فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️آی مسئولین! اربعین یک مراسم ساده مذهبی نیست!
🌱 اربعین عصر ما را تغییر خواهد داد! اربعین مقدمه ساز تمدن نوین اسلامی است!
🔴 اگر دولت و نهادهای فرهنگی خودشان را فدای اربعین نکنند، ضربه خواهیم خورد!
👈🏻 یکی از جاهای ارزیابی دولت همینجاست ...
#تصویری
@Panahian.ir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
⚠️آی مسئولین! اربعین یک مراسم ساده مذهبی نیست! 🌱 اربعین عصر ما را تغییر خواهد داد! اربعین مقدمه ساز
این کلیپ رو همه اعضای محترم به طور گسترده منتشر کنند.
باید در این زمینه کمپین های فراوانی تشکیل بشه و به طور جدی از همه مسئولین مطالبه کنیم
در زمینه اربعین هر ارگان و مسئولی کوچک ترین کوتاهی کنه هر طور شده باید از دولت انقلابی کنار گذاشته بشه
⭕️⭕️⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتلا به سردی مغز در افراد بین ۳۰ تا ۷۰ سال در همه شهرهای کشور بخصوص تهران، تبریز، زاهدان و قم تا ۳۰ درصد بیشتر شده است. سردی مغز از تغذیه نامناسب و استرس و چاقی اتفاق می افتد و باعث آلزایمر و فراموشی در سنین بالاتر از ۴۰ سال خواهد شد.
جهت تست و بررسی لینک زیر را مطالعه کنید👇👇👇
formafzar.com/form/85buw
formafzar.com/form/85buw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻فرقه شیعه انگلیسی
متأسفانه بازار این فرقه در عزاداریها گرمه،
و با احساسات عاشقان #امامحسین ع بازی
میکنن وخیلیها خواسته وناخواسته بدون
هیچ غرضی باورشون کردن!
هوشیار باشید ، این فرقه کاملا مخالف دیدگاه
#امامحسین(ع) و برای خراب کردن چهره
اسلام و مسلمانان عمل میکنن...😔😔😔
✍اگر در گوگل به انگلیسی بنویسیshia (شیعه)، چهره این گروه که قمه میزنن و سراپا خونی هستن ، بلانسبت شیعیان، برای وحشی نشون دادن شیعه ها، نشون داده میشه!
🚩@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 88 طوری مواضع
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#دختر_شینا
قسمت : 89
وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم.
بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: «کاش می شد مثل روزهای اول برای ناهار می آمدی.»
خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خنده ام گرفت. گفت: «نکند دلت برای حاج آقایت تنگ شده...»
گفتم: «دلم برای حاج آقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ می شوم.»
در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: «قدم خانم! باز داری لوس می شوی ها.»
چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم.
صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه.
خانم های دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم.
آمدم بچه ها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکان ها را شستم و بچه ها را فرستادم طبقه پایین بازی کنند.
در طبقه اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه ها می فرستادند.
پتوها در آن اتاق نگهداری می شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند.
گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف می رسید. بچه ها از آن ها بالا می رفتند. سر می خوردند و این طوری بازی می کردند.
این تنها سرگرمی بچه ها بود. بعد از رفتن بچه ها شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.
خودم هم لباس های کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یک دفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند.
همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند.
بچه ها از ترس جیغ می کشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره.
قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود.
خانم ها سر و صدا می کردند و به این طرف و آن طرف می دویدند.
نمی دانستم چه کار کنم.
این اولین باری بود پادگان بمباران می شد.
خواستم بروم دنبال بچه ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد، پرت شدم به طرف پایین اتاق.
سرم گیج می رفت؛ اما به فکر بچه ها بودم. تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقه اول.
سمیه ترسیده بود. گریه می کرد و آرام نمی شد. بچه ها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی می کردند.
آن قدر سرگرم بودند که متوجه صدای بمب نشده بودند. خانم های دیگر هم سراسیمه پایین آمدند.
بچه ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند.
این بار بچه ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. یکی از خانم ها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه اول.
ده پانزده نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت تایی هم بچه.
بوی تند باروت و خودمان سالن را پر کرده بود.
بچه ها گریه می کردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانم ها گفت: «تا خط خیلی فاصله نداریم. اگر پادگان سقوط کند، ما اسیر می شویم.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #دختر_شینا قسمت : 89 وضو گرفتم و نما
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 90
با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم.
فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود.
وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم
تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!»
چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم.
تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین.
دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم.
فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.»
خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند.
اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند.
با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم.
یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم.
دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد.
همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد.
یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.»
بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم
. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت:
«چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید.
بروید توی دره های اطراف.»
بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود.
اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛
اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود.
بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود.
ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود.
کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم.
هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند.
از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل.
کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم ها ترسیده بود.
می گفت: «اگر خلبان ها ما را ببینند، همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند.»
ادامه دارد...✒
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
recording-20220803-202024.mp3
3.25M
🌷 کمی نزدیک تر شدن به مولا...
🔹 جلسه ششم: ویژگی های یک هدف خوب
🎙حاج آقا حسینی
🚩 هیات مجازی تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
زمزمه: چه قدی کشیدی، گل نوجوونم | حاج میثم مطیعی_۲۰۲۱_۰۸_۱۴_۲۱_۰۰_۴۶_۷۰۰.mp3
5.74M
◾️روضه شب ششم #محرم
🎙با نوای حاج میثم مطیعی
🌷چه قدی کشیدی، گل نوجوونم (زمزمه)
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
احلی من العسل_۲۰۲۱_۰۸_۱۴_۲۰_۴۴_۲۴_۰۳۹.mp3
9.83M
🔳 #زمینه #محرم
"شب ششم"
قطعه احلی من العسل
🎤حاج محمود کریمی
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
4 -Shor - Hajmahdirasuli - Shab6 990604 - Sarallahzanjan.mp3
22.05M
🔳 #شور #محرم
"شب ششم"
به تو دل خوش کردم ، به تو که آقایی...
🎤حاج مهدی رسولی
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
47.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدر مهربانم سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
#سلام_علی_آل_یاسین
#ميخواهم_همرنگتان_شوم
⚫️ @saritanhamasir ⚫️
امام همه را مرخص کرد!
رخصت رفتن به همه داد!
از فرزندان و برادران و نزدیکانش گرفته
تا همراهان دورتر و غلامان و خادمان...
اما زمین کربلا
وفایی را به گوش جان شنید
از قلب و دل و جان اصحاب
که دیگر
که تا دنیا دنیاست
هیچ زمانی
هیچ کجای عالم
شنیده نخواهد شد:
حسین جان!
ما پس از تو نفس نتوانیم کشید
زندگی که جای خود را دارد....
و امامی که هزار و اندی سال
بدون یاور مانده....
#بخوان_دعای_فرج_را_دعا_اثر_دارد
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
#اصحاب
4_316096514810183770.mp3
1.82M
❇️ قرائت دعای "عهــــد"
🌹"روز دهم"
🗓شروع چله : ۱۴۰۱/.۵/۴
#چله_دعای_عهد
روز دهم
✍ #نکات_دعای_عهد 10
عهدی ماندگار...💕
📜عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً لَهُ في عُنُقي ، لا اَحُولُ عَنْها وَ لا اَزُولُ اَبَداً؛ ←عهد→ یعنی نگهداري يك چيز و رعايت آن به طور مداوم و در همه حال.
🔰 بنابراین عهد با امام زمان(عج)، یعنی پایداری و استقامت یافتن در دین. یعنی خود را برای امام خالص نمودن...!
🔷 در دعای عهد به امام خود "تعهد" میدیم، عقد و قرار میبندیم و از طرفی دست بیعت داده و تسلیم محض او میشیم.
📝 چه تعهدی؟ تعهد مینماییم که زندگی خود را بر اساس #سبک_زندگی معصومین (علیهم السلام) بنا نموده و دوران زندگی را سپری نماییم...
💟چه عقدی؟← عقد میبندیم که جز از رضایت مولا و امام زمان خود به رضایت کسی دیگر نیندیشیم.
♨️چه بیعتی؟ با امام خود دست بیعت میدهیم تا اعمالمان بر اساس خواسته و نظر امام باشد.
💫چقدر زیباست: عهدی که میبندیم در هر صبحگاه، با امامی که نور است و از نسل نور...و چقدر زیباست اگر وفادار بمونیم...
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تنها_مسیر_آرامش.... 2 #درس سی و هفتم 👇 💎 " ترکِ لذّت " سلام بزرگواران تنهامسیری صبحتون منور به
#تنها_مسیر_آرامش.... 2
#درس سی و هشتم
👇
💎 " تنیس بازی کردن با خدا! "
🎗داری بازی میکنی ، یه دفعه توپ رو میندازه سمت چپ👈⚪️
بعد میندازه سمت راستِ زندگیت⚪️👉
🚥 بعد یه موقع میبینی ده بار پشتِ سرِ هم میندازه سمت راست!😊
👉⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️
👌میفهمی که اون گوشه زندگیت ایراد داری⚡️
🖲 تلاش میکنی و خودت رو توی اون نقطه قوی میکنی😌💪
🔸🍃🌸🔹
👆 خدا داره باهات کار میکنه....💖
♻️ کی میخواد رفتارِ خدا رو با خودش ببینه؟!⁉️
👈کافیه توی"جریانِ مبارزه با هوای نفس"
رفتارِ خدا رو با خودش ببینه...
🌷💕🌷