تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :69 شینا وقتی حا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 70
اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!»
از صدای صمد مهدی که داشت خوابش می برد، بیدار شده بود و گریه می کرد.
او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت: «اگر دیر آمدم، ببخش بابا جان. عملیات داشتیم.»
خواهرم آمد توی اتاق گفت: «آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.»
صمد خندید و گفت: «مژدگانی می دهم؛ اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است. به این خاطر که الحمدلله، هم قدم و هم بچه ها صحیح و سلامت اند.»
بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن ها را بغل گرفت و گفت:
«به خدا یک تار موی این دو تا را نمی دهم
به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایة یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.»
لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت: «آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی زنید.»
صمد خندید و گفت: «حالا اسم پسرم چی هست؟!»
معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند او را بوسیدند و گفتند: «داداس مهدی.»
چهار پنج روزی قایش ماندیم.
روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می رفتیم مهمانی.
ناهار خانة این خواهر بودیم و شام خانة آن برادر.
با اینکه قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه مهدی، همة فامیل ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود.
همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند.
مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظروف چینی و قاشق های استیل و نو فهمید.
روز پنجم صمد گفت:
«وسایلت را جمع کن برویم خانة خودمان.»
آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم.
گرد و خاک همه جا را گرفته بود.
تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم.
شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: «این هم کلید خانة خودمان.»
از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می کرد و می خندید.
گفت: «خانه آماده است. فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم.» فردا صبح رفتیم خانة خودمان.
کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانة قشنگی بود.
دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه.
دستشویی بیرون بود سر راه پله ها؛ جلوی در ورودی. امّا حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم.
موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن.
خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود.
با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم.
عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند.
صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیة مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال.
تا نصف شب وسایل را چیدیم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 70 اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 71
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
#دختر_شینا
این خانه از خانه های قبلی بزرگ تر بود.
مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: «ناراحت نباش. فردا همة خانه را موکت می کنم.»
فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس الله هم کمکم بود.
تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود.
عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط.
صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد.
موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه.
بچه ها توی حیاط بازی می کردند. نشستیم به تعریف و چای خوردن.
کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: «من دیگر باید بروم.» پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
با ناراحتی گفتم: «به این زودی.» خندید و گفت: «خانم! خوش گذشته.
یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی، دو روزه برگردم.
فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست.»
خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: «کی برمی گردی؟!»
سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: «کی اش را خدا می داند. اگر خدا خواست، برمی گردم.
اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه ها.»
داشت بند پوتین هایش را می بست.
مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن برادرش را صدا کرد و گفت: «خانم! شما هم حلال کنید.
این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید.»
تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود.
کوچه تاریک و سوت و کور بود.
کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش.
یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم.
خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم.
آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند،
برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت:
«مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.»
مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان.
آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان.
می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود.
هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شورة بدی گرفته بودم.
آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت.
یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می گفت.»
لحظة دیگر می گفتم: «نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می خواسته مرا آماده کند.» تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#خانواده_متعالی
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود خداوند بر اهالی معرفت
روزتون متبرک به انوار الهی
ان شاءالله که حال شما و حال عزیزانتون عالی باشه
الحمدلله رب العالمین توفیق روزی ما شد که با درسی دیگر از درس
#خانواده_متعالی در خدمت شما سروران گرامی باشیم .
🌹🌸🌼🌺
گفتیم دختر داری مخلصانه تر هست💫
چرا❓❓
چون ⬅️ خانواده دخترداری کردن🌱 ،، دختر تربیت کردن 🌱
حالا دختر باید شوهر کنه بره💍 و به یکی دیگه خدمت کنه 💞
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
چرا فامیلا متوجه نشن ⁉️❌
چون آدما رو میندازه به ⏪ ریاکاری ♨️و تظاهر♨️ و تفاخر♨️☠.
یه پدری خواسته این مقدار به دخترش جهیزیه بده
همین که دل دختره پیش شوهرش شاد میشه کافیه 👏👏👏😄
در🌴 روایت داره🌴 ؛
هر کسی زنی از محارم خودش رو شاد کنه، مثلا دختر خودش رو، خواهر خودش رو، همسر خودش رو، خدا روز قیامت💥 قلب او رو خوشحال خواهد کرد.😍❤️
اینها خیلی صفات پسندیده ای هست✅
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
وقتی هم که دخترش داره میره ، تازه یه چیزی هم میخره میده بهش.🎁🏺🛎🎁
بیا عزیزم!!
👰
این دختره همچین جیگرش خنک میشه 😃😊
البته اینم بگیم که فقط برای دل دخترت💟 که دخترت رو شاد بکنی جهیزیه براش بخر ببر.🎁
فامیلا نفهمن که چه مقدار جهیزیه دختره ، چه مقدار آقا دوماد آورده 😏👌❌
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
🌴 امام صادق میفرماید🌴 :
مرد به سه خصلت نیاز داره ؛
🔹 اول ⏪ معاشرت زیبا 😊
⭕️ خدا نوعی نفاق میدونه که آقایون اخلاقشون با دیگران بهتر از خانواده باشه😒
🔹دوم ⏪ گشایش حساب شده نسبت به خانواده 💰✔️
🔹سوم⏪ غیرت نسبت به خانواده😎
⚠️البته غیرت بی جا نداشته باشید ❌📛 ولی غیرت به جا موجب عزت زن هست
خانما خوششون میاد مردشون نسبت
بهشون تعصب و غیرت داشته باشه☺️
✅🌺🔷
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
💢 اگر شما این صفت ها رو کنار بذارین ⛔️
تبدیل میشن به موجوداتی
نعوذ بالله،
زبانم لال
شبیه بسیاری از جوامع غربی 📛
⚫️🔴⚫️
یعنی دیگه همه گرگ صفت میشن👹👿😼
، مرد و زن آماده ان برای اینکه همدیگه رو تیکه پاره بکنن ☠♨️
هر کی به فکر منفعت خودشه!!!😒
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
هم آقایون👨 هم خانمها👩
نمیخواد برای کار خیر ،زیاد دنبال این و آن بگردین ↙️↗️↘️⬆️➡️
بهترین کار خیری که میتونین انجام بدین🔝💯
✳️ همین "خانواده "هست✳️
که دارین به خانواده خودتون خدمت میکنین😇👌
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
جلسات قبل هم عرض کردیم👌
💠هیچ معلم
اخلاق و عرفانی مانند
💕مادرِ💕
انسان ،
در تربیت معنوی انسان موثر نیست. تردید نکنید💪💟
💟👵🌺✅
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir