تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_ام هر لحظه بودن کنار خانم دکتر مقدم بر
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
_ بسم الله
زندگی با امیر پر از هیجان بود
همیشه چیزی برای سورپرایز من پیدا میکرد
مهدا شیر خواره بود که یک روز با دو چمدان گرون و خوشگل وارد شد
+ به به مبارکه آقای خونه کجا بازم ؟؟
همینطور که با چمدانها بازی میکردم گفتم:
+چه خوشششگلن اینا ...
طبق عادت همیشگی بغلم کرد و مرا روی اپن گذاشت ...
من جیغ جیغ میکردم و از صدای جیغهای من مهدا گریه افتاد و محمد خواهرش را بغل کرد
_ ببین طیبه خوشگله ... درس دارم نداریم .... کار دارم نداریم ....
صداشو کلفت کرد :
اصلا هرچی آقای خونه میگه باید بگی ؟؟؟
+ خانم خونه باید بگه چشششمممم
حالا بگو ببینم چه خوابی دیدی برام ؟
_ هیچ یه سفر کوتاه فقط ، میخوام ببرمتون مالزی سنگاپور ...
از خوشحالی آویزون گردنش شدم ... عاشق سفر بودم به خصوص سفر خارج از کشور که تا آن روز قسمتم نشده بود.
هرچند با دو تا بچه کوچک سفر سختی بود اما با کمکهای امیر حسابی خوش گذرانی کردیم .
امیر مرد سفر بود ، همیه کارهای سفر را خودش انجام میداد و حسابی خسته میشد ولی لذت و رضایت از چشمهایش میبارید.
عروسی حیدر و هدیه نگرانی نداشتیم
همه هزینه ها را امیر پرداخت میکرد و بزرگتری میکرد برای خواهر و برادر من
از آنطرف هم من تا میتوانستم برای پدر و مادرش جبران میکردم .
سال ۸۹ بود کل خانواده دو طرف را بردیم سفر سوریه و لبنان ، عجیب سفری بود
همه لذت بردند و خاطره انگیز شد
فقط به محمد کمی سخت گذشت...
قد محمد از من و پدرش بلند تر شده بود
با آن موهای خرمایی و چشمهای سبزش
روی تخت هتل نشسته بودم که از پشت دستهایش را دور گردنم حلقه کرد و صورتم را محکم بوسید .
داشتم له میشدم
+ چی میخوای ؟؟؟؟ بگو چی میخواییی خفه شدم ...
_ خودت میدونی که ...
+ والا اگه بدونم ... بگو چی میخوای گل پسر طیبه
_ پول بده بهم لطفا برای استاد حفظم یه انگشتر از اینجا بخرم
_تو جون بخواه مامان جان ، چشم فردا بریم از نزدیک حرم حضرت زینب دو تا انگشتر جفت هم بخر یکی واسه خودت یکی واسه استادت
استاد حفظ محمد مرتضی بود ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
وای آمریکایی ها چقدر باکلاس و راحتن
چقدر نایسن
خوشبحالشون
ای کاش گاوی بودم در نیویورک و تو ایران بدنیا نمیومدم 😀
#غربزدگی
#حسین_دارابی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
AUD-20220320-WA0016.mp3
1.82M
دعـای عــهــــد ،با صوت زیبای و دلنشین استاد فرهمند
سعی کنیم هر روز حتما دعای عهد را بخوانیم و با امام زمانمان عهد ببندیم که یاور او هستیم چه درزمان غیبت و چه در هنگام ظهور ان شاءالله
اللهّمَ عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
❤️ https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#صبحتبخیرمولایمن
آقاجانم یا صاحبالزمان
سلام بر شما
و بر شادی گردآمدن قلبهای ما
در سایهی دستان مبارک شما
سلام بر آن لحظهای که
پراکندگیهای هوا و هوس را
به نگاهی آرام میکنید
▫️السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام همراهان خوب تنها مسیری ✋️
صبحتون بخیر☺
روزتون متبرک به نور خدا
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🌷#متن بند ۳۱ استغفار🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۳۱-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ خُنْتُ فِيهِ أَمَانَتِي أَوْ بَخَسْتُ فِيهِ بِفِعْلِهِ نَفْسِي أَوْ أَخْطَأْتُ بِهِ عَلَى بَدَنِي أَوْ آثَرْتُ فِيهِ شَهَوَاتِي أَوْ قَدَّمْتُ فِيهِ لَذَّاتِي أَوْ سَعَيْتُ فِيهِ لِغَيْرِي أَوِ اسْتَغْوَيْتُ إِلَيْهِ مَنْ تَابَعَنِي أَوْ كَاثَرْتُ فِيهِ مَنْ مَنَعَنِي أَوْ قَهَرْتُ عَلَيْهِ مَنْ غَالَبَنِي أَوْ غَلَبْتُ عَلَيْهِ بِحِيلَتِي أَوِ اسْتَزَلَّنِي إِلَيْهِ مَيْلِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۳۱: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به امانت خویش در آن خیانت کردم، یا با انجام دادن آن از ارزش نفس خود کاستم، یا با آن بر بدنم صدمه وارد کردم، یا شهواتم را بر آن برگزیدم، یا لذت هایم را در آن مقدم داشتم، یا برای دیگری در آن تلاش نمودم، یا آنکس را که از من پیروی می نمود اغوا نمودم و به سوی آن کشاندم، یا علیه کسی که مرا از آن منع میکرد لشکر کشی کردم تا بر او چیره شوم، یا با قهر بر کسی که میخواست بر من غلبه کند یا با حیله و نیرنگ بر او دست یافتم، یا میلم مرا به سوی آن لغزانید، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
♨️ما صاحب داریم...! متاسفانه شما به او اعتماد ندارید!
🔸در یکی از ماهها جهت پرداخت شهریه پولی نرسیده بود، آقاسیدعلی (فرزند مرحوم آیت الله شاهرودی از مراجع تقلید گذشته که مسئول امور مالی بیت بود) مضطرب و نگران نزد پدر میآید و عرض میکند:
روز آخر ماه است، به نانوایان و داروخانهها بدهکاریم، اول ماه هم باید شهریه بدهیم، پول کافی هم در اختیار نداریم!
آیتالله شاهرودی توجهی به این گفتار نمیکنند و میفرمایند: «خود #امام_زمان (عجل الله) این مسئله را حل می کنند چرا من غصهاش را بخورم؟!»
بعد فرمودند:« کم اعتقادها عجله نکنید!»
🔸پس از آنکه پاسی از شب گذشت و مرحوم شاهرودی بعد از صرف شام آماده استراحت بودند، ناگهان صدای کوبه درب منزل بلند شد، درب را باز کردند، پیرمردی با زبان محلی میگوید:
با سید کار دارم، به او میگویند: اکنون وقت ملاقات نیست بروید صبح تشریف بیاورید اما پیرمرد بسیار اصرار میکند تا اینکه آقا متوجه میشوند و صدا میکنند، بگذارید بیاید!
پیرمرد وارد میشود و دست آقا را میبوسد و چهارده هزار دینار به ایشان تقدیم میکند و میرود.
آنگاه آیتالله شاهرودی رو به فرزندان خود کردند و گفتند: «ای کم عقیدهها ما صاحب داریم، ولی متأسفانه شما به او اعتماد ندارید، حالا پولها را بردارید و درب منزل مقسمین و طلب کارها ببرید.»
📚مردان علم در دنیای عمل
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ «کاش میشد زِ سفر برگردی»
🎙 صابر خراسانی
🌸 نور چشمان همه میرفتی قول دادی به نظر برگردی...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
بسیار زیباست👌
❤️ https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرت امام زمان ♡
همه چی به دستان اوست❣
#حرف_قشنگ 👌🍃
استاد رائفی پور
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#روستای_طالکوه
دامنه قله درفك🏔️
ارتفاعات رويايى رودبار زيبا
روستاى طالكوه🌱
#گیلان
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری_مجازی😍
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
📣 نورآوری بسیار زیبای مادران یزدی
🔸رژه کالسکه بچه ها در مراسم رژه نیروهای مسلح در یزد
با شعار جهاد #فرزند_آوری 🌹
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو یک بچه مذهبی بودی
که روی سیم خاردار خوابیدی
تنت سوراخ سوراخ و تکه تکه شد🥀
✨تا اسلام بماند
من یک بچه مذهبی هستم
اما من امروز حتی به اندازه یک "به تو چه" شنیدن برای ماندن اسلام از خودم هزینه نمی کنم
تو لایق شهادت شدی
و منِ #بی_تفاوت تا ابد #شرمنده خواهم ماند
#مذهبی_صورتی
#ما_بی_تفاوت_نیستیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_ام هر لحظه بودن کنار خانم دکتر مقدم بر
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_یکم
جمیله با حمایتها و تشویقهای من پزشکی قبول شد همان سال من هم دفاع کردم و بالاخره دکترای روانشناسی را گرفتم.
البته بلافاصله ارشد الهیات قبول شدم و برای دل خودم الهیات هم خواندم.
مرتضی سر قولش ماند تمام تلاشش را کرد تا با هم رو به رو نشویم ، همه را لطف امام زمانم میدانم ...
خاطرم هست محمد ۸ ساله بود ، مرتضی خودش به امیر زنگ زد و اجازه گرفت تا محمد را در حلقه صالحینی که خودش فرمانده بود ببرد ، استارت اتصال محمد و مرتضی از همان حلقه شروع شد ، محمد جذب روحیه شاد استادش بود و مرتضی به بهترین وجه مباحث دینی را در جان محمدم تزریق می کرد.
رفته رفته شباهت محمد به پدرم و مرتضی بیشتر میشد و همین هم در اتصال این دو بی تاثیر نبود .
محمد به مرتضی دایی میگفت .
هدا را خدا به ما داد دختر زیبای من ، عمه فاطمه در صورت هدا چهره مادرم را میدید .
هنوز هم گاهی برای دریافت آرامش و راهنمایی پیش عمه فاطمه میرفتم.
یکی از همان روزها صحبت ما سمت و سوی خاصی کشیده شد :
+ عمه جانم هرچی تو درسهای رشته الهیات پیش میرم ، هرچی بیشتر تفسیر قرآن میخونم نگران تر میشم
زندگیم خدا رو شکر به خوبی پیش میره
درس و کارم رو خیلی دوس دارم
خدا ۳ فرزند سالم و صالح بهم داده
اوضاع مالی هم الحمدلله خوبه
همسری که عاشقمه و مهربانه
می دونم دنیا اینجوری نمیمونه
من سنتهای خدا را بلدم
دل نگرانم
اما تشخیص نمیتونم بدم قراره ظرف رنج زندگی من از چه جنسی پر بشه
همیشه تو دعاهام از خدا خواستم که با بچه هام امتحان نشم
همیشه از خدا سلامتی خواستم تا بتونم موسسه و خیریه و تدریس مناطق محروم رو حفظ کنم
طبق درسهایی که گرفتم سعی میکنم از صدقه و رفع گره های مردم کوتاهی نکنم ولی دلم آشوبه چرا
عمه با دقت و ته لبخند به صحبتهایم گوش میداد و با حال قشنگی گفت :
_ چه بزرگ شدی دختر باهوش من ...
+ عزیزمی عمه جانم کوچیک شمام
با تفکر ادامه داد :
درست تشخیص دادی عزیز دلم
دنیا بالا و پایین داره
الان تو روزهای خوشی و نعمت هستی و حتما سختی و رنج هم خواهد بود
رنج مقسومه جان من
و خدا هم عادله
پس سهم رنج هر کسی محفوظه
اما یقین بدون خدایی که طیبه رو خوب میشناسه بهش رنجی رو نمیده که از پس اون برنیاد
پس بدون تو قوی تر از هر رنجی هستی که زندگی برات پیش بیاره
با حرفهای عمه دلم آروم گرفت
هر اتفاقی که بیفته من از دل اون رنج رشد میکنم به مدد صاحب الزمانم ان شاءالله
امیر با خوشحالی خبر از معامله جدیدش میداد :
_ طیبه جانم دعا کن حسابی
اگه این معامله انجام بشه نذر کردم از سودش یه مدرسه تو مناطق محروم بسازم
+ خیره ان شاالله بسپارش به خدا
تو دلت بزرگ امیر مهربونم ، خدا هواتو داره
یادم نمیره وقتی ازت اجازه گرفتم تا همه طلاها و ماشینمو برای ساخت مجموعه فرهنگی سیستان بفروشم بدون معطلی قبول کردی
خدا حفظت کنه
_ سلامت باشی طیبه جان اینبار هم دعا کن همه چی به خوبی پیش بره
چند روز بعد طبق معمول امیر خندان وارد شد ، سریع دوش گرفت، لباسهایش بوی دود میداد که عجیب بود، شام خوردیم داشتم میز را جمع میکردم که زنگ خانه زده شد
پدر و مادر امیر بودند با چهره های درهم وارد شدند و با رنگهای پریده نشستند
+ چی شده ؟ آقاجان شما بگید چی شده
پدرش تا آمد صحبت کند امیر به اشاره به پدرش چیزی گفت و او هم ساکت ماند
متوجه شدم خبری هست ولی آرامشم را حفظ کردم و متین پرسیدم :
+ آقاجان به من نگاه کنید لطفا و بگید چی شده من طاقتشو دارم ... واسه کسی اتفاقی افتاده ؟
سریع پاسخ داد :
_ نه طیبه جان همه خوبن خدا رو شکر
ما فکر کردیم تو خبر دار شدی که اومدیم تنها نمونی
+ از چی خبر دار شدم ؟ نصف عمر شدم بگید دیگه
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇