eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
10.4هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😅 -کتلت چیست؟ -غذایی که هدفش این بوده که کباب کوبیده بشه ولی مشکلات زندگی مانع پیشرفت بیشترش شده!😂😂 ‌☺️ -روزی یکی از اهالی ده به صحرا رفت و شب از قضا حیوانی به او حمله کرد. -پس از یک درگیری سخت بالاخره بر حیوان غالب شد و آن را کشت - از آن جا که پوست حیوان زیبا به نظر می رسید مرد حیوان را به دوش انداخت و به سمت آبادی راه افتاد. -پس از ورود به ده، یکے از اهالی از بالای بام او را دید و فریاد زد: "آهای مردم این مرد یک شیر شکار کرده است"! -مرد داستان ما با شنیدن اسم شیر لرزید و غش کرد!!! - بیچاره نمی دانست حیوانی که با او درگیر شده شیر بوده اســـــت. - اگر از بزرگی اسم یک "مشکل" بترسید -قبل از اینکه با آن بجنگید از پا درتان می آورد.. -امام علی ؏ میفرمایند: -اِذا هِبْتَ اَمْرا فَقَعْ فیهِ فَاِنَّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ اَعْظَمُ مِمّا تَخافُ مِنْهُ -هرگاه از کارى بیم داشتى، خود را در آغوش ان کار بیفکن -چرا که سختى پرهیز، بزرگتر از خود آن چیزى است که از آن مى‏ ترسى!! 📚نهج البلاغه، حكمت ۱۷۵ @saritanhamasir ——————————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
رمان دوم #دختر_شینا 5 🔹 چند روز از آن ماجرا گذشت... 🌅 صبحِ یک روزِ بهاری بود. توی حیاط ایستاده
6 🔶 وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. 🔹 از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیشِ "صمد" بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، ⭕️ امّا من زیرِ بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. "صمد" تنها مانده بود. سرِ سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم. 🌷 "صمد" به خدیجه گفته بود: «فکر کنم "قدم" از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.» ✳️ خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.» صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت... 🔺به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکُلش در می آید.»☺️ 🔹 بعد پرسید: «مشکل دوم؟!» گفتم: «خیلی حرف می زند.» 🎗خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکَت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»😊 از حرفِ خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سرِ حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم. 🌺 چند روز بعد، مادرِ "صمد" خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسطِ اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. 🔸 با اکراه رفتم نشستم وسطِ اتاق و گرهِ بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد...‌! 🔴 بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.❌ 🔷 مادرِ صمد فهمید؛ امّا به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، امّا من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم.🚫 مادرِ "صمد" رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. 🌹 چند روز بعد، "صمد" آمد... کلاه سرش گذاشته بود تا بی مویی اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود👝 تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.»😊🎁 💢 بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرفِ یکی از اتاق های زیرزمین. 💖 دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دمِ درِ اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن... ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطرِ تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم....»❣ 📄 به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سوادِ خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم. 🌼 انگار "صمد" هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست کاری کرده ام، پدرم را درمی آورند.» 😰 می ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. 🔹 نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیفِ مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حالِ خودم بکنم....»😔 🍃 باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یکی اتاق. "صمد" هم بدون خداحافظی رفت... ساک دستم بود. ادامه دارد... نویسنده؛ تنهامسیر آرامش... 💌 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... @Salehe_keshavarz دوباره کینه ی اهل مدینه طوفان شد دوباره مادر ما فاطمه پریشان شد بنای اهل مدینه عذاب زهرا بود بنای "" فاطمیّون ""در بقیع ویران شد چهار سنگ نشان ِ چهار اقیانوس هوا هوای غم و غصّه ی غریبان شد نه زائری نه چراغی نه گنبد و صحنی نه روضه ای نه صدایی چه با عزیزان شد؟! بیا عزیز دل فاطمه جان بساز حرم که خون به قلب نبی ُّو علی وُّ قرآن شد برو بقیع و بخوان روضه های آن کوچه که شانه ی پسری تکیه گاه جانان شد بخوان از آن گل یاسی که ارغوانی شد بگو چه دید عمویت حسن که گریان شد (سلام الله علیهم اجمعین) اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما🤲
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✍ #نکات_دعای_عهد 4 محبت جمعی به امام‌ زمان(عج)💞 📖 در دعای عهد داریم که: اللَّهمَّ بَلغَ مَولَانَا
5 🌐 امام جهانی باید مریدش هم جهانی فکر کند... 📿 وقتی زیارت می کنیم، بگیم که این زیارت به نیابت از "همه ی مؤمنین و مؤمنات". صدقه میدیم بگیم: دفع بلا از همه ی مؤمنین و مؤمنات بشود! 🔴 نگیم: خدایا، مؤمنینی که تو این مسجد نماز خوندن رو بیامرز مثلا!! حالا «مؤمنینی» که در مسجد دیگه نماز خوندن چی؟ ❇️ همه رو بگو....تنگ نظر نباش! فکرت کوچیک نباشه! مگه تو منتظر امام بین المللی نیستی؟ 🌎← امام جهانی باید مریدش هم جهانی فکر کند. کسی که منتظر اصلاح عمومی است، باید خودش هم عمومی فکر کند. 👌خودم و بچم و هیئتم و مسجدم و... براش هیچ فرقی نکنه. «عَن جَمیعِ المُؤمِنینَ و المُؤمِنَات» . 🔘 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 ┄┅─✵💝✵─┅┄
🔷 اگه ما برخورد درستی با رنج ها نداشته باشیم اتفاقاً رنج هامون بیشتر خواهد شد ؛ ⚡️🔝 💢 اگه کسی "رنجِ مخالفت با بعضی دوست داشتنی ها " رو تحمل نکنه 👈 خواه ناخواه دچار رنج های دیگه ای خواهد شد که زندگیش رو تلخ خواهد کرد. 🔺🔹🔹🔻
♨️ مثلاً آدمی که "حسادت" داره طبیعتاً باید "با مبارزه با نفس" این خصلت بد رو کنار بذاره. 🚫 اما اگه اهل مبارزه با نفس نبود، این خصوصیت (حسادت) باعث میشه که : ⚡️چشمِ دیدنِ پیشرفت های دیگران رو نداشته باشه❌ 〽️ و تا میبینه که یه نفر بالاتر از خودش هست سریع ناراحت میشه ✖️ 😕😒 📍و مدتها ذهنش درگیر اینه که هر طوری شده اون شخص رو از جایگاهش به زیر بکشه ..... ⛔️ 🚫 ⛔️
🔔 همیشه حواست باشه که یه موقع هوای نفست رو رها نکنی 👈 چون حتماً "رنج های تو رو" بیشتر خواهد کرد و بدبختت میکنه.... 👿 📛 ↗️ ⛔️ اگه شما رنج این مبارزه با هوای نفس که زیاد هم نیست رو تحمل نکنی مجبور میشی "بسیاری از رنج های بد دیگه" رو تحمل کنی . 🔥❌ — تو که اینو نمیخوای درسته؟! 👆🔺
🌺 یه مدت مراقبت کن و تا " حس حسادت" توی ذهنت اومد، به هوای نفست بگو : ♻️تو بیخود کردی که حسادت میکنی چرا میخوای منو اذیت کنی؟! 😒❌ 🔸بعد هم بچسب به زندگی خودت ☘️ هربار دیگه ای هم که این حس اومد سراغت، شما این مبارزه با نفس رو انجام بده ✔️ بعد از یه مدت میبینی که به لطف خدا رذیله حسادت از توی قلبت بیرون میره...😌 🔹🌷🔹
* اینجا باید به این فرد گفت 👇👇👇 🏮آخه عزیزدلم چرا با حسادت کردن روح خودتو از بین میبری؟؟ 😒 🌷خب بیا و یه مدت "با این خصلت نادرست خودت مبارزه کن" 💪 مطمئن باش ضرر نمیکنی.... — ببخشید استاد چطور با این حس حسادت مبارزه کنم...!؟ ⬇️ 🔶 ⬇️
🌹امیرِ مومنانِ عالَم ، علی علیه السلام میفرمایند : ✨رنج صبر نکردن در سختی ها بیشتر از رنج صبر کردن است✨ { الجَزَعُ اَتعَبُ مِنَ الصَبر } 📚 غرر الحکم ، حدیث ۵۶۲۰ 🔰 حضرت خیلی واضح و روشن دارن میفرمایند که بهتره انسان "اهل صبر" بشه وگرنه رنج های فراوان خواهد کشید. ▫️🌱🔸
🏵 و در جای دیگر میفرمایند: ✨"بیتابی کردن در مواجهه با مصیبتها" رنج انسان را افزایش میدهد و "صبر کردن" رنج آن را از بین میبرد✨ [ الجَزَعُ عِندَ المُصیبَهِ یَزیدُها وَ الصَبرُ عَلیهِ یَبیدُها ] 📚 غررالحکم، حدیث ۲۰۴۳ ✅🌺✅