📘#داستانهایبحارالانوار
💠فحش و ناسزاگویی اکیدا ممنوع
🔹نقل میکنند که بین سماعه، صحابهی امام صادق علیه السلام و شتربان او اختلاف پیش آمد و کارشان به بحث و گفتگو کشید.
یکی سماعه میگفت و یکی شتربانش، لحظه به لحظه صدایشان بلند و بلندتر میشد. در میان دعوا ناگهان خشم سماعه شعله ور شد و بر سر شتربانش با کلمات زشت و رکیک فریاد زد. مدتی گذشت، یک روز سماعه به خدمت امام صادق علیه السلام رسید.
🔹حضرت از ماجرای دعوای سماعه و شتربانش باخبر شده بودند.
سماعه را به جهت فحشی که داده بود، سرزنش کردند و فرمودند:
"مبادا به کسی فحش بدهی و یا بر سر کسی فریاد بزنی! "
سماعه گفت: به خدا سوگند این کار به خاطر ستمی بود که او در حق من انجام داده بود و من آغازگر دعوا نبودم.
امام فرمودند: "اگرچه او به تو ظلم کرده بود، تو حق نداشتی به او فحش و ناسزا بگویی!"
📌فحش و دشنام زشت ترین کلمهها و از گناهان بزرگ است، که بر زبان جاری میگردد، باید به شدت از آن پرهیز نمود.
📚بحار: ج ۴۷، ص ۱۲۸
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
❗️ 24 ساعت عمر بیشتر
〽️ اسكندر مقدونی به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه طلب و جهان گشایی بود كه در 33 سالگی درگذشت. روزی كه مرگ وی فرا رسيد، آرزو داشت كه فقط یک روز ديگر زنده بماند تا بتواند مادرش را ببيند. او نيازمند 24 ساعت زمان بود تا بتواند فاصله ای را كه سفر، ميان او و مادرش ايجاد كرده بود از بين ببرد و به نزد او بازگردد. به ويژه اينكه به مادرش قول داده بود هنگامی كه تمام دنيا را تصرف كرد، به پيش او بازگردد و همه جهان را به او هديه كند.
◇ بنابراين، اسكندر از پزشكان خواست تا 24 ساعت مهلت برای او فراهم كنند و مرگش را به تأخير بيندازند. پزشكان به وی پاسخ دادند كه بيش از چند دقيقه به پايان عمر او باقی نمانده است و آنها نمی توانند كاری برايش انجام دهند. اسكندر گفت من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را يعنی نیمی از دنيا را در ازای فقط 24 ساعت بدهم.
◇ آنها گفتند اگر همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمی توانيم كاری برايتان انجام دهيم، اين كار غير ممكن است.
✿ آن لحظه بود که اسکندر، بيهوده بودن تمامی کوشش هايش را به طور عميق درک کرد. او با تمام دارایی اش که کل دنيا بود، نتوانست حتی 24 ساعت را بخرد. 33 سال از عمرش را به هدر داده بود، برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريد 24 ساعت هم نبود.
◇ متوجه شد که به خاطر اين دنيای واهی، بايد با نااميدی و محروميت کامل، جهان را ترک کند.
📚 زندگی به روايت بودا، صفحه 86
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
✨﷽✨
غریب نوازی امام رضا علیه السلام
ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻧﻮﺭﻯ ﻧﻘﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻰ ﻧﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻌﻴّﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﻧﺠﻔﻰ ﻋﺎﺯﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺁﻗﺎ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﻰ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻰ ﻛﻪ ﻛﻔﻴﻞ ﺧﺪﻣﺖ ﻭ ﺍﻣﻴﻦ ﺧﺮﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:
ﻣﺎ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻳﻢ. ﻣﻦ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻧﻴﻢ ﺩﺭﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺸﻬﺪ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻣﺪّﺕ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺮﺟﻰ ﻣﺎ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﻰ ﺷﻨﺎﺧﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻗﺮﺽ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ. ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻣﺸﺐ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﻴﺴﺖ. ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﻰ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﻣﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﻄﻬّﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﺮﺩﻳﻢ. ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﭘﻬﻠﻮﻯ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺷﻴﺦ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻛﻴﺴﻪ ﺍﻯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺷﻴﺦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻰ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭﻯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣّﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻴﺦ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍَﻣﺎ ﻋَﻠِﻤﺖَ ﺍِﻥﱠ ﻟِﻜُﻞﱢ ﺍِﻣﺎﻡَ ﻣَﻈﻬَﺮ ﻭ ﺍِﻥﱠ ﺍﻟﺎِﻣﺎﻡ ﻋَﻠﻰﱢ ﺑﻦِ ﻣﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮّﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣُﺘَﻜَﻔﱢﻞ ﻟِﺎَﺣﻮﺍﻝِ ﺍﻟﻐُﺮﺑﺎﺀ: ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺍﻣﺎﻣﻰ ﻣﻈﻬﺮﻯ ﺍﺳﺖ؟ ﻭ ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻛﻔﻴﻞ ﺣﺎﻝ ﻏﺮﻳﺒﺎﻥ ﺍﺳﺖ!
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻛﻴﺴﻪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ.
ﻣﻬﺪﻯ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﻛﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ. ﻣﻦ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ، ﻏﺬﺍ ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩﻡ. ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭﻗﺘﻰ ﻃﻌﺎﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺷﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪ ﻛﺮﺩﻯ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻏﺬﺍﻯ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫر ﺷﺐ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﻭ ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﻛﻴﺴﻪ ﺍﻫﺪﺍﻳﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﻴﺴﻪ ﺳﻴﺼﺪ ﺍﺷﺮﻓﻰ ﺑﻮﺩ.
منبع: داستان هایی از علماء، ﺩﺍﺭﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻧﻮﺭﻯ: ﺝ 2، ﺹ 258
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
✨﷽✨
#پندانه
🔴نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان
✍زنی به روحانی مسجد گفت: من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!روحانی گفت: میتونم بپرسم چرا؟ زن جواب داد: چون یک عده را میبینم که دارند با گوشی صحبت میکنند، عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضیها غیبت میکنند و شایعهپراکنی میکنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضیها خوابند، بعضیها به من خیره شدهاند ...روحانی ساکت بود، بعد گفت: میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ زن گفت: حتما، چه کاری هست؟روحانی گفت: میخواهم لیوان آبی را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت: بله میتوانم! زن لیوان را گرفت و دو بار دور مسجد راه رفت، برگشت و گفت: انجام دادم!روحانی پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟زن گفت: نمیتوانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ...
روحانی گفت: وقتی به مسجد میآیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد.
برای همین است که حضرت محمد فرمود: «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود.
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
🌕 بهدوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک میکند
در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیهالسلام) مشرف شد. هر روز به حرم میآمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایدهای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچهای راه میرفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخدستیاش گذاشته و آن را به سختی میبرد.
تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟ پیرمرد گفت:ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دمبختی دارم که برای جهیزیهاش ماندهام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکردهام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابهجا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون میآمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه میکردند.
پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا میکنم که عاقبتبهخیر شوید و از امام رضا (علیهالسلام) هدیهای دریافت کنید. تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی وارد حرم شد، چشمهایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
باهر گناه سیلی میزنیم به صورت امام زمان⁉️
دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین(ع) رسید ....
گفت: آقای قصاب ولش کن بزار بره
گفت: به تو ربطی نداره
گفت: ولش کن بزار بره
به تو ربطی نداره
دستشو برد بالا، محکم گذاشت تو صورت علی(ع)
آقا سرشو انداخت پایین رفت
مردم ریختن گفتن فهمیدی کیو زدی؟!
گفت: نه فضولی میکرد زدمش
گفتن: زدی تو گوش علی(ع)، امیرالمومنین 😔😔
ساتورو برداشت دستشو قطع کرد، 🔪
گفت: دستی که بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست ...
دستی که بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره .....✋✋
❗️امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی❗️
📚 بحارالانوار ج41، ص 203-204
📚 الخرائج و الجرائح، ج2، ص758-759
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
🔸شخصی در مجلسی به آیت الله بهاءالدینی توهین و جسارت کرده بود. یکی از علما و ارادتمندان ایشان می گوید: من در کنار ایشان بودم. عرض کرد: اجازه می دهید که من جوابش را بدهم و با آن شخص برخورد کنم؟ ایشان در حال تغیر فرمودند: ساکت باش. نمی ترسی برکاتت از بین برود؟
علت از بین رفتن برکات چیست؟ علتش این است که ما ترازو نداریم. ما که به کسی پرخاش می کنیم، حتی در موردی که حق با ماست، چون ترازو نداریم ممکن است بیش از حق او به او پرخاش نماییم. چون ترازو نداریم و میزان دقیق در دست نداریم باید احتیاط کنیم.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در خیمه ای نشسته بودند. یکی از زنادقه آمد برای بحث کردن، یکی از شاگردان حضرت که در آنجا حضور داشت با اجازه حضرت رفت و با او سخن گفت. بعد از اتمام بحث و محکوم کردن آن زندیق و رفتنش، شاگرد به خدمت حضرت بازگشت و از حضرت در مورد کیفیت بحثش سوال کرد.
حضرت فرمودند: بحثت خوب بود ولی در بعضی موارد حق او را زیر پا گذاشتی.
ببین چقد دقیق است. با یک ملحد و بی دین هم که بحث می شود، باید مواظب بود. ممکن است مطلب حقی و حرف صحیحی هم در سخنان او باشد. چه رسد به یک مومن مسلمان.
🎧استاد فاطمی نیا
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
هدایت شده از
اتفاق عجیب شب اول عروسی یک دختر🔴🔴
تقریبا ساعت ۱ شب بود که مهمون ها کم کم خداحافظی میکردند و هر کدوم به سمت خونه هاشون میرفتند..... #خونه کم کم خلوت میشد....حوالی ساعت ۱.۳۰ بامداد بود که بالاخره همه رفتن و ما دوتا #تنها شدیم شوهرم رفت ی دوش بگیره منم رفتم سمت اتاق ک لباسمو عوض کنم اما تا دراتاق بازکردم ......😳😳👇
https://eitaa.com/joinchat/14417969C9c8d3505b3
بله خیلی باید مراقب بود😭😭👆
خواب آیتالله حائری یزدی را دید.
پرسید چه خبر؟!
گفت: وقتی ملائکه از من سوال میپرسیدند, ترس شدیدی بر من وارد شد. ناگاه مردِ نورانی آمد، به محض ورودش، ملائکه احترام کردند.
مرد نورانی پرسید: ترسیدی؟
گفتم خیلی.
فرمود: تو در امانی. این اولین بازدید من بود.
۶۹ بازدیدِ دیگر به دیدارت میآیم.
او را شناختم.
من هفتاد بار به زیارت علیبنموسیالرضا رفته بودم و حالا نوبت او بود بازدید پس بدهد ...
#امام_رئوفم 💚
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
شیخ جعفر ناصری:
🔻 کم هست کسی که بین سلطنت عقلی شدید و بین محبت جمع کرده باشد. مرحوم امام خمینی- رحمت الله علیه- خیلی در این جهت قوی بود؛ یعنی هم در سلطنت عقلانی و هم در عرفان و و هم در جهات اجتماعی و روابط عمومی خیلی مسلط بود و این خیلی حرف است!
🔸 یک نفر بود به نام فخار، پیرمردی بود که در اول انقلاب درب فیضیه تسبیح درست می کند؛ سال چهل و دو مستخدم امام بوده؛ این شخص می گفت: در همین خانه امام که الآن در محله یخچال قاضی قم هست یک عروس و دامادی از کرمانشاه آمده بودند و می خواستند امام عقدشان را بخوانند.
🔹 آن وقت مرحوم امام یکی از علمای فاضل قم و این عروس از عشایر کرمانشاه بود؛ وقتی که مقابل امام رسیدند، مرحوم امام روی تشک نشسته بود، این عروس خانم نمی دانست چه جوری احترام کند؛ لذا افتاد روی زمین و خواست که سرش را پائین بیاورد؛ مرحوم امام حس کرد که این می خواهد سجده کند! خیلی سریع از روی تشک پرید و خودش را به یک چشم به هم زدن به این زن رساند و او را از این کار نهی کرد.
🔸 این خادم گفت: من چنین حرکتی و چنین سرعت عملی از امام نه قبل و نه بعد ندیده بودم! ایشان در این جهات خیلی قوی بود و خیلی اهل مراعات و اهل شرع بود.
🔹 زحمت سلوکی هم کشیده بود. حاج آقا مصطفی خمینی برای آیت الله کشمیری بعضی از زحمتهایی که امام کشیده بود را گفته بود و ایشان می گفت گاهی حاج آقا مصطفی می گفت: آقا فلان ریاضت و فلان ریاضت را در خمین که بودیم، کشیده بودند.
#امام_خمینی_ره
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
پاداش خویشتن داری (ابن سیرین)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
ابن سیرین مردی بزّاز بود، می گوید:
در بازار شام در مغازه خود برای فروش پارچه نشسته بودم، زنی جوان وارد مغازه شد در حالی که حجاب کامل اسلامی را رعایت کرده بود!
از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه می خواست به او عرضه کردم، گفت: پسر سیرین! این بار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما این بار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان.
من بی خبر از نقشه شومی که او برای من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روی و موی برداشت و در برابر من کمال طنازی و عشوه گری آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکی گرفتار آمده ام، بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضای حاجت را از او پرسیدم، گفت: گوشه حیاط است، به محل قضای حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرت آور بیرون آمدم
چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانی شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد.
سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباس هایم را عوض کردم و بدن را از آلودگی شستم، عنایت خدا به خاطر و رعی که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غیب به روی دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
#داستان_کوتاه_اموزنده
💎شاید در بهشت بشناسمت!
✍این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
🔴خدایا دیر آمدم اما...
دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر میکردم چرا این سؤال را میپرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول میدهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و #نماز_شب بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما میدانید که من اصلا نماز نمیخوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوهخانه هستم و صبح اصلا بیدار نمیشوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت میکنم.»
.. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب میخوابیدم، در نیمهی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و بهسوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من بهپا شده بود؟ من که بودم؟ #قاسم_فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمهای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ #عشق تکلم میکرد و میگفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.»
📚 از کتاب #کهکشان_نیستی | داستانی بر اساس زندگی #آیت_الله_قاضی_طباطبایی
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
💠برکت در عمر!
🔹قدیم در کوچه و پس کوچه ها پیرمردها را می دیدیم دولا دولا راه می رفتند. جوانی به یکی از این پیرمردها می رسد و چون پشت پیر مرد مثل کمان خم شده بوده، جوان به شوخی به او می گوید: « پیرمرد، این کمانت را چند میفروشی؟»
🔸تازه جوانی زِ سَرِ ریشخند
🔸گفت به پیری که کمانت به چند؟
🔹پیرمرد خنده اش می گیرد و می گوید :«ای جوان، روزگار تو را هم پیر می کند و این کمان را رایگان و مفت در اختیارت می گذارد.»
🔸پیر بخندید و بگفت، ای جوان
🔸چرخ، تو را می دهدت رایگان
🔹البته الان دیگر کسی پیر نمی شود.. برکت از عمرها رفته است.
🔹چون مردم به نماز اهمیت نمی دهند، عمر هایشان برکت ندارد.
🔹در روایت آمده است که: کسی که به نماز اهمیت ندهد، به پانزده بلا گرفتار می شود: یکی از آن بلا ها این است که برکت از عمرش می رود.
📗کتاب در محضر حضرت آیت الله مجتهدی (ره) ، ج2 ، ص190
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
* #ذکر_یونسیه #نحله_نجف
💠 ارکان و آثار ذکر یونسیه
🔻 بزرگان مکتب نجف با دارو قراردادن ذکر یونسیه برای مبتدی، کار بزرگی کردند و واقعا داروی عجیبی است و انسان را از وابستگی ها خارج می کند؛ گرچه آن هم شرایط خاص خودش را دارد.
🔸 خدا رحمت کند مرحوم آیت الله کشمیری را، گاهی در این رابطه صحبت می کردند؛ به نظرم یک جزوه کامل از صحبت های ایشان در باره این آیه و این ذکر میتوان تهیه کرد.
🔹 ایشان قسم می خورد کسی که مشغول این آیه شریفه باشد دریچه حقیقت عالم برایش باز می شود، چشمش باز و روشن می شود و ارتباطش برقرار می شود؛
🔸 این ذکر، ذکر عجیبی است چون ترکیبی از چند ذکر است. یکی از اجزای ذکر یونسیه، تهلیل است: «لا اله الا انت» دیگری تسبیح است: «سبحانک» و دیگری «انی کنت من الظالمین» که حالتی استغفارگونه دارد.
🔹 این سه رکن، برای کسی که می خواهد در این زمینه حرکت کند، شروع و ختمی عجیب دارد.
🔸 اول: اقرار به توحید؛ بعد از آن، به حسب کاری که می خواهد شروع کند، باید خدای متعال را ستایش کرده باشد و مناسب ترین ستایش ها تسبیح است «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» ارکان این ذکر، تهلیل، تسبیح و استغفار است. استغفار، افتادگی و به خاک افتادن است.
🔹 وقتی این ذکر مرکب، با سجده همراه شد، راه را هموار می کند. این ذکر به عنوان مقدمه، بهترین ورود را نصیب افراد می کند.
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
📚«نپرداختن بدهی دیگران»
حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳
اثر استاد حسین انصاریان
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
🔴 استجابت دعا از طریق سکوت!
حضرت آیت الله بهاء الدینی فرمودند:
من سیزده ساله بودم، سیدی در کوه خضر می نشست که به او می گفتند:
سید سکوت.
بیست سال بود که حرف نمی زد.
من با بعضی بچه ها رفته بودیم کوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستائی آمد گفت:مریض داریم او را دعا کنید!
سید با حرکات دست و اشاره به او تفهیم کرد که مریض خوب شد، بعد معلوم شد که مریض خوب شده است! همچنین میدانست ما بچه ها گرسنه هستیم.
با اشاره دست به ما بچه ها فهماند که در فلان منطقه پائین کوه دارند اطعام می کنند، بروید بخورید، ما رفتیم پائین به همان مکانی که آدرس داده بود، دیدیم در یک باغی آش پخته اند و به مردم می دهند.
پس از بیان این مطلب آیت الله بهاالدینی فرمودند:
بزرگان هم به او سر می زدند.
عرض شد : آقا این سید سکوت را که فرمودید بزرگان هم پیش او می رفتند، چه سرّی داشت؟!
استاد فاطمی نیا در جلسه ای فرمودند:
خدمت آیت الله بهاالدینی رسیدم. گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟
آقا دستشان را بردند به طرف لبشان و فرمودند: در آتش🔥(گناهان زبان) را بسته بود.
خدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفته اند غیبت کردن، آبرو بردن را....
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیت الله میلانی در حال بیهوشی پرفسور بولون را مسلمان کرد
مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی (ره) دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که در آن زمان در شهر مشهد مشغول کار بود ایشان را عمل کرد.
پرفسور پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند.
مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت:
شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم.
وقتی دلیل این کار را پرسیدند، پروفسور بولون گفت:
"تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است".
و بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند و اکنون مزار این پروفسور مسیحی مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند.
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
مداحی_آنلاین_مال_حلال_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
456.7K
أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ✋
دلم خوش است
به این لحظههای نورانی
سلامِ صبح، مرا باز کربلایی کرد
#دل_شکسته_ما_را
#حرم_هوایی_کرد😢
صبحتون حسینیــــــــــ【♥️】🌤
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام على عليه السلام:استمرار در عبادت، نشانه دستيابى به خوشبختى است
📙 غررالحكم حدیث5147
امروز پنجشنبه
۲۲ تیر ماه
۲۴ ذی الحجه ۱۴۴۴
۱۳ جولای ۲۰۲۳
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حواسمون باشه که شیطان از کم شروع میکنه.
اما به کم قانع نیست!
استادعالی🎤
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺
✿✵✰ ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
یکی از نمایندگان حضرت آیت الله خوئی
رحمت الله علیه میگوید:
یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف
خدمت ایشان رسیدم و در آن گرمای شدید
ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان
سیاهپوش بود حتی لباسهای زیر و جورابهای ایشان نیز سیاه بود
من در حالی که تعجب کرده بودم و نگران
حال ایشان بودم از آقا سؤال کردم که آیا
فکر نمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش
در این هوا ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟!
ایشان در پاسخ فرمودند:
فلانی من هر چه دارم از سیاهپوشی سرتاپا
برای حضرت سیدالشهداء علیهالسلام دارم
پرسیدم: چطور؟؟
فرمود: بنشین تا برایت تعریف کنم
سپس این گونه برایم تعریف نمود:
پدر من مرحوم حاج سید علیاکبر خوئی
از وعاظ و منبریهای معروف زمان خود بود
همسرش که مادر من باشد هر چه از ایشان
باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری
بچهاش سقط میشد و خلاصه بچهدار نمیشدند
روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم
میگوید که ایها الناس دستتان را از دست
امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید
که اینها خاندان کرامت و بخشش اند
و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید
جز درب خانه ایشان جای دیگری نروید
که این خانواده حلال مشکلاتند
پس از آنکه پدرم از منبر پائین میآید
زنی به او میگوید آسید علیاکبر شما که
به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات
و گرفتن حوائجمان درب خانه اهلبیت
و امام حسین علیهم السلام برویم
چرا خودت از امام حسین علیهالسلام
نمیخواهی تا به تو فرزندی عنایت فرماید؟؟!!
ایشان در حالیکه به شدت ناراحت میشوند
به خانه میرود
همسرشان (مادربنده) میپرسد:
آقا چرا اینقدر ناراحتید؟
و ایشان قضیه منبر و صحبت آن زن را
بازگو میکنند
مادرم میگوید خب راست گفته چرا خودت
چیزی نذر امام حسین علیهالسلام نمیکنی
تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز
بچهدار شویم؟
پدرم میگوید:
ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم
مادرم در جواب میگوید حتماً لازم نیست
چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم
اصلاً شما نذر کن که امسال تمام دو ماه
محرم و صفر را برای امام حسین علیهالسلام
از سر تا پا حتی جوراب و کفشتان هم
سیاه باشد و سیاه بپوشید
در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد
و از اول محرم تا پایان ماه صفر
سرتاپا سیاهپوش شد
در همان سال هم مادرم باردار میشود
و 7ماه نیز از بارداریاش میگذرد
و بچهاش سقط نمیشود
یک شبی یکی از طلبهها که از شاگردان پدرم
بوده در آخر شب درب منزل ایشان میآید
وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام
و احوال پرسی عرض میکند که من یک
سؤال دارم
پدرم که گمان میکند سؤال او یک مسئله علمی
و یا فقهی باشد میگوید بپرس
اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد
آیا همسر شما باردار است؟
ایشان با تعجب میگوید بله تو از کجا میدانی؟
کسی از این قضیه اطلاع ندارد
باز میپرسد ایشان 7ماهه باردارند؟
پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد
ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند
و میگوید:
آسیدعلیاکبر من الان خواب بودم در خواب
وجود مبارک پیامبراکرم ﷺ را زیارت کردم
حضرت فرمودند:
برو و به آسیدعلیاکبرخوئی بگو که بخاطر
آن نذری که برای فرزندم حسین کردی
و دو ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی
این بچهای را که 7 ماه است همسرت در رحم
دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند
و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم
در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم
و او را به نام من «ابوالقاسم» نام بگذار
حالا فهمیدی که من هر چه دارم
از سیاهپوشی سرتاپایی دارم!!؟
🌷شادی روح حضرت آیت الله حاج
سید ابوالقاسم خوئی و تمام علمائی که
مدافع شعائر اهل بیت علیهم السلام بودند
موعظه کوتاه👇👇👇
🌺🌺@moizie🌺🌺