فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 خدایا!
حواست بهم هست؟
به من یه نشونی بده؛ میخوام مطمئن بشم ...
#تصویری
@Panahian_ir
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 71 🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختر_شینا این خانه از خانه های قبلی بزر
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 72
به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم.
کم کم داشت هوا تاریک می شد.
دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه.
خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم.
وقتی دیدم این طور نمی شود،
بچه ها را برداشتم و رفتم نشستم جلوی در.
صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید.
اشک از چشمانم سرازیر شده بود. به خدا التماس کردم:
«خدایا به این وقت عزیز قسم، بچه هایم را یتیم نکن.
مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد.
خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد.
خدایا! شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم.»
این ها را می گفتم و اشک می ریختم، یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند.
یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانة آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد.
کمی که جلوتر آمدند، شناختمشان.
آقا ستار و صمد بودند. گفتم: «بچه ها بابا آمد.» و با شادی تندتند اشک هایم را پاک کردم.
خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند.
صدای خنده بچه ها و بابا بابا گفتنشان به گریه ام انداخت.
دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود.
این را آقا ستار گفت. پایش ترکش خورده بود.
ادامه دارد...✒️
چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود
. دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم.
بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم.
بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند. معصومه دست و صورتش را می بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد.
آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد.
چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛
اما فردا صبح رفت. نزدیکی های ظهر بود.
داشتم غذا می پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: «قدم! کتفم بدجوری درد می کند. بیا ببین چی شده.»
بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازة یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود.
یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق ها درگیر شده بود
.
گفتم: «ترکش نارنجک است.»
گفت: «برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور.»
گفتم: «چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 72 به زور بلند
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 73
گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟!
تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.»
گفتم: «پشتت عفونت کرده.»
گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.»
بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد.
گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.»
سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.»
با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.»
دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم.
صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.»
رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند.
نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت.
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی
هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد.
ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید.
چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود.
یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم.
اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم،
تا اطراف زخم را تمیز کنم.
جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد.
N
دیدم این طوری نمی شود.
رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم.
فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد.
زخم را بستم.
دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
ادامه دارد...✒️
@saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
عشقم پسرم:
😡 بخون موهای تنت سیخ میشه مردونه
بخون اما ناراحت نشو دوستان بخونید ببینم چشمی خشک میموونه..؟
یکی از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت: دو ماه پیش خواهرم کربلا بود تو صحن حضرت عباس ع بودیم مداح داشت روضه میخووند یه وقت دیدیم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایبن گفت عباس دروغ میگه ...عباس دروغ میگه
مداح ارومش کرد گفت چی شده گفت من بعد 25 سال بچه دار شدم الان که 19 سالشه رفته تو کما با خودم گفتم درمون دردش عباسه
از اصفهان اومدم کربلا امروز زنگ زدن بهم گفتن بچت مرده...دروغ میگن که عباس حاجت میده
خواهرش میگفت مجلس بهم ریخت ..
فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد ..با خودموون گفتیم الان مداح و میزنه دوباره..
دیدیم اومد جلو چهار پایه که مداح روش واساده بود دستشو گرفت گفت بیا بغل ضریح بخوون همه کسایی که دیروز بودنم باشن...میخوام بگم غلط کردم... (گریه میکردو میگفت)
میگه همه رفتیم مداح گفت حاجی چی شده ..
گفت خانوومم زنگ زد گفت چوون نمیذارن زنا تو غسال خونه برن التماس کردم گفتم 1 بار بچمو تو سرد خوونه ببینم...
میگه همین که کشو رو کشیدن بیروون دیدیم رو نایلوون بخار نشسته سریع اوردنش بهش شوک دادن بعد چند دقیقه به هوش اومد ..
پسرموون که اصلا تو قید و بند مذهب نبود تا نشست گفت بابای من کجاست؟
گفتم بابات کربلاست ...
گفت بهش زنگ بزن بگو زمانی که تو کما بودم 1 اقای قد بلندی اومد تو خوابم گفت ...پسرم بلند شو...
به بابات سلام برسوون بگو...
ابروی من یک بار تو سرزمین کربلا رفته بود..
چرا دوباره ابروی منو بردی...برو بهش بگو عباس دروغ نمیگه....باسلام این ازطرف حرم پخش شده.
@saritanhamasir
. ᪥•✨﷽✨•᪥ .
🌷 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🌱ای گروه مردم! این مرد (امام علی علیه السلام) از همه شما مرا بیشتر یاری داده است و شایستهترین مردم در رعایت حق خدای عزّوجلّ و من بوده و هست
و خداوند عزوجل و من از او خشنودیم
♡ و هیچ آیه ای که در آن بیان رضایت حق باشد نازل نشده است، مگر اینکه دربارهی اوست.
♡ و خداوند هیچگاه خطاب "ای کسانی که گرویدهاند" صادر نفرموده است، مگر اینکه او سر فصل آن خطاب است.
♡ و خداوند در سوره "هَلْ أَتی" گواهی به بهشت نداده است، مگر برای او و آن را در مورد کس دیگری جز او نازل نفرموده است
♡ و در آن سوره کسی جز او را نستوده است.
📚{ بحارالأنوار، ج۳۷، ص۲۱۰- الیقین، ص۳۵۱- تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۲۳۴"}
#روز_خانواده و سالروز نزول سوره انسان(هل اتی) در شأن اهل بیت علیهم السلام مبارک🌺
🌿⃟🌸؎•°
@saritanhamasir
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#مولاي_غريب
شما حصن حصين ماييد ...
خدا
جان را گفته بود که باز همه
در مباهله جان "نبی" را ببینند ؛
"علی" را...
خدا
زنان را گفته بود
تا همه فرق زن را با "زهرا" ببینند
سلام الله عليهم
و
حسنين عليهما السلام …
خدا
امروز ما را هم رها نکرده!
فقط خدا کند که بیایید،
دستانمان در غيبتتان یخ کرده!
#خدا_كند_كه_بياييد
#سلام_علی_آل_یاسین
🌺 @saritanhamasir 🌺
اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهٰا...
4_316096514810183770.mp3
1.82M
❇️ قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز اول
🗓شروع چله : ۱۴۰۱/۰۵/۴
@saritanhamasir
✍ #نکات_دعای_عهد 1
🌐 چرا بهتره "دعای عهد" رو صبح ها بخونیم؟
💢طبیعتا با توجه به اینکه
«دعای عهد» به نوعی تجدید بیعت و اعلام وفاداری نسبت به امام زمان ارواحنا فداه هست بهتره که ←بعد از نماز صبح→ و قبل از طلوع آفتاب خونده بشه.
🍃 اللّٰهم اِنّی اُجَدِّدُ لَه فی صَبیحةِ یَوْمیٖ هٰذا وَ ما عِشْتُ مِن اَیّٰامیٖ عَهداً و عَقْداً و بَیْعَةً لَهُ فی عُنُقیٖ...
🔰خدایا من تجدید عهد میکنم با امام عصر ارواحنا فداه در بامداد امروزم و در تمام روزهایی که زندگی کرده ام...
❇️ اگرچه مستحبات رو عموما در هر زمانی از روز میشه انجام داد و اگه کسی در زمان صبح نتونست بخونه، در ساعات دیگه تجدید عهد کنه💯
🌹 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تنها_مسیر_آرامش.... 2 #درس سی و سوم 👇 💎 " توجیهاتِ نفس"
#تنها_مسیر_آرامش.... 2
#درس سی و چهارم
👇
💎 " راهِ صد ساله! "
سلام عزیزانم
صبحتون به شیرینی عسل
دلتون شاد❤️ ، لبتون خندون😊 ، دلهاتون پر از عشق و امید 🌟
الحمدلله رب العالمین ما هم خوبیم با دعای خیر شما عزیزان
بریم سراغ قسمتی دیگر از مبحث امروزمون
الهی به امید تو ، نه به امید خلق روزگار
☢ چرا رزمندگان و مجاهدانِ راه خدا به جایی میرسن
که راه صد ساله رو یه شبه طی میکنن؟؟
🌷 چون یک بار برای همیشه "رنجِ جان دادن" رو برای خودشون حل میکنن دیگه....
✔️ به محض اینکه انسان رنجِ جان دادن رو برای خودش حل کنه
فوق العاده ""نورانی"" میشه....✨✨
💖✅👆
🔰 باید به اینجا برسی که هر موقع رنج رو دیدی
"خوشحال بشی"
🔰 و هر موقع خوشی دیدی
"اولش ناراحت بشی، بعدش خوشحال بشی!"☺️
✅🔷➖🌷💖
🌏 ببین! بالاخره که انسان یه روزی باید از دنیا بره ⚰
و این جان رو باید داد ؛⌛️
♻️ بهتر نیست که جانمون رو برای مولای خودمون بدیم؟😌
کسی که با قیمتِ بسیار بالایی از ما میخره....💎
💗🔶💕
🔵 گاهی بشین و با هوای نفس خودت صحبت کن و بهش حالی کن که :
🔸 تو یه روزی میمیری و همه چیز تموم میشه🔚
🚷 دست بردار از خواسته های احمقانه خودت
🔹بذار من زندگیم رو با بندگیم همراه کنم
🔮 =
☘ من میخوام مشغول بندگی مولای خوبم باشم....💖
🌺💢🌺
📌مثلاً خدای نکرده فحش میدی، نفست میگه :
👿↘️
🚨 ببین آخه حقش بود!
⁉️ کی گفت حقش بود؟!
چرا فحش دادی؟
کی توجیه کرد برات؟🔺
⚠️همین نفسی که هنوز مشکلِ رنج رو براش حل نکردی....
⛔️♨️⛔️
🔴کارشناس آمریکایی: هیچکس تصورش را نمی کرد که قدرت بزرگی همچون روسیه ، برای پشتیبانی نظامی سراغ ایران برود ، این غافلگیر کننده بود!
❗️پس فکر کردین رهبری برای دل خوشی ما گفتن دوره بزن و درو تموم شده یا اینکه سپاه میگه مطمئنا هر شیطنتی بی جواب نمیمونه الکیه ؟؟
🔹جالبه این رو غربیا پذیرفتن اما خیلی از غرب گراهای داخلی هنوز نمیخوان قبول کنن...
#اقتدار_جهانی 💪😊
🌹 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در عروسی بحرینیها چی میگذره ؟
#سلام_فرمانده به مجالس عروسی راه پیدا کرده، چه عروسی متبرکی میشه این عروسی با نام امام زمان عج ...
🌹 @saritanhamasir
🔴#اینستاگرام عامل احساس بدبختی!
⚠️مجله آمریکایی تایم در گزارشی نوشت: نتايج یک مطالعه بر روى جوانان و نوجوانان نشان میدهد اینستاگرام بدترین شبکه اجتماعی از لحاظ تاثیرات منفی بر روی سلامت روان جوانان است
طبق این تحقیق کاربران این شبکه اجتماعی ۶۳٪ بیشتر از کاربران دیگر شبکههای اجتماعی احساس بدبختی میکنند.
✍ خودشون میگن ما نمیگیم.....😕 تا میتونین خونواده های عزیزتون، بخصوص فرزندان پاکتون رو از فضای فاسد و آلوده اینستاگرام دور نگه دارین...
🌹 @saritanhamasir