فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینت ما باشید❤️
امام صادق (ع):ای شیعیان ما!آبرو و زینت ما باشید، و باعث ننگ و بی آبرویی ما نباشید،با مردم خوب صحبت کنید، زبانتان را حفظ و از حرف های اضافی و زشت بپرهیزید
بحارالانوار،ج 65،ص 151
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست_و_نهم فصل دوم : خودم میدانستم استا
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_ام
هر لحظه بودن کنار خانم دکتر مقدم برای من کنجکاو درس دارد.
درسهایی که میدانم هیچ کجای دیگر و کنار هیچ کس دیگری کسب نمی شود.
پنجشنبه صبح ماشینم را برق انداختم و رفتم دنبال استاد ، پیش از رسیدن من جلوی درب خانه بود ، ریموت را زد و اشاره کرد ماشین را داخل ببرم .
سرم را از شیشه بیرون آوردم و بلند گفتم :
+ سلام ... با ماشین من میرفتیم استاد جان
به صورتم لبخند زد و آرام گفت :
_ نه عزیزم ماشینت اذیت میشه اینهمه راه ...
+ چشم هرچی شما بگید .
پارک کردم و با ماشین استاد حرکت کردیم
سر راه استاد مقدم بزرگ ( عمه فاطمه ) و نسرین هم با ما همسفر شدند.
نهار مهمان استاد مقدم رفتیم یک رستوران سنتی داخل قزوین ...
من و نسرین تا مقصد کلی نمک ریختیم تا حال و هوا عوض شود ، استاد یک سبد خوراکی و لوازم پیک نیک برداشته بودند و من و نسرین از سلیقه و کدبانو گری خانم دکتر کلی تعریف کردیم و حسابی خوردیم.
چقدر منظره دریاچه پشت سد سفید رود تماشایی بود ، توربین های بادی سفید بزرگ ، پارادوکس مدرنیته و طبیعت زیبا ، و باغهای همیشه سبز زیتون ، در زمستان دیدن اینهمه سبزی جذاب بود.
از کنار ویرانه های روستای قدیمی رد شدیم
خانه های رها شده
و کوچه های خالی
از دور صدای خاطره ها به گوش میرسید.
گلزار ولی حال همه ی ما بارانی بود .
کنار گلزار شهدا قبرستان روستا قرار گرفته بود.
استاد سر مزار پدر و عزیزانش چند دقیقه فاتحه خواند و همگی به خانه آنها داخل روستا که حالا شهرکی شده بود رفتیم.
میدیدم استاد همه جا مراقب عمه فاطمه هست ، دستانش را میگرفت و قرصهایش را یادآوری میکرد .
موضوع صحبت عمه و برادر زاده کتاب جدید استاد بود ، چقدر استاد مقدم بزرگ نظرات جامع و پخته ای داشتند ، دور و بر ما زنهای این سن و سال عموما به زور سواد خواندن و نوشتن دارند اما استاد دنیای علم و تجربه بود.
آخر شب بود صدای باد میپیچید خوابم نمیبرد
رفتم روی تراس
استاد پشت میز گردی با یک پتو دورش نشسته بود
اشاره کرد که بنشینم کنارش
+ مزاحم خلوتتون نباشم
_ نه نازنین جان
+ بازم که گریه کردید
با خنده گفت :
_ محض ریا کمیل خوندم آخه
صادقانه گفتم :
+ نخوندم تا حالا
_ حتما بخون ، اونم چند بار فقط ترجمه
انقدر ترجمشو بخون تا خوب برات جا بیوفته بعد دیگه نمیتونی رهاش کنی
دعای کمیل و دعای ندبه و زیارت عاشورا درس زندگی میدن ، اصلا مانیفست زندگی هر آدم رو باید از روی این ۳ تا نوشت .
با چنان عشقی حرف میزد که چشمهایش هم ستاره باران می شدند .
+ چشم استاد میخونم حتما ، همچین که شما تعریف میکنید آدم ضعف میکنه
نمیخواهید حالا که اینجا هستیم چیزی برام تعریف کنید ؟
_ خییییرررر ...
خودمو لوس کردم
+ وا استاااااددد چرا آخه ...
_ دختر خوب هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد ، حالا که اومدی از سکوت و طبیعت اینجا استفاده کن رفتیم کرج کلی برات حرف میزنم
+ چشم چشم چشم
شیطنتم گرفته بود ، سردم هم بود بلند شدم که بروم داخل گفتم :
+ حالا یه کم
یه کوچولو میگفتید حداقل چی میشد مگه ؟؟؟
_ برو دختر لوس برو بگیر بخواب نماز صبح خواب نمونی ...
دلم نیامد پیامهای آقا رسول را نشان استاد بدهم چند ساعت استراحت برایش لازم بود.
جمعه برگشتیم کرج
مهدا خانم با پسرش آمدند استقبال و گل از گل استاد شکفت .
هدا خانم هم با کلی شیطنت مادر و عمه فاطمه را با خود برد.
سفر کوتاهی بود اما درسهای زیادی برایم داشت.
شنبه سر وقت رفتم دفتر
رکوردر
رم
باطری اضافه
همه چیز آماده بود
+ خانم دکتر بریم سراغ ادامه داستان
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_ام هر لحظه بودن کنار خانم دکتر مقدم بر
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
_ بسم الله
زندگی با امیر پر از هیجان بود
همیشه چیزی برای سورپرایز من پیدا میکرد
مهدا شیر خواره بود که یک روز با دو چمدان گرون و خوشگل وارد شد
+ به به مبارکه آقای خونه کجا بازم ؟؟
همینطور که با چمدانها بازی میکردم گفتم:
+چه خوشششگلن اینا ...
طبق عادت همیشگی بغلم کرد و مرا روی اپن گذاشت ...
من جیغ جیغ میکردم و از صدای جیغهای من مهدا گریه افتاد و محمد خواهرش را بغل کرد
_ ببین طیبه خوشگله ... درس دارم نداریم .... کار دارم نداریم ....
صداشو کلفت کرد :
اصلا هرچی آقای خونه میگه باید بگی ؟؟؟
+ خانم خونه باید بگه چشششمممم
حالا بگو ببینم چه خوابی دیدی برام ؟
_ هیچ یه سفر کوتاه فقط ، میخوام ببرمتون مالزی سنگاپور ...
از خوشحالی آویزون گردنش شدم ... عاشق سفر بودم به خصوص سفر خارج از کشور که تا آن روز قسمتم نشده بود.
هرچند با دو تا بچه کوچک سفر سختی بود اما با کمکهای امیر حسابی خوش گذرانی کردیم .
امیر مرد سفر بود ، همیه کارهای سفر را خودش انجام میداد و حسابی خسته میشد ولی لذت و رضایت از چشمهایش میبارید.
عروسی حیدر و هدیه نگرانی نداشتیم
همه هزینه ها را امیر پرداخت میکرد و بزرگتری میکرد برای خواهر و برادر من
از آنطرف هم من تا میتوانستم برای پدر و مادرش جبران میکردم .
سال ۸۹ بود کل خانواده دو طرف را بردیم سفر سوریه و لبنان ، عجیب سفری بود
همه لذت بردند و خاطره انگیز شد
فقط به محمد کمی سخت گذشت...
قد محمد از من و پدرش بلند تر شده بود
با آن موهای خرمایی و چشمهای سبزش
روی تخت هتل نشسته بودم که از پشت دستهایش را دور گردنم حلقه کرد و صورتم را محکم بوسید .
داشتم له میشدم
+ چی میخوای ؟؟؟؟ بگو چی میخواییی خفه شدم ...
_ خودت میدونی که ...
+ والا اگه بدونم ... بگو چی میخوای گل پسر طیبه
_ پول بده بهم لطفا برای استاد حفظم یه انگشتر از اینجا بخرم
_تو جون بخواه مامان جان ، چشم فردا بریم از نزدیک حرم حضرت زینب دو تا انگشتر جفت هم بخر یکی واسه خودت یکی واسه استادت
استاد حفظ محمد مرتضی بود ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
وای آمریکایی ها چقدر باکلاس و راحتن
چقدر نایسن
خوشبحالشون
ای کاش گاوی بودم در نیویورک و تو ایران بدنیا نمیومدم 😀
#غربزدگی
#حسین_دارابی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
AUD-20220320-WA0016.mp3
1.82M
دعـای عــهــــد ،با صوت زیبای و دلنشین استاد فرهمند
سعی کنیم هر روز حتما دعای عهد را بخوانیم و با امام زمانمان عهد ببندیم که یاور او هستیم چه درزمان غیبت و چه در هنگام ظهور ان شاءالله
اللهّمَ عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
❤️ https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#صبحتبخیرمولایمن
آقاجانم یا صاحبالزمان
سلام بر شما
و بر شادی گردآمدن قلبهای ما
در سایهی دستان مبارک شما
سلام بر آن لحظهای که
پراکندگیهای هوا و هوس را
به نگاهی آرام میکنید
▫️السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام همراهان خوب تنها مسیری ✋️
صبحتون بخیر☺
روزتون متبرک به نور خدا
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🌷#متن بند ۳۱ استغفار🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۳۱-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ خُنْتُ فِيهِ أَمَانَتِي أَوْ بَخَسْتُ فِيهِ بِفِعْلِهِ نَفْسِي أَوْ أَخْطَأْتُ بِهِ عَلَى بَدَنِي أَوْ آثَرْتُ فِيهِ شَهَوَاتِي أَوْ قَدَّمْتُ فِيهِ لَذَّاتِي أَوْ سَعَيْتُ فِيهِ لِغَيْرِي أَوِ اسْتَغْوَيْتُ إِلَيْهِ مَنْ تَابَعَنِي أَوْ كَاثَرْتُ فِيهِ مَنْ مَنَعَنِي أَوْ قَهَرْتُ عَلَيْهِ مَنْ غَالَبَنِي أَوْ غَلَبْتُ عَلَيْهِ بِحِيلَتِي أَوِ اسْتَزَلَّنِي إِلَيْهِ مَيْلِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۳۱: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به امانت خویش در آن خیانت کردم، یا با انجام دادن آن از ارزش نفس خود کاستم، یا با آن بر بدنم صدمه وارد کردم، یا شهواتم را بر آن برگزیدم، یا لذت هایم را در آن مقدم داشتم، یا برای دیگری در آن تلاش نمودم، یا آنکس را که از من پیروی می نمود اغوا نمودم و به سوی آن کشاندم، یا علیه کسی که مرا از آن منع میکرد لشکر کشی کردم تا بر او چیره شوم، یا با قهر بر کسی که میخواست بر من غلبه کند یا با حیله و نیرنگ بر او دست یافتم، یا میلم مرا به سوی آن لغزانید، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
♨️ما صاحب داریم...! متاسفانه شما به او اعتماد ندارید!
🔸در یکی از ماهها جهت پرداخت شهریه پولی نرسیده بود، آقاسیدعلی (فرزند مرحوم آیت الله شاهرودی از مراجع تقلید گذشته که مسئول امور مالی بیت بود) مضطرب و نگران نزد پدر میآید و عرض میکند:
روز آخر ماه است، به نانوایان و داروخانهها بدهکاریم، اول ماه هم باید شهریه بدهیم، پول کافی هم در اختیار نداریم!
آیتالله شاهرودی توجهی به این گفتار نمیکنند و میفرمایند: «خود #امام_زمان (عجل الله) این مسئله را حل می کنند چرا من غصهاش را بخورم؟!»
بعد فرمودند:« کم اعتقادها عجله نکنید!»
🔸پس از آنکه پاسی از شب گذشت و مرحوم شاهرودی بعد از صرف شام آماده استراحت بودند، ناگهان صدای کوبه درب منزل بلند شد، درب را باز کردند، پیرمردی با زبان محلی میگوید:
با سید کار دارم، به او میگویند: اکنون وقت ملاقات نیست بروید صبح تشریف بیاورید اما پیرمرد بسیار اصرار میکند تا اینکه آقا متوجه میشوند و صدا میکنند، بگذارید بیاید!
پیرمرد وارد میشود و دست آقا را میبوسد و چهارده هزار دینار به ایشان تقدیم میکند و میرود.
آنگاه آیتالله شاهرودی رو به فرزندان خود کردند و گفتند: «ای کم عقیدهها ما صاحب داریم، ولی متأسفانه شما به او اعتماد ندارید، حالا پولها را بردارید و درب منزل مقسمین و طلب کارها ببرید.»
📚مردان علم در دنیای عمل
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ «کاش میشد زِ سفر برگردی»
🎙 صابر خراسانی
🌸 نور چشمان همه میرفتی قول دادی به نظر برگردی...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
بسیار زیباست👌
❤️ https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرت امام زمان ♡
همه چی به دستان اوست❣
#حرف_قشنگ 👌🍃
استاد رائفی پور
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#روستای_طالکوه
دامنه قله درفك🏔️
ارتفاعات رويايى رودبار زيبا
روستاى طالكوه🌱
#گیلان
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری_مجازی😍
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
📣 نورآوری بسیار زیبای مادران یزدی
🔸رژه کالسکه بچه ها در مراسم رژه نیروهای مسلح در یزد
با شعار جهاد #فرزند_آوری 🌹
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh