✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_پانزدهم ۲
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
+ می خوام بدونم چقد به من و ریحانه وابسته هستی؟
_معلومه...خیییلی ...یعنی چی این سوال؟
+یعنی طاقت جدایی من و ریحانه رو برای چند وقت داری؟
ذهنم #آلارم می داد اما توجه نمی کردم.
_شاید برای چند ساعت بتونم دوریتو تحمل کنم..
+اووووه،خیلی کمه که ...
یکم جدی شد و گفت : بشین ...
تپش قلب گرفته بودم...نشستم...
+شیرین جان اگر به خاطر پیشرفت زندگیمون و شرکت شرایط یه جوری بشه که یه مدت از هم دور بشیم ، تو قبول می کنی؟
از همانی که می ترسیدم سرم آمده
بود.
چهره ی عاطفه جلوی چشمانم بود.
عاطفه می خواهد مسعود را از من #جدا کند .
اصلا نتوانستم خودم را کنترل کنم ، اشک هایم مثل سیل سرازیر شد.
مسعود با دست های مهربان مردانه اشسعی می کرد آرامم کند :
+وا شیرین چرا اینجوری میکنی...یواش...الان صدات میره بیرون کارمند ها چی می گن ...
با همان حالت گریه و با عصبانیت گفتم:
_مسعود یک بار برای همیشه میگم ، خیال این که ما رو بذاری و بری هلند برای همیشه از سرت بیرون کن ...
مسعود درحالی که می خندید گفت :
+خنگ خدا...کی گفته من می خوام برم هلند؟ جمع کن خودتو بذار یه چیزی بهت بگم.
کنجکاو شدم و اشک هایم را پاک کردم
_ خب اگه هلند نمیری پس کجا می خوای بری؟
+هیچ جا... #من جایی نمی رم فقط می خواستم ببینم تو طاقت دوری داری یا نه؟
_اه مسعود خل شدم ، درست بگو ببینم حرفت چیه ؟؟؟
+خب پس خوب گوش بده ، آخرین باری که با عاطفه جلسه داشتم ، برام توضیح داد و من رو توجیه کرد که طرح بیزینس عاطفه می تونه برای شرکت مفید باشه. بعدش من هم حسابی تحقیق کردم و با طرحش موافقم. حالا نتیجه ی همه ی تحقیقات و کل طرحو برات توضیح میدم بعد نظرت رو بهم بگو...هیچ اجباری هم در کار نیست.چون اگر موافقت کنی ، اونی که باید بره هلند #من نیستم ، بلکه این #تویی که باید زحمت رفتن رو بکشی ، چون هم زبانت از من بهتره ، هم این کار کار خودته...
متعجب نگاهش می کردم...
از طرح و نقشه اش سر در نمی آوردم
با تمام آن چه در ذهن من بود #فرق می کرد.
گنگ و مبهوت فقط گفتم:
_باید فکر کنم...باید حرف بزنیم ...
مسعود مهربان و با لبخند شیطنت آمیزی نگاهم کرد و گفت :
+باشه ...اما می دونم موافقت می کنی
تو از پول نمی تونی بگذری...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_پانزدهم ۱ پریشانی و
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_پانزدهم ۲
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
+ می خوام بدونم چقد به من و ریحانه وابسته هستی؟
_معلومه...خیییلی ...یعنی چی این سوال؟
+یعنی طاقت جدایی من و ریحانه رو برای چند وقت داری؟
ذهنم #آلارم می داد اما توجه نمی کردم.
_شاید برای چند ساعت بتونم دوریتو تحمل کنم..
+اووووه،خیلی کمه که ...
یکم جدی شد و گفت : بشین ...
تپش قلب گرفته بودم...نشستم...
+شیرین جان اگر به خاطر پیشرفت زندگیمون و شرکت شرایط یه جوری بشه که یه مدت از هم دور بشیم ، تو قبول می کنی؟
از همانی که می ترسیدم سرم آمده
بود.
چهره ی عاطفه جلوی چشمانم بود.
عاطفه می خواهد مسعود را از من #جدا کند .
اصلا نتوانستم خودم را کنترل کنم ، اشک هایم مثل سیل سرازیر شد.
مسعود با دست های مهربان مردانه اشسعی می کرد آرامم کند :
+وا شیرین چرا اینجوری میکنی...یواش...الان صدات میره بیرون کارمند ها چی می گن ...
با همان حالت گریه و با عصبانیت گفتم:
_مسعود یک بار برای همیشه میگم ، خیال این که ما رو بذاری و بری هلند برای همیشه از سرت بیرون کن ...
مسعود درحالی که می خندید گفت :
+خنگ خدا...کی گفته من می خوام برم هلند؟ جمع کن خودتو بذار یه چیزی بهت بگم.
کنجکاو شدم و اشک هایم را پاک کردم
_ خب اگه هلند نمیری پس کجا می خوای بری؟
+هیچ جا... #من جایی نمی رم فقط می خواستم ببینم تو طاقت دوری داری یا نه؟
_اه مسعود خل شدم ، درست بگو ببینم حرفت چیه ؟؟؟
+خب پس خوب گوش بده ، آخرین باری که با عاطفه جلسه داشتم ، برام توضیح داد و من رو توجیه کرد که طرح بیزینس عاطفه می تونه برای شرکت مفید باشه. بعدش من هم حسابی تحقیق کردم و با طرحش موافقم. حالا نتیجه ی همه ی تحقیقات و کل طرحو برات توضیح میدم بعد نظرت رو بهم بگو...هیچ اجباری هم در کار نیست.چون اگر موافقت کنی ، اونی که باید بره هلند #من نیستم ، بلکه این #تویی که باید زحمت رفتن رو بکشی ، چون هم زبانت از من بهتره ، هم این کار کار خودته...
متعجب نگاهش می کردم...
از طرح و نقشه اش سر در نمی آوردم
با تمام آن چه در ذهن من بود #فرق می کرد.
گنگ و مبهوت فقط گفتم:
_باید فکر کنم...باید حرف بزنیم ...
مسعود مهربان و با لبخند شیطنت آمیزی نگاهم کرد و گفت :
+باشه ...اما می دونم موافقت می کنی
تو از پول نمی تونی بگذری...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_پانزدهم ۱ پریشانی و بیقراری در حالش هویدا بود
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_پانزدهم ۲
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
+ می خوام بدونم چقد به من و ریحانه وابسته هستی؟
_معلومه...خیییلی ...یعنی چی این سوال؟
+یعنی طاقت جدایی من و ریحانه رو برای چند وقت داری؟
ذهنم #آلارم می داد اما توجه نمی کردم.
_شاید برای چند ساعت بتونم دوریتو تحمل کنم..
+اووووه،خیلی کمه که ...
یکم جدی شد و گفت : بشین ...
تپش قلب گرفته بودم...نشستم...
+شیرین جان اگر به خاطر پیشرفت زندگیمون و شرکت شرایط یه جوری بشه که یه مدت از هم دور بشیم ، تو قبول می کنی؟
از همانی که می ترسیدم سرم آمده
بود.
چهره ی عاطفه جلوی چشمانم بود.
عاطفه می خواهد مسعود را از من #جدا کند .
اصلا نتوانستم خودم را کنترل کنم ، اشک هایم مثل سیل سرازیر شد.
مسعود با دست های مهربان مردانه اشسعی می کرد آرامم کند :
+وا شیرین چرا اینجوری میکنی...یواش...الان صدات میره بیرون کارمند ها چی می گن ...
با همان حالت گریه و با عصبانیت گفتم:
_مسعود یک بار برای همیشه میگم ، خیال این که ما رو بذاری و بری هلند برای همیشه از سرت بیرون کن ...
مسعود درحالی که می خندید گفت :
+خنگ خدا...کی گفته من می خوام برم هلند؟ جمع کن خودتو بذار یه چیزی بهت بگم.
کنجکاو شدم و اشک هایم را پاک کردم
_ خب اگه هلند نمیری پس کجا می خوای بری؟
+هیچ جا... #من جایی نمی رم فقط می خواستم ببینم تو طاقت دوری داری یا نه؟
_اه مسعود خل شدم ، درست بگو ببینم حرفت چیه ؟؟؟
+خب پس خوب گوش بده ، آخرین باری که با عاطفه جلسه داشتم ، برام توضیح داد و من رو توجیه کرد که طرح بیزینس عاطفه می تونه برای شرکت مفید باشه. بعدش من هم حسابی تحقیق کردم و با طرحش موافقم. حالا نتیجه ی همه ی تحقیقات و کل طرحو برات توضیح میدم بعد نظرت رو بهم بگو...هیچ اجباری هم در کار نیست.چون اگر موافقت کنی ، اونی که باید بره هلند #من نیستم ، بلکه این #تویی که باید زحمت رفتن رو بکشی ، چون هم زبانت از من بهتره ، هم این کار کار خودته...
متعجب نگاهش می کردم...
از طرح و نقشه اش سر در نمی آوردم
با تمام آن چه در ذهن من بود #فرق می کرد.
گنگ و مبهوت فقط گفتم:
_باید فکر کنم...باید حرف بزنیم ...
مسعود مهربان و با لبخند شیطنت آمیزی نگاهم کرد و گفت :
+باشه ...اما می دونم موافقت می کنی
تو از پول نمی تونی بگذری...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh