eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
13.5هزار ویدیو
336 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
10.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دانش آموز تتهامسیری ازدرس های 🔰 🧕هستی صدرزاده🌹 پایه چهارم🌹 🎚ازشبکه اجتماعی شاد 🖼کانون فرهنگی تربیتی فدک تنها مسبرآرامش 🌺 @saritanhamasir
@Panahian_mp3961129-Panahian-EhsasNiazBeKhoda-HeiatSarallah-02-18k.mp3
زمان: حجم: 9.01M
2 ⭕️ ریشه طغیان احساس بی نیازی هست... ✅ راه های مقابله با طغیان استاد پناهیان 🌷 @saritanhamasir
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 13 دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔶شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم . 🔶بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. 🔷 شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. 😔 ♥️ همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. 😢در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد. ❤️وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#دختر_شینا 12 🌅 صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبالِ ما تا برویم محضر. عاقد ش
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 13 دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔶شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم . 🔶بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. 🔷 شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. 😔 ♥️ همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. 😢در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد. ❤️وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 13 دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش،
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ قسمت 14 مردم صلوات می فرستادند. 🌹🌹 یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند. 🌹🌹 صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. 🍅 هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. 💢 دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»🍲 ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم. رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. 🔸از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم. داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید. 🔶وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. 😍 😘 شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.» خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. 🔹آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. 😔❤️ حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. 😔 گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم. عاقبت وقت رفتن فرا رسید. ❤️دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.» توی راه برعکس ✒️ 🔹صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. 🌹 مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. 🌕آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. 🍁🍁 دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.»🏌‍♀ 🔷در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. 🔶عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. ادامه دارد...✒️ ❤️ @saritanhamasir ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24 «دعاگوی معشوق»💕 📖 وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ... خدواندا ! آسان فرما بیرون آمدن او را و فراخ فرما راه او را... 🌹🍁🌼🌷 ❇️ در این‌ فراز دعا از خداوند‌ می‌خواهیم خودش اسباب آمدن مولایمان را تسهیل‌ فرماید و به عنایت خویش مردم را آماده ی‌ خدمت به مولایمان کند 💠و خودش به ایشان اجازه ی خروج فرماید و دشمنان او را خوار و ذلیل کند و‌ سایر اسباب ظاهری و باطنی را برای ایشان فراهم کند تا‌ حضرت در آن زمان ، فکرشان درگیر آنها‌ نباشد.🌹 🌹🍁🌼🌷 ♨️ و به هیچ وجه، تنگی برای آن حضرت نباشد؛ نه در معاش و نه در سلطنت و نه در حکمرانی و نه در حضر و نه در سفر و نه در جنگ و نه در صلح و نه در تکلیف و نه در علوم و معارف و همچنین غیر اینها از هر چه که تصور شود... @saritanhamasirn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌺🌷🌼🌸🍁 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم سلام و درود خاص خداوند محضر مبارکتان طاعات و عبادات شما مقبول درگاه احدیت ان شاءالله که حال دلتون نورانی و روزهاتون عالی باشه ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ با دومین قسمت از مبحث شیرین و مفید در خدمتتون هستیم. 🌹🌺🌷🌼🌸🍁
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 برای تقرب 47 " " بخش دوم 🔶 گفتیم که بین مباحث کنترل ذهن برای تقرب با مباحثی مثل قانون جذب برخی تفاوت های اساسی وجود داره. 🔴 یکی از مهم ترین ایرادات قانون جذب اینه که اصلی ترین نیروی عالم هستی رو سعی میکنه بذاره کنار. نیرویی به نام خداوند بلند مرتبه... و بجاش گفته میشه کائنات! 😒 یعنی حاضرن هر کاری بکنن ولی اسم خدا رو نیارن! 🔷🌎 تمام کائنات و موجودات عالم هستی همگی مخلوق پروردگار هستن. یه عده ای از افرادی که رو منتشر میکنن نمیگن خدا نیست، بلکه به جای کائنات میگن باید رو شکر کنیم. ولی یه سوال؟ کدوم خدا؟🙄 ✅ خدایی که ماست و ما باید طبق دستور اون خدا عمل کنیم 🔴 یا خدایی که نعوذ بالله نوکر ماست و منتظر اینه که هواهای نفسانی ما رو اطاعت کنه؟ 😒 ✔️ بله درسته که انسان وقتی به مقام برسه هر چی بخواد خدا بهش میده 👈 ولی مقام عبودیت با تزکیه فراوان و یه عمر "اطاعت از امر مولا" به دست میاد نه اینکه طرف توی عمرش همش هواپرستی کرده بعدش بشینه و تخیل کنه بعدش خدا بهش بده همه چیز رو! اینا رو نباید باهمدیگه اشتباه کرد. 🔴 در واقع خدایی که اون ها ترسیم میکنن اصلا خدایی نیست که معرفی میکنه. 👈 رابطه درست انسان با خدا رابطه "عبد و مولا" هست. یعنی پروردگار عالم، میده و انسان به عنوان عبد میکنه. ✅ این اطاعت هست که انسان رو از فرشته ها بالاتر میبره. 💢 چنین انسانی دیگه نیاز نیست بشینه یه جا به خونه و ماشین فکر کنه تا جذبشون کنه!😒 کافیه که اراده کنه، میتونه طی الارض داشته باشه، میتونه مرده رو زنده کنه، میتونه در انسان ها تصرف کنه و بالاترین قدرت ها رو به دست بیاره🌎✔️🌱💥 قانون جذب حداقلیات توانایی های ذهن رو در بر میگیره 💢 ولی حداقلیاتی که نمیذاره دیگه انسان به حداکثرها برسه... بله قانون جذب برای اینکه انسان های مرده رو به یه حرکتی وادار کنه خوبه. 🔷 حداقل طرف یه تکونی به خودش بده این بد نیست. ولی این جور مباحث در ادامه ضررهایی که داره خیلی بیشتر از این سودش هست. 🚨 چون آدم رو دچار جهل مرکب میکنه. و بدترین حالت برای یه انسان اینه که دچار جهل مرکب بشه. 🔴 طرف هیچی در مورد خدا و زندگی نمیدونه ولی خودش رو از همه داناتر میدونه! دیگه حتی مراجع تقلید رو هم قبول نداره و به خدای ساختگی خودش دلخوش هست... خدایی که دستوری نمیده... خدایی که..... دیگه بقیش رو نگم! 💢 در کل یه بت بزرگ درست کرده و به عنوان خدا ازش تشکر میکنه و حاجاتش رو میخواد! 🔴 مروجین مباحث قانون جذب عموما افرادی هستن که پایبندی خاصی با دستورات دینی ندارن و از دین فقط برخی حرفای گل و بلبلی رو میگیرن و به عنوان مستندشون برای افراد مذهبی قرار میدن ⭕️ عموما براشون نماز اول وقت مهم نیست. براشون رعایت تقوا مهم نیست. چیزی به نام محرم و نامحرم براشون مفهومی نداره و ... 🔵 البته بین اونها ممکنه افراد ظاهرا مذهبی و حتی روحانی هم باشن ولی عموما تاکید خاصی بر اجرای دستورات الهی و تقوا ندارن. ✅ ولی بحث کنترل ذهن برای تقرب یه بحث کاملا دینی هست که توسط یکی از اولیای الهی و خوبان عالم یعنی استاد پناهیان مطرح شده. 💞کسی که خودش در تقوا سرامد هست و نفس گرمش باعث هدایت هزاران انسان دیگه شده... 🔴 طبق قانون جذب اگه کسی به چیزایی که روش تمرکز میکنه نرسه، بهش میگن که تو خوب نتونستی روش تمرکز کنی! 😒 💢 بعد هم چنین فردی دچار و ناراحتی های فراوان میشه.... تقریبا اکثر افرادی که این مباحث رو پیگیری میکنن بعد از یه مدت دچار میشن. 🔶بله اولش جذابه ولی چون طبق اصول نیست در نهایت نمیتونه فطرت بی پایان انسان رو سیراب کنه و فقط مثل یه سراب انسان ها رو نسبت به هواهای نفسانی شون حریص تر میکنه و بعد هم رهاشون خواهد کرد... ⭕️🚨⭕️🚨⭕️ ✅ ولی دین به انسان ها میگه عزیز دلم تو همیشه طبق امر مولا عمل کن 🌺 اگه به نتیجه رسیدی خوبه و خدا رو شکر کن و در اطاعت بیشتر مولا تلاش کن 🌹و اگه به نتیجه هم نرسیدی مولا برات جبران میکنه و در دنیا و آخرت بهت هزاران برابرش رو میده...☺️ برای انسان مومن هیچ وقت شکستی وجود نداره و همیشه برنده اصلی زندگیش خواهد بود... مومن، مولای خوبی داره.... مولایی به نام پروردگار عالم هستی... نعم المولا و نعم النصیر....💞 🌹 ان شالله موارد دیگه رو در جلسات بعد قرار میدیم. به عنوان هدیه، نظر استاد پناهیان رو راجع به قانون جذب تقدیم میکنیم😊 ان شاءالله که مورد توجه شما قرار گرفته باشه سربلند و پایدار باشید زیر نگاه مهربان خداوند 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 حاج آقا حسینی @saritanhamasir 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹