eitaa logo
طنزک نیوز
3.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
7.4هزار ویدیو
8 فایل
🤣 اخبار کوتاه با چاشنی طنز 🤣 کانال اصلی مون 👇 @gooninews
مشاهده در ایتا
دانلود
طنزک نیوز
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 #هم_نفس_با_داعش #پارت_46 عمه از آشپز خونه برگشت و نشست پیشمون _ از حرف
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 اگه راننده ی کامیون بود چه تضمینی بود که چیزیش نشه هیچ وقت؟؟ آخه کی تو این دنیا خیالش از فردای خودش راحته... به خدا اگه شهید بشه یا حتی جانباز بشه هم من احساس نمی کنم که با ازدواج باهاش بد بخت میشم... چون تا عمر دارم بهش افتخار می کنم و می دونم که خوشبخت میشم باهاش _  من تو رو فرستادم دانشگاه  تا درس بخونی و یه چیزی حالیت شه... دختره بی عقل فرق تو با جهاد نکاحیای داعش چیه؟ _ اونا به خاطر باورای غلطشون حاضر میشن با هر کسی که عضو داعشه ازدواج کنن... اما من چون امیدو میشناسم و می دونم خوش اخلاق و چشم و دل پاک و با سواد و  با غیرت و مهربونه می خوام باهاس ازدواج کنم حتی اگه عمر ازدواجمون کوتاه باشه... _ تو عقل نداری و حقته که بد بخت بشی .. بچه های آیندت چه گناهی دارن که پا سوز انتخاب تو بشن گریم شدید تر شد ولی با اعتماد با نفس و بدون خجالت گفتم : بچه های من باید به پدرشون افتخار کنن، چون پدرشون اون قدر مرد خوبیه که جونشو برا امنیت کشور و هم وطنش می ده و به فکر این نیست که عزیز ترین کساش زیر سایه ی امنیتی که براشون فراهم کرده بشینن و آخرشم بگن که حق نداره ازدواج کنه.. مامان تا همین دیروزش یه امید می گفتی و صد تا امید  از کنارش در میومد.. چی شده حالا که فهمیدی داره جونشو به خاطر امنیت ما ها به خطر میندازه می گی  نه... _ چون دخترمی... پاره تتمی نمی خوام بد بختیتو ببینم... چه تضمینی هست که خوش بخت شی و فردا روزی پیشمون نشی _ هیچ کس از آینده خبری نداره  هیچ تضیمی برا خوش بختی هیچ کس تو هیچ ازدواجی نیست اما کدوم آدم عاقلی کسی رو که همه ی معیاراشو داره رو رد می کنه تا کسی دقیقا مثل اون پیدا بشه و باهاش خوشبخت بشه و چه تضمینی هست که اون آدم دیگه عمر طولانی داشته باشه.؟؟؟ _ من نمی دونم دیگه خودت می دونی و بابات... این توپو انداختن رو زمین بابام در حقیقت پیروزی من بود چون پدرم همیشه از تصمیمای من حمایت می کرد و می دونستم که امیدم خیلی دوست داره 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 راضی کردن بابام به اون آسونیایی که فکر می کردم نبود با اینکه خیلی منطقی تر از مامانم با مسائل مختلف برخورد می کرد، البته شاید برا خیلی از پدر و مادرا سخت باشه که بچه ی نازپروردشون  بیوفته تو مشکلات و غم و دلتنگی ...اما نهایتا از آخرین گزینه ی روی میزم یعنی اشک چشام استفاده کردم و  بابامم گفت مخالفتی نداره و به انتخاب من راضیه .. *** روز ها رو برا برگشتن امید میشمردم.. و  مشتاق شروع زندگی باهاش بودم اما یه چیزی همش عذابم می داد و اونم کابوس وحشتناک تابوتی بود که مرد رویاهای من،  توش آروم گرفته بود و سهم منو ازش محدود به یه غم ابدی می کرد ... تصویر اون خواب هیچ لحظه ای از ذهنم پاک نمی شد و من بودم و یه احساس ابر و بادی از  بیم و امید... سهم من از امید چی بود؟ لباس سیاه روزی که اونو به خاک بسپارم و تموم آرزوهامو در کنارش دفن کنم یا لباس سفید قشنگی که تو روز به هم رسیدنمون بپوشم و شادی و خوشی که از صمیم قلبم دارمو به رُخ سرنوشتم بکشم این سوالا دائم تو ذهن من بود و فقط یه جواب داشت و بس... امید شهید میشه یا نه؟ من  وارد زندگی با امید نشده بودم ولی میفهمیدم که دیدن تمام زیبایی هایی  که تو وجود امید بود منو هم مشتاق می کرد که دنبال همین معنویت ها و زیبایی ها باشم... *** داشتم  مطالب کنفرانس هفته ی آیندمو آماده می کردم... بدی تحقیق از اینترنت اینه که اولش صد خط مقدمه  می چینه و باید یه ساعت بشینی و همه رو بخونی تا اون لا لو ها یه خط از مطلبی که دنبالشی رو پیدا کنی.. متوجه شدم مامانم داره با گوشی حرف می زنه... بی توجه به مکالمش داشتم ادامه ی مطلبو نکته برداری می کردم که  با شنیدن عبارت « یا حضرت عباس»  از مامانم از جام  بلند شدم در اتاقو باز کردم و رفتم کنار مامانم که  هنوز داشت پشت تلفن حرف می زد.. رنگش پریده بود... ترس تمام وجودمو پر کرده بود... خدایا یعنی برا امید اتفاقی افتاده؟ ادامه دارد... 📌👇 🇮🇷@tanzaknews🇮🇷