▪️مراقب انتخاب خودتون باشید!
کسی که برای سخنرانی در جایگاه موقت هم زیر باد خُنک کولر بود، وسط گرما برقتون را قطع کرد!
🇮🇷 @saritanhamasir
🔸زمان رایگیری انتخابات ریاست جمهوری از ساعت ۷ صبح تا ۲ بامداد اعلام شد
🔹کمیته اطلاع رسانی ستاد انتخابات کشور، دستورالعمل بهداشتی انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ را که پس از تصویب در ستاد ملی کرونا از سوی رئیس جمهوری ابلاغ شده است، در ۱۵ بند منتشر کرد.
🔹در این دستورالعمل به وزارت کشور اجازه داده میشود با هماهنگی شورای نگهبان به منظور جلوگیری از ازدحام در شعب، ساعت اخذ رأی را از ساعت ۷ صبح روز ۲۸ خرداد آغاز و در صورت لزوم در شعبه های شلوغ تا ساعت ۲ صبح روز بعد تمدید نماید.
#انتخابات #انتخابات_1400
🇮🇷 @saritanhamasir
هدایت شده از تجربه ها
سلام حاج اقا
من چند روز پیش اتفاقی تو کوپه قطار با یکی از طرفدار و فتنه گر سال۸۸
یه خانم به نام فاطمه رستمی
همسرش هم رضا غضنفری
هم سفر شدم
یه چپی سر سخت که کلی اهانت به رهبر کرد 😔
خلاصه با کلی صبوری و حرف زدن
بحث کشیده شد به انتخابات
ازش پرسیدم به نظرشما تو انتخابات این سری کی رئیس میشه
گفت متأسفانه😏 سعید محمد
من که کلی ذوق کردم😇
هدایت شده از تجربه ها
سعید محمد و رئیسی توانسته توطئه دشمنان در دوگانه سازی های غلط را خنثی کنند
آنها که انقلاب را بجای اینکه مقابل مستکبران قرار دهند
مقابل پوششهای و اختلاف نظرها قرار میدادند الان از خنثی شدن این توطئهها می ترسند که سعید محمد با کارهای علمی و صنعتی و.. و اقای رئیسی با مقابله با رانت خواران این توطئهها را خنثی کردند
هدایت شده از تجربه ها
یه خواهش داشتم چون صدای شما به آقای رئیسی وآقای سعید محمد میرسه .
بهشون بگید هر دو بمونن
چون اشتباه قبل اتفاق نیوفتد
در انتخابات ۹۶ آقای قالیباف وقتی کنار رفت بزرگترین اشتباه بود من به گوش خودم شنیدم که طرفداران قالیباف بودن رای شون رفت برا روحانی اون قشر معلمان بودن
مدیر مدرسه پسرم میگفت. تمام معلمان شهسوار که رایشون قالیباف بود .به رئیسی رای ندادن
خواهشن این دفعه این کار رو نکنن
تا غربگرایان رای نیارن
اینترنت مشکوک دولت تدبیر وامید...کمی بصیرت
سلام
📣📣📣
چند نکته بسیار قابل تامل در خصوص اینترنت هدیه وزارت ارتباطات به مردم.
کمی بودار است.
لطفا
در همه گروههای عضو اطلاع رسانی کنید.
کسی ثبت نام نکند.
این کار بسیار مشکوک است.
اول
انتخابات؟؟؟
دوم
افراد بالای ۱۸ سال؟؟؟؟؟
سوم
چرا باید ثبت نام کرد آنهم با کد ملی؟؟؟
مگر اپراتورها شماره های فعال را ندارند؟؟ مگر اپراتورها دسترسی به اطلاعات مالکین سیمکارتها ندارد؟؟؟
چطور با یک کد، همه چیز را ارائه میدهند، اما الان نمیتوانند؟؟
لطفا
تا میتوانید به اقوام و خویشان و دوستان و آشنایان بفهمانید که به هیچ وجه ثبت نام نکنند.
یک نکته یادتان باشد؛
این ۷ گیگ برای افراد ۱۸ سال به بالاست، و جالب اینکه افراد ۱۸سال به بالا هم فقط میتوانند رای دهند.
جالبتر
این اینترنت بر اساس کد ملی تعلق میگیرد نه به سیمکارتهای فعال😨😨
و یادمان باشد، برای رای گیری، کد ملی باید ثبت شود.
لطفا
اطلاع رسانی بفرمایید.
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :82 خندید و گفت
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 83
به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت.
رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد.
هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد.
آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم.
همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛
کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند.
صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.»
بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد.
سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد.
به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد.
ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم.
ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند،
توی شانه های خاکی هم بودند.
چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم.
معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود.
خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت.
گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟»
گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.»
خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.»
صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.»
خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!»
گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو.
خیلی خسته می شوی، نه؟!
همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد.
حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.»
همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم.
ای کاش می شد باز بخوابی.
می دانم خیلی خسته می شوی.
احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن.
به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 83 به صحنه ک
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 84
برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود.
سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: «حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است.
خوبی؟! سلامتی؟!...»
سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم.
بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران.
مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند.
کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند.
خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد.
از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم.
در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند.
گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.»
سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر.»
کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد.
کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد.
با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان.
دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرکت داد.
کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد.
کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد.
من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم.
پرسید: «می ترسی؟!»
شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.»
گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.»
ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.»
از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود.
گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.»
توی راهروی طبقه اول پر از اتاق بود؛
اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش.
جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅کوههای مریخی روستای زگلیک کوربلاغ، آذربایجان شرقی
#ایران_زیبا
🌸 @saritanhamasir
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حجت السلام نیک بین:برخی از کاندیداها وقتی رد می شوند میگویند قانون را قبول نداریم، به تعبیر امام(ره) شما غلط می کنی، قانون شما را قبول ندارد
نماینده مجلس شورای اسلامی:
🔸خطاب به مردم و نامزدها می گویم، قانون فصل الخطاب است
🔸برخی در گذشته با قانون تو سر مردم می زدند و امروز ژست اپوزوسیون گرفتند
🔸با پیاده شدن برخی از قطار انقلاب هیچ اتفاقی نمی افتد
🔸شورای نگهبان جای مصلحت سنجی نیست، این شورا به سخنان یاوه گویان گوش ندهد
#انتخابات
🇮🇷 @saritanhamasir
recording-20210525-101059.mp3
1.33M
⭕️ وضعیت احراز صلاحیت ها
✅ تمکین جبهه انقلاب از نظرات شورای نگهبان
حاج آقا حسینی
🇮🇷 @saritanhamasir