🔴 وزیر کشور عراق گفت کنترل پایگاههای مرزی که محل استقرار گروههای مخالف ایران بود را به دست گرفتیم.
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴 یک اقتصاددان گفته سال آینده سختترین سال اقتصادی پس از انقلابه‼️
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
این پشه هايى که دور لامپ می چرخن قبل از اینکه ادیسون لامپو اختراع کنه
دقیقا چه غلطى ميكردن!!!! 😐😂😂
#زنگ_تفریح
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴فوری
گزارشهای تایید نشده درباره هلاک شدن یکی از رهبران حزب «کومله» وابسته به گروههای تجزیه طلب کرد ایرانی در استان سلیمانیه.
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
طنزک نیوز
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 #هم_نفس_با_داعش #پارت_31 البته تقریبا حواسم بهش بود که نره چاقویی چیز
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂
🍁
#هم_نفس_با_داعش
#پارت_32
بعد از ظهر بود و راه افتادیم سمت حلب
تو یه ایست بازرسی ماشین ما متوقف شد راننده مجوز عبور رو بهشون نشون داد و مامور بازرسی بهمون گفت : فی امان الله....
اما به راننده گفتم که راه نیوفته تا ببینم اوضاع چطوریه...و ماشینو کمی جلو تر پارک کردیم...
بعضی ماشین ها که یه پرچم یا نشانی از داعش داشتن بی دردسر رد میشدن و نسبت به بقیه حساسیت زیادی داشتن
از ماشین پیاده شدم و با ابو خلیل رفتیم سمت بازرسا...
به ابو خلیل گفتم : تنها هویت خودتو بهشون بگو تا بذارن ازشون سوال کنیم و رفتیم نزدیک تر و ابو خلیل خودشو معرفی کرد. و بازرس فرآیند بازرسی رو توضیح داد که چطور گروه های مخالف داعش به خصوص علویان رو از سایرین شناسایی می کنن.....فقط کافی بود کسی از اون ها نشانه ای از تشیع یا مخالف داعش بودن رو داشته باشه که همون جا اعدام بشه..
یه خبر نگار کمی با فاصله از ما داشت گزارش تهیه می کرد وقتی کارش تموم شد رفتیم سمت بازرسی که باهاش حرف می زد و ازش پرسیدم چی بهش گفتی؟
_ اولش بهش لزوم بازرسی ها رو توضیح دادم که اینا برای حفظ امنیت خود مردمه و بعدش گفتم که اسلحه داخل اتوبوس های مسافربری نمی بریم تا بچه ها نترسن و بعد توضیح دادم که فقط مدارک هویتی مسافرین رو چک می کنیم و امنیت و آرامش تو مسیر برقراره... بهش گفتم فی امان الله و بر گشتیم سمت ماشین و راه افتادیم
تو مسیر داشتم متن سخنرانی احتمالیم رو مرور می کردم تا سوتی ندم
بالاخره رسیدیم به پادگانی که وظیفه ی جذب و استخدام و نهایتا آموزش نفرات داعش رو به عهده داشت.
از ماشین پیاده شدیم... ما داخل پادگان نظامی داعش بودیم...
مسئول پادگان که بهش ورود منو اطلاع داده بودن به استقبالمون اومد و گفت بفرمایید اتاق فرماندهی! اما چون بازدید من سرزده بود می خواستم قبل اینکه تغییری تو پادگان اتفاق بیوفته بازرسی رو انجام بدم و بهش گفتم بهتره بخش های دیگه رو ببینم تا بعد...به روی چشمی گفت و مسیر رو نشونمون داد و خودش با ما راه افتاد
اولین جایی که رفتیم تو قسمتی از حیاط بود که توش کارای ثبت نام انجام می شد... با دیدن کسایی که برا استخدام اومده بودن هنگ کردم... غالبا پسر بچه های 8، 9 ساله بودن.. داعشیا با تفنگ اطراف ایستاده بودن تا مراقب اوضاع باشن...متن .سوالمو چن بار تو ذهنم ویرایش کردمو از مسئول ثبت نام پرسیدم، چقدر خوبه که والدین این بچه ها به ما اعتماد دارن و به فکر تربیت بچه هاشونن...
_ البته بعضی از اونا امیر... بعضی از بچه ها از خانواده های خیلی فقیر هستند، بعضیاشون حین فرار خانواده هاشون دستگیر شدن، بعضی از اونا رو به عنوان مالیات و زکات پرداخت نشده ی خانواده هاشون گرفتیم...
رفتیم سمت ساختمون... تو مسیر داشتم به این فکر می کردم که دیگه اون متن سخنرانی که آماده کرده بودم به دردم نمی خوره... من همیشه حاضر جواب بودم و تو حرف زدن کم نمی اوردم اما واقعا هیچ حرفی برای سخنرانی بین بچه های هش نه ساله ای که داشتن عضو داعش می شدن نداشتم...
وارد ساختمون شدیم... محیطش شبیه پادگان نبود بیشتر شبیه مدرسه بود و بچه ها تو اتاقای مختلف نشسته بودن... وارد یکی از اتاقا شدیم و یه مرد جوونی که از داعشیا بود داشت بهشون آموزش می داد و انتهای کلاس پشت سر بچه ها مثل اونا رو موکت نشستم و بهش گفتم ادامه بده... اون داعشی داشت تفکر، احکام و اهداف داعشی رو به بچه ها آموزش می داد بزرگترین آرزوی اونا کشتن و نابودی تمام علویان به ویژه ایران بود...
مسئول پادگان ازم پرسید که می خوام به زمین بازی پشت ساختمون برم یا نه... بالاخره یه چیزی تو این پادگان سر جای خودش بود اونم زمین بازی پشت ساختمون....
_ بریم
وارد قسمت پشت ساختمون که یه زمین خاکی بود و دو تا دروازه ی کوچیک داشت شدیم...
بچه ها داشتن فوتبال بازی می کردن اما توپ فوتبالشون سر یه انسان بود... قلبم داشت از جا کنده میشد به مسئول پادگان گفتم اون سر کیه؟
با یه لبخند چندش آور جواب داد
_ سر یکی از اعضای حسینیون آذربایجانه..
ابو خلیل با هیجان بچه ها رو تشویق می کرد و دست می زد براشون
دلم برا اون شهید می سوخت... اما بیشتر از اون شهید دلم برا بچه ها می سوخت که معصومیت خودشونو از دست داده بودن..
داعش از هر کسی تو سوریه با ارزش ترین چیزی رو که داشت ازش می گرفت، از زن ها آبروشونو و از بچه ها معصومیتشونو از مرد ها ثروتشونو
تو دلم احساس خاصی داشتم کمی ترس از اون چیزی که قرار بود برای من اتفاق بیوفته و از طرفی قوت قلب برای ضرورت حضورم... چه اهمیتی داشت که اون طرف سوریه و عراق مردم بدونن ما چه خطری رو ازشون دور می کنیم یا نه... مهم این بود که من داشتم تحت نظارت خدای خودم جونمو می دادم تا از انسانیت و ارزش های انسانی و همچنین امنیت و آرامش سرزمینم دفاع کنم
#ادامه_دارد
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
طنزک نیوز
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 #هم_نفس_با_داعش #پارت_32 بعد از ظهر بود و راه افتادیم سمت حلب تو یه ای
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂
🍁
#هم_نفس_با_داعش
#پارت_33
اونجا در حقیقت یه کارخانه ی ساخت جنایتکار بود...رفتیم سمت اتاق فرماندهی که تو ساختمون بود...یه بچه جلوی اتاق وایساده بود...
مسئول پادگان به یکی از داعشیا گفت : فعلا ببرش، بعدا در موردش تصمیم می گیرم
_صبر کن...
_ اون کیه؟ برا چی از بقیه جداش کردین...
_ اون بچه کنار یه مردی دستگیر شده که داشت فرار می کرد و اعدام شد....
اسمش خالد عزیز هست...
اسمش آشنا میومد...
چرا از بقیه جداش کردین؟
_ اون عقب مانده ی ذهنیه... به تازگی متوجه شدیم...
یادم افتاد اسم برادر کنیزی که تو خونه بودم خالد عزیز بود... کاغذو از تو جیبم دراوردم... اسم مردی که با خودش قرار بود ببره ابو مصطفی عمر بود
_ برو ببین می تونی بفهمی مردی که کنارش دستگیر شده اسمش چی بوده... مسئول به سه تا از همراهاش اشاره کرد که برن و اسناد رو بگردن
نیم ساعتی طول کشید که بالاخره بهم گفتن اسمش ابو مصطفی عمر بوده...
بهشون گفتم این بچه فرزند خونده ی منه و با خودم میبرمش... در حقیقت اون خانم اشتباه متوجه شده بود که فامیلش موفق شده فرار کنه...
نهایتا تو جلسه ای که با مسئول داشتیم برای اینکه مسئولیت خودمو به عنوان مسئول ارتباط و هماهنگی انجام بدم، توصیه هایی کردم بهشون و اونام از یه سری کمبود هاشون گفتن
***
تو راه بر گشت سعی کردم مسائل غرب حمص رو تو ذهنم تحلیل کنم تا راحت تر بتونم اون چیزی رو که دیدم فراموش کنم
گاهی به خالد نگاه می کردم که داد می کشید و بی دلیل میخندید و گریه می کرد
درو باز کردم... و خالد رو فرستادم داخل.. خانومه تا خالدو دید دوید سمتشو بغلش کرد...
حالم بد بود گفتم سریع برن اتاق.. اشک چشامو نمی تونستم کنترل کنم... اون شهید حتما عزیز یه خانواده ای بوده... بیس دیقه ی بعد خودمو جمع و جور کردم که صدای در اتاقو شنیدم..
در اتاقشونو باز کردم و خودم رفتم اتاق خودم که خانمه اومد سمتم...
_ من نمی دونم تو کی هستی و چی کاره ای... اما خوب می دونم از اینا نیستی...
انگار یه پارچ آب سرد ریختن رو سرم...
داد زدم سرش و گفتم اگه کاری نداری برو اتاق... اون از روی این تشخیص داده بود که بهش احترام می ذاشتم و تصمیم گرفتم کمی با تندی باهاش رفتار کنم
_ باشه... باشه... فقط من می خواستم بهت بگم به خاطر لطفی که در حقم کردی می تونم کمکت کنم
برادرش از لای در نگام کرد... اما اون درست مثل بچه های معمولی بود... داشتم گیج میشدم،
_ اون بچه مگه عقب مونده نیست؟
_ نه.. اون خیلی باهوشه و از ٣ سالگیش متوجه شدیم با بقیه ی بچه ها فرق داره، اون خودشو به عقب موندگی زده تا ولش کنن بره....
_ ضعیفه من بهت لطف کردم اما یادت نرفته که.. تو کنیز منی و در اختیار من، هر لحظه که اراده کنم مرگ و زندگیت دست منه... من جای تو بودم زبونمو تو حلقم جمع می کردم تا حکم مرگمو صادر نکنه...
یه نگاه مقتدرانه ای کردم و گفتم : حالا گمشو... و رفت
داشتم فکر می کردم اگه جای مسئول استخدام وزارت اطلاعات بودم همه ی افراد کادرمو از بین خانما انتخاب می کردم ... یعنی تو دور دست ترین نقطه ی جهان یه پشه هم رد بشه اینا آمارشو در میارن...
یه نیم ساعت دیگه بازم در زدن... نمی خواستم زیاد آزادانه تو خونه بچرخن ولی این درو بستن و باز کردنم داشت کلافم می کرد...
_ میشه اتو رو بدی لباسای برادرمو اتو بزنم؟
_ باشه....
رفتم و به کم گشتم و اتو رو پیدا نکردم
_ از اتو بیشتر زنم استفاده می کنه. نمی دونم کجاس.. فراموشش کن..
_ اتاق بغلی تو کمده.. تو برا پیدا کردن هر چیزی کلی می گردی..
باید یه فکری برا خارج کردن این آدم از خونم می کردم قبل اینکه برام دردسر بشه
_ می دونی یه گاو صندوق تو این اتاق جا سازی شده؟
#ادامه_دارد
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
آرزوی امشبم؛
آرزو میکنم هر خواسته ای که دارید بهترین حالتش نصیبتون بشه..آرامش..آسایش..سلامتی آرزوی من برای شما..👌♥️
شبتون خوش🌟
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا
🕸در این صبح دلنشین
🌸به فرشتگانت بسپار
🕸سبـدی پر از گـل
🌸پراز لبخند وشادی
🕸برکت و روزی فراوان
🌸برای دوستانم به ارمغان بیاورند
سلام طنزکیاصبحتون_بخیرو_شـادی
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴 ترامپ گفته اگر رئیس جمهور نشم، تو آمریکا «حمام خون» راه میندازم و انتخابات دیگه ای برگزار نخواهد شد.
پ ن: آفرین تری باهمین فرمون بروجلو 😄
#جنگ_داخلی
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴دومین قهرمانى هادى چوپان در 2 هفته، این بار در انگلستان/ او با آرنولد و رونى کلمن جشن قهرمانى گرفت!
🔺️هادی چوپان به عنوان قهرمانی دسته اوپن آرنولدکلاسیک انگلیس دست یافت.✌️🇮🇷
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴 خواهران وبرادران گرامی دیگه با خودروی شخصی به فرودگاه مهرآباد نرید!
پارکینگهای فرودگاه مهرآباد، پرشد 😐
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴 جانشین پلیسراه گفت جادۀ چالوس در مسیر جنوب به شمال از ساعت ۱۱ امروز یکطرفه میشه!
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
یک سند سرّی نشان میده که بایدن در حین یک مصاحبه از اطرافیان پرسیده آیا من هنوز معاون رئیسجمهور هستم؟!
اطرافیان بایدن:
😄
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴 واریز مستمری ۳ برابری سیلزدگان سیستانوبلوچستان👌
🔺️معاون توسعۀ مدیریت و منابع بهزیستی: برای خانوارهای یک نفره ۲ میلیون و ۲۹۳ هزار، خانوارهای دونفره ۳ میلیون و ۲۷۶ هزار، خانوارهای ۳ نفره ۴ میلیون و ۵۸۶ هزار، خانوارهای ۴ نفره ۵ میلیون و ۸۹۶ هزار و خانوارهای ۵ نفره ۷ میلیون و ۲۰۷ هزار تومان پرداخت شده
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
دبیر شورایعالی فضای مجازی گفت سکوهای فیلترشده بهزودی با ابزارهای فنی در اختیار مردم قرار میگیره!
🤔
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴شنیده شدن صدای انفجار در اراضی اشغالی💥
🔺️رسانههای رژیم صهیونیستی از شنیده شدن صدای انفجاری قوی تو عسقلان اشغالی واقع در مجاور شمال نوار غزه خبر دادن
🔺️رسانههای اسرائیلی افزودن که به نظر می رسیه صدای انفجار ناشی از سقوط خمپاره باشه
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
🔴 تو سردخونه یکی از پیتزا فروشیهای شلوغ و معروف مشهد (نزدیکی میدان جانباز)، 50 کیلو گوشت الاغ پیدا شده.🫏😄
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
تورم افغانستان منفی ۱ درصد 😂😂😂
یعنی مسئولین ما از طالبان...
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیشب بهمن هاشمی با این گریم و این حالت اومد دکور شبکه 3 اینطور خراب کرد😬😮💨
📌#طنزک_نیوز👇
🇮🇷@tanzaknews🇮🇷