سخت می گذشت.
چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر می کردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم،
ناراحت می شود. تصمیمم عوض می شد.
هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد.
این انتظارها آن قدر کش دار و سخت شده بود که یک روز بچه ها را برداشتم و پرسان پرسان رفتم سپاه.
آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: «بی خبر نیستیم. الحمدلله حالش خوب است.»
با شنیدن همین چند تا جمله جان تازه ای گرفتم.
ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه.
پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد می کرد.
معصومه گرسنه بود و نق می زد.
اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم.
شیرش دادم و خواباندمش.
بعد نوبت خدیجه شد.
پاهایش را توی آب گرم شستم.
غذایش را دادم و او را هم خواباندم.
بچه ها آن قدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم.
خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت می دود.
چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می خواستند بچه ها را به زور از بغلش بگیرند.
یک دفعه از خواب پریدم.
دیدم قلبم تندتند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته.
بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم.
عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم.
از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم.
بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃