eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
10.3هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#کنترل_ذهن برای تقرب 53 بسم الله الرحمن الرحیم سلام و درود حاص خداوند محضر مبارکتان روزتون بخیر
برای تقرب 46 بسم الله الرحمن الرحیم سلام و درود خاص خداوند ب اهالی معرفت بر همه تنها مسیری های عزیز حالتون چطوره ؟ ان شاءالله حالتون عااالی باشه ، حتما همینطوره یک تنهامسیری باید حالش عالی باشه 👌👌 الحمدللله رب العالمین که توفیق روزی ما شد تا با درسی دیگر از درس در خدمت شما سروران گرامی باشیم . 🔷 گفتیم که بی حجابی یکی از مهم ترین عوامل خراب کردن کنترل ذهن انسان هاست. 🔶 در واقع حتی اگه کاری هم به اسلام نداشته باشیم، توی جامعه کاملا ضروریه که حجاب وجود داشته باشه. خصوصا توی محیط های علمی مثل دانشگاه که دیگه از نون شب واجب تره
🔴 اون کسی که میاد توی دانشگاه برای درس خوندن خب این خیلی بده که تمرکزش با دیدن چند تا دختر بدحجاب از بین بره. 🔶 توی یکی از دانشگاه های کانادا قرار بود که دانشجوها کنفرانس بدن. بعد یکی از دانشجوهای دختر حسابی به خودش رسیده بود و اومد کنفرانس داد 💎 اتفاقا همه دانشجوها هم تاییدش کردن و گفتن خیلی عالی بود. ولی استاد دانشگاه کمترین نمره رو به اون دانشجوی دختر داد!
به اون استاد گفته بودن که آخه چرا نمرش رو کم دادی؟ 🚨 گفته بود آخه این دختر توی کلاس من به جای اینکه از قدرت علمی خودش برای افزایش کیفیت کارش استفاده کنه داره از جذابیت چهره و بدنش استفاده میکنه! این دختر داره تمرکز دانشجوهای منو بهم میزنه. اصلا لایق نمره نخواهد بود...😒
✅ واقعا مردها در محیطی که خانم ها حجاب داشته باشن خیلی راحت ترن. البته مردهایی که بیماری نداشته باشن! 🚨 بله اگه مردی درست تربیت نشده باشه و بیمار باشه از محیط های بدحجاب خوشش میاد.😒 🌺 مثلا آقایونی که اربعین کربلا رفتن همگی قبول دارن که توی سفر کربلا آدم از لحاظ گناهان چشم خیلی راحته. با اینکه اون همه خانم هست ولی آدم راحته چون خانم ها به احترام یه امام حسین علیه السلام مراقب هستن که تمرکز مردها رو بهم نزنن...
✔️ واقعا خدا برای ما خیلی ارزش قائل شده ✅ تمام دستورات دین رو طوری چیده که ذهن ما دست خودمون باشه. قوی بشیم... مثلا دستوراتی برای "کنترل چشم" میده. 🔵 اینکه میفرماید مراقب چشمات باش، در واقع داره میفرماید که مراقب ذهنت باش چون وقتی چشم اسیر بشه، ذهن هم به دنبالش خواهد رفت و بعد هم دل راه میفته دنبالشون!!!😒
🌷 چقدر قشنگ فرمود بابا طاهر: زدست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد....
🚨 بسیاری از مشکلات خانوادگی و روابط حرام از همین عدم کنترل چشم شروع میشه... خصوصا توی مهمونی های خانوادگی! 🔴 اگه خانم ها هم رعایت نکنن که دیگه بدتر... یه زن بی حیا، فکر و ذهن همه مردهای فامیل رو بهم میریزه و زندگیشون رو آتیش میزنه...
🔶از امروز خانم های بزرگوار دقت کنن که توی مهمونی های فامیلی بیشتر مراقب حجابشون باشن. ⭕️ ممکنه یه نفر هم یه نیشی بزنه ولی اون نمیفهمه که تو داری چه خدمتی بهش میکنی. ☺️ ✅ آقایون بزرگوار هم تمرین کنن که توی خیابون و جاهای مختلف خصوصا مهمونی های خانوادگی بیشتر چشمشون رو کنترل کنن. ببینم کی میتونه لذت بندگی خدا رو در مراقبت از خودش بچشه....👌 پاینده و سربلند باشید زیر نگاه مهربان خداوند 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺 حاج آقا حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ ورود هوشمندانه سعید محمد و مواجهه‌ی نجیبانه‌ی وی با شورای نگهبان، جلوه‌ای از تقوای سیاسی در سبک زیست سیاسی انقلابیون است. 🔸 توییت استاد حسن عباسی درباره دکتر سعید محمد 🇮🇷 @saritanhamasir
🔴 اگر جاافتاده بود که مبنای مشارکت «تکلیف» است نه «حق»، امروز نمی‌گفتند «مشارکت کم است، چون دعوای جناحی نیست!» 🔴 ما فکر می‌کردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمی‌آید! 🔴 حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چه‌کسی می‌بَرد؟ هرکسی محکم‌تر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. آیا چنین کسی، بهتر کار می‌کند؟! 🔻علیرضا پناهیان در همایش مبلغین - ۱۴۰۰.۰۳.۰۵ ➖در جامعۀ ما رسماً توسط برخی فرقه‌های سیاسی تلاش شده که سیاست از دیانت جدا بشود و سال‌ها کار کرده‌اند که در این کشور گفته نشود «شرکت در انتخابات یک تکلیف است». ➖شهید سید محمد باقر صدر، که تنها کسی است که امام برای او سه روز عزای عمومی اعلام کرد، می‌فرماید تفاوت آزادی در اسلام با آزادی در غرب این است: در غرب آزادی را یک «حق» می‌دانند، اما آزادی در اسلام یک «تکلیف» است! تو وظیفه‌ات است که خودت را آزاد بکنی. دوزخ الهی منتظر تو خواهد بود اگر اجازه بدهی آزادیت را مستکبران و زورگویان عالم ببرند و بدزدند. این در اسلام «تکلیف» است ولی در غرب «حق» است، و بعد ایشان می‌فرماید: وقتی گفتند حق است، یعنی آدم می‌تواند از حق خودش صرف‌نظر کند. ➖در کشور ما برای بسیاری از مردم جا انداختند که انتخابات حق است و نه تکلیف، تا در موقع خودش بگویند ما از این حق صرف‌نظر می‌کنیم، یا ما دل‌مان نمی‌خواهد از حق‌مان استفاده کنیم، یا ما دل‌مان می‌خواهد از این حق‌مان این‌جوری استفاده کنیم. حوزۀ علمیه و ما طلبه‌ها هم موفق نبودیم جلوی این تحریف بزرگ را بگیریم. ➖این‌قدر موضوع حق را در مقابل تکلیف قرار دادند تا تکلیف به محاق برود و اصلاً دِمُده بشود، و بی‌کلاسی تلقی بشود که کسی بگوید «انتخابات تکلیف الهی است». حتی انتخابات را یک تکلیف اجتماعی و عقلانی هم نمی‌خواهند معرفی کنند تا در فرهنگ سیاسی جامعه دل‌بخواهی‌ها در انتخابات تعیین‌کننده باشد. ➖ضرورت انسانی و الهی شرکت در انتخابات را انکار و پنهان می‌کنند و انتخاب‌کردن را امری عقلانی معرفی نمی‌کنند، تا بتوانند به موقع، با عوام‌فریبی در انتخاب مردم تأثیر بگذارند و منافع ملت را چپاول کنند. اینها پایه‌هایی است که باید درست بشود. ➖انتخابات را در ذهن مردم طوری جا انداختند که انگار طرف می‌خواهد رنگ لباسش را انتخاب کند! مگر شما در انتخاب مرجع تقلید می‌توانید دل‌بخواهی از روی قیافه یا هنر سخن‌وریِ او انتخاب کنید؟ ➖الان طوری شده که می‌گویند «اگر تنوع در نامزدها نباشد، مشارکت پایین می‌آید» بله تنوع اثر دارد ولی به چه قیمتی؟ آیا واقعاً باید افراد بدون صلاحیت با انواع ترفندهای دروغ و دغل وارد بشوند تا مشارکت افزایش پیدا کند؟! ما فکر می‌کردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمی‌آید! ➖حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چه‌کسی می‌بَرد؟ هرکسی محکم‌تر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. اما مگر کسی که محکم‌تر فحش بدهد و بدتر تیکه بیندازد، بهتر کار می‌کند؟! دیدید که مملکت را این جماعتِ تیکه‌بینداز و عوام‌فریب به چه روزی رساندند. ➖اگر در مناظره‌ها، تیکه انداختن و فحش‌دادن، بیشتر از «داشتنِ برنامه» نقش دارد و مناظره‌گری مهمتر از داشتن برنامه است، پس ما هنوز به انتخابات حقیقی نرسیده‌ایم. اگر حتماً و حتی با زیر پا گذاشتن قانون، باید همۀ فرقه‌های سیاسی در انتخابات حضور داشته باشند، پس هنوز به انتخابات مطلوب و صحیح نرسیده‌ایم. ➖در یک جامعه سالم، برای یک انتخابات حقیقی، اصلاً تبلیغات زیادی مضر است، اغواگری هم ممنوع است، چه‌رسد به دوقطبی‌سازی‌های کاذب که بدتر از همه است. انتخابات حقیقی، انتخاباتی است که بستر انتخاب صحیح برای مردم پدید بیاید. ➖اگر در جامۀ ما جابیفتد که اصل شرکت در انتخابات یک تکلیف است، آن‌وقت دچار خیلی از این چالش‌ها نمی‌شویم، مثلاً اینکه الان برخی می‌گویند «از همۀ فرقه‌های سیاسی حضور ندارند!» ➖خب همۀ فرقه‌های سیاسی آدم‌های دارای صلاحیت می‌فرستادند! آیا نمی‌توانستند کسانی را بفرستند که عزیزترین کسان‌شان مقیم کشورهای استکباری نباشند؟ این دیگر تقصیر نظام که نیست! مردم که نباید تاوانش را پرداخت کنند! ➖اصل مشارکت و مسئلۀ انتخابات نباید تحت تاثیر جنگ و دعوای فرقه‌های سیاسی مخرب قرار بگیرد. انگیزۀ مشارکت باید یک انگیزۀ سالم انسانی و الهی باشد تا جامعه به سعادت و به منافع خودش برسد. @Panahian_ir
🎊مژده برای مامان و باباهایی که می‌خوان بچه‌هاشون رو توی یک کلاس جذاب و متنوع و پربار ثبت نام کنند.😍😍 ✅ مخصوص سنین ۴ تا ۶ سال و ۷ تا ۹ سال 🌐 آنلاین؛ مربی‌ها با نوآموزان ✳️ توی این کلاس بچه‌ها کلی 🎨‌ جذاب یاد می‌گیرند. ✳️ 🎀 و ⛄️ قشنگ درست می‌کنند. ✳️ براشون‌ برنامه 🤸‍♂️ و 🎯 حرکتی و فکری هدفمند و بسیار جذابی داریم.🤸‍♀️ ✳️در کنار تمام اینها، آموزش 📗 همراه با مفاهیم و موضوعات‌تربیتی عالی هم داریم. 🗓 شروع دوره از ۹ خردادماه ✴️ هزینه‌ی دوره با : ۴۵ هزار تومان 📝 برای اطلاعات‌بیشتر و ثبت‌نام؛ عبارت «جامع تابستانه» را به آی‌دی زیر ارسال کنید. 🧕@OtageModiriat
✅خاک سرخ،ساحل براق و دریای سبز هرمز در یک قاب 🌸 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸 ا🌿🌼🌿🌸 ا🌺🌿 🕊 ا🌸 🕊 ا🌿 اگه قرار باشه اموری که توجه ما رو جلب می کنند ، فقط به اونها نگاه کنیم‼️ دیگه هیچ وقت به یاد خدا نخواهیم افتاد ...😢 اگر هم به یاد خدا بیفتیم مثل شهابی که از آسمان ذهن ما عبور بکند ☄ برقی خواهد زد و عبور خواهد کرد. 👌 قدرت خدا پشت پرده است معمولا 👈 نه ثواب ، نه عذاب زود نیست. 👈 صحبت نمی کنه ، با صدای بلند خودش رو به ما نشان نمی دهد. ✅ این غیبت او برای هر کسی که به او بی توجه باشد بیشتر می شود. این خدا را ما باید بهش توجه کنیم ، دنبالش بگردیم.👌 به کدامیک از اسماء خدا نگاه کنیم‼️ بیشتر به او نگاه کنیم ، قدرت بیشتر نگاه کردن را پیدا خواهیم کرد⁉️ 👇👇👇👇👇 🍃 به رحمانیت خدا 🍃 به مهربانی خدا خدا فرموده : من نزد نگاه بنده خود هستم.👀 هر طور به من نگاه کند⭐️ من همانطور باهاش رفتار می کنم🌟 غرق زندگیِ ، به یاد رحمان نیست.😔 یک قرار بزاریم با هم 👌 👈 دائما به یاد رحمان ، رحمانیت خدا ، مهربانی خدا باشیم. ✅ دستورش هم که ذکر شده است. ☑️ خواستید تکان بخورید ، بگویید: 🌸 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحمَنِ الرَّحیِم 🌸 🍃 اگه فقط یه مدت بهش توجه کنی تمام اوضاع عالم رو برات رو می کنه ، بهت نشون می ده. ╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗ @saritanhamasir ╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝ 🌸 🕊 🌺🌿 🕊 🌿🌼🌿🌸 🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 90 با شنیدن
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 91 هر چه برایش توضیح می دادیم که روی این زمین ها هواپیما نمی تواند فرود بیاید، قبول نمی کرد و باز حرف خودش را می زد و بقیه را می ترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی می کردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریف هایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ول کن نبودند. تقریباً هر نیم ساعت هفت هشت تایی می آمدند و پادگان را بمباران می کردند. دیگر ظهر شده بود. نه آبی همراه خودمان آورده بودیم، نه چیزی برای خوردن داشتیم. بچه ها گرسنه بودند. بهانه می گرفتند. از طرفی نگران مردها بودیم و اینکه اگر بروند سراغمان، نمی دانند ما کجاییم. یکی از خانم ها، که دعاهای زیادی را از حفظ بود، شروع کرد به خواندن دعای توسل. ما هم با او تکرار می کردیم. بچه ها نق می زدند و گریه می کردند. کلافه شده بودیم. یکی از خانم ها که این وضع را دید، بلند شد و گفت: «این طوری نمی شود. هم بچه ها گرسنه اند و هم خودمان. من می روم چیزی می آورم، بخوریم.» دو سه نفر دیگر هم بلند شدند و گفتند: «ما هم با تو می آییم.» می دانستیم کار خطرناکی است. اولش جلوی رفتنشان را گرفتیم؛ اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده رضایت دادیم و سفارش کردیم زود برگردند. با رفتن خانم ها دلهره عجیبی گرفتیم که البته بی مورد هم نبود. چون کمی بعد دوباره هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود. این بار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند. هر لحظه برایمان هزار سال می گذشت؛ تا اینکه دیدیم خانم ها از دور دارند می آیند. می دویدند و زیگزاکی می آمدند. بالاخره رسیدند؛ با کلی خوردنی و آب و نان و میوه. بچه ها که گرسنه بودند، با خوردن خوراکی ها سیر شدند و کمی بعد روی پاهایمان خوابشان برد. هر چه به عصر نزدیک تر می شدیم، نگرانی ما هم بیشتر می شد. نمی دانستیم چه عاقبتی در انتظارمان است. با آبی که خانم ها آورده بودند، وضو گرفتیم و نماز خواندیم. لحظات به کندی می گذشت و بمباران پادگان همچنان ادامه داشت. دیگر غروب شده بود و دلهره و نگرانی ما هم بیشتر. نمی دانستیم باید چه کار کنیم. به خانه برگردیم، یا همان جا بمانیم. چاره ای نداشتیم. به این نتیجه رسیدیم، برگردیم. در آن لحظات تنها چیزی که آراممان می کرد، صدای نرم و حزن انگیز خانمی بود که خوب دعا می خواند و این بار ختم «اَمّن یجیب» گرفته بود. نزدیکی خانه های سازمانی که رسیدیم، دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم می زنند. ما را که دیدند، به طرفمان دویدند. یکی از آن ها صمد بود؛ با چهره ای خسته و خاک آلوده. بدون هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم. آنچه معلوم بود این بود که پادگان تقریباً با خاک یکسان شده و خیلی ها شهید و مجروح شده بودند. چند ماشین جلوی در پارک شده بود. صمد اشاره کرد سوار شویم. ادامه دارد...✒️ 💞 @saritanhamasir 💞
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 91 هر چه برا
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 92 پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «همدان.» کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند. گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.» نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.» همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...» معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.» در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!» همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم. شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟» او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.» دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!» گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟» توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.» بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!» جوابی نداد. گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.» دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.» ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃